ارسالها: 24568
#21
Posted: 27 Apr 2014 17:07
۲۹
این همه زیبایی به چه کار تو می آید!؟
فکر نمی کنی
باید زیباییت را
با خودم به گور ببرم...؟
.
.
.
۳۰
خودم را کشتم
تا به تو برسم
اما ...
حالا دارم مثل ی مرده
زندگی می کنم ...
.
.
.
۳۱
به خاطر تو
هر کاری ممکن است
از من سر بزند
حتی ممکن است
در بند پایانی این شعر
به مغزم شلیک کنم ...
.
.
.
۳۲
مرگ آخر بازی تلخی ست
که بی تو شروع می شود
و مثل صدای شلیک
آرزوی داشتنت را
از سرم می پراند ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#22
Posted: 27 Apr 2014 17:14
۳۳
به زمین بگو مرا نگیرد
من از جاذبه ی چشم های توست
که نمی افتم ...
.
.
.
۳۴
من از همین که تو را می بینم
حالم خوب می شود
تا
همین که تو را نبینم
دروغ چرا؟
حالم خوب نیست ...
.
.
.
۳۵
برای تو نخواهم جنگید
اما
خواهم مُرد ...
.
.
.
۳۶
جهان حجم سنگینی
از نبودن توست
که دارم بی دلیل به دوش می کشم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#23
Posted: 27 Apr 2014 17:47
۳۷
اسلحه ات را غلاف کن !
و پرچمت را
بر فراز دهلیزهای قلبم
فرو کن
تو پیش از آغاز این جنگ
مرا فتح کرده ای ...
.
.
.
۳۸
این سوراخ روی کلاهم
یادگار جنگی ست
که با تو در نگرفت
کاش فرصت داده بودی
کلاهم را
ازسرم بردارم ...
.
.
.
۳۹
شده حتی بارها خواسته ام نبینمت
اما
همین که چشمانم را می بندم
از گونه هایم سرازیر می شوی ...
.
.
.
۴۰
همین طوری دلم می خواهد گریه کنم
بس که مرا
همین طوری
تنها گذاشتی ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#24
Posted: 27 Apr 2014 20:25
۴۱
در ذهنم می پیچی و سوت میکشی
مثل قطارِ گیجی
که هر شب
از خطوط موازی شعرهایم
خارج می شود
و مرا له می کند ...
.
.
.
۴۲
من با باد از سرزمین تو رفته ام
اینجا که موهای تو نیست
می پیچم به خودم
.
.
.
۴۳
من زندانی بندِ آخر این شعرم
که هر شب
در ملاء عام
اعدام می شوم ،
درست مقابل
چشمان تو ...
.
.
.
۴۴
به کسی که با توست
حسادت نمی کنم
من آنقدر با توام
که نمی توانی با کس دیگری باشی ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#25
Posted: 27 Apr 2014 20:33
۴۵
پوست انداخته ام
این بار جانوری هستم
که چشم ندارد
و تمام دنیایش را دیوار - دیوار می خزد
و بو می کشد..
جهان پر از بوی توست ..
.
.
.
۴۶
نوشتن می تواند آدم را بکشد
همیشه
دارم
از تو می نویسم ...
.
.
.
۴۷
تمام شعرهای عاشقانه ی جهان
شبیه توأند ..
تو اما پشت استعاره ای ایستاده ای
که به ذهن هیچ شاعری
نخواهی رسید ...
.
.
.
۴۸
فرض کن تو را در آغوش کشیده باشم
اینجا
میان آغوش تو
نمی میرم که ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#26
Posted: 27 Apr 2014 23:12
۴۹
تو را از خودم درآورده ام
مردم درست می گویند
از این که نیستی ناراحت نباش !
مردم این حر فها را
از خودشان در می آورند ...
.
.
.
۵۰
رفتنت موسیقی غمناکی ست
که از نگاهم می شود خواند
تمام خطوط ذهنم
حامل توست ...
.
.
.
۵۱
مرگ همین زندگی است
که بی تو سر می کنم ...
.
.
.
۵۲
این پائیز
خواهی فهمید
دارم
از خودم می افتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#27
Posted: 27 Apr 2014 23:22
۵۳
تاثیر پروانه ایِ حضور تو در شعرهایم
همین شمعی ست که دارم می سوزد
همین عمری ست که دارم از دست می رود
همین بوی گل
که دارم مست می ند
من از حضور تو در شب هام
پروانه ام
.
.
.
۵۴
تو شبیه ترین موجود ممکن به منی
به خودت نگاه کن !
تو همین موجود درون آینه ای
که هر روز
در حسرت ِ کسی شبیه خودم
تکرار می شوم ...
.
.
.
۵۵
با من همچنان در گذشته زندگی کن
زندگی در آینده
نه برای تو چیزی است
نه برای من ...
.
.
.
۵۶
تو ماه را از شهر برده ای
من انعکاس بودن تو را
میان حوض خانه
از کجا بیاورم؟...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#28
Posted: 28 Apr 2014 14:31
۵۷
این زیبایی تو
چیز مبهمی ست...
مثل کسی که ندیده باشمش
زیبایی ،
کاش هرگز
ندیده بودمت ...
.
.
.
۵۸
باید به واژه ی آغوش فکر کنم ،
کسی شبیه تو دارد
به شعر های من نزدیک می شود ...
.
.
.
۵۹
من از احتمال حضور تو در جهان
زنده ام ،
خیال کن که واقعا" باشی ...
بی هیچ احتمالی
نخواهم مرد ...
.
.
.
۶۰
فکر کنم به بوی عطر تو حساسیت دارم ،
همین که د رذهنم می پیچد
از چشمم اشک می آید ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#29
Posted: 28 Apr 2014 14:32
۶۱
جای بازی ما اشتباه بود...؟
که تو همبازی من نیستی
و من
هنوز
گرگم ، به هوای تو ...
.
.
.
۶۲
در من شعری
نوشته بر پوست آهویی
عاشق ...
بی قرار ...
بی یار ...
که می دود تمام مرا
عاشق ...
بی قرار ...
بی یار...
.
.
.
۶۳
گریه نکرده ام
از وقتی نیستی
هی گرد و خاک می رود توی چشمم
.
.
.
۶۴
قلبم نمی تپد ،
تپانجه ات کجاست ؟؟ ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#30
Posted: 28 Apr 2014 15:04
۶۵
معشوق من موجود پیچیده ای ست
که روزها مثل نسیم
از میان موهایم رد می شود
و شب ها
سرم را به باد می دهد...
.
.
.
۶۶
همه مرا که می بینند ،
یاد تو می افتند ،
یعنی این قدر شبیه من شده ای ،
کمی به خودت برس !...
.
.
.
۶۷
تمام این شهر یک طرف ،
تو یک طرف ...
خیالت راحت باشد ،
من
طرف ِ تو را
به مردم این شهر نمی دهم ...
.
.
.
۶۸
تو چنان زیبا شده ای میان شعر هایم
که گمان نکنم خودت هم بدانی
این که داری می خوانیش
خودِ تویی ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند