ارسالها: 2910
#61
Posted: 30 Apr 2014 08:13
تمام من
به احترامِ تو ، به پا می خیزد
و برایت دست میزند
وقتی که جایزه ی بهترین بازیگر نقش اول مرد را
به تو می دهند
برای چشمانت که غریبانه
رفتنم را می گرید
و دستانت که عجیب می لرزد
نــــــــــــــــــــــــ ـــــه
نــــــــــــــــــــــــ ـــــه
اشتباه شد
تازه یادم افتاد
که تو
" مرد " نیستی...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#62
Posted: 30 Apr 2014 08:22
شال
بر می گردم
شاید با برفِ سالِ بعد
درست وقتی آنقدر سرد شده ای که
شالی که زمستانِ پیش
دورِ گردنت گره زده بودم را
از سقف آویزان کرده ای
اما من
چهار ستونِ بدنم
آنقدر به زندگی چفت شده است
که عمـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــراً
از زیرِ بار این دردهایِ مشترک
شانه خالی کنم...!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#63
Posted: 30 Apr 2014 08:30
از آن شبی که پایِ تو
به شعر هایم باز شده است
قافیه ی دلم
عجیــــب به تنگ آمده
و حالا که سپیدِ اندامم
قصیده ی آغوشت را نفس میکشد
دیگر جز لبانت
هیچ بوسه ای
با دهانم
ردیف نمی شود...!
*********
کوه
بگذار هر قدر که می خواهند
دورم بگردند
هنوز
آنقدر تابلو نشده ام
که خطرِ ریزشِ این کوه را
جار بزنم
اما تو
حوالیِ من که می رسی
احتیاط کن...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#64
Posted: 30 Apr 2014 08:32
توهم
نا گفته هایِ قلبِ مرا هم می دید
مردی که دردهایِ مرا می فهمید
مثلِ بهار تا لبِ ایوان آمد
مردی که چشم هایِ مرا می بارید
وقتی که دست هایِ مرا "ها" می کرد
دستانِ مهربانِ خودش می لرزید
من شعر می نوشتم و او با هر بیت
به شاه بیتِ خانه ی خود می بالید
هی شعر پشتِ شعر , ولی او کم کم
پر می شد از هجومِ غم و از تردید
_ "او کیست؟کیست در غزلت؟من دیدم
مردی که دست هایِ تو را می بوسید"
آیینه را گرفتم و گفتم بنگر
اما شکست و بر غزلم خون پاشید
حالا نشسته بر سرِ خاکم آن مرد
مردی که از خیانتِ من می ترسید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#65
Posted: 30 Apr 2014 08:38
لعنتى
مرا بی تو شب میکُشد لعنتی
در آغوشِ غم می کِشد لعنتی
نمیبینم از پشتِ پرده تو را
نمیشی از این کوچه رد لعنتی؟
تو آن گوشه این پا و آن پا کنان
که کِی زنگِ در می خورد...لعنتی
من این گوشه سیگار پُک میزنم
که طعمِ تو را میدهد لعنتی
چه زخمِ عمیقی زدی بر دلم
نمی بخشمت تا ابد لعنتی !
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#66
Posted: 30 Apr 2014 08:42
كام
سرم داغ شده
داغِ داغ
لبهایِ تو را
گیج می خورم
و تو چشمانت دو دو میزند
وقتی که پُک می زنی ام
قل
قل
قل
.
.
.
خاکسترم را بر باد بده
من کام نمی دهم...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#67
Posted: 30 Apr 2014 09:03
خالى
عجیب هوس کرده ام
دست هایت را
مثل نوزادی که در جستجوی سینه ی مادرش
با دهان باز
تمام گهواره را
نفس می کشد
دست های من
خالی اتاق را
به کبودی می رود
وقتی نا امید می شود
از لمس مهربان ترین اتفاقی که
نمی افتد
از چشم هایم...!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#68
Posted: 30 Apr 2014 09:06
زندان
گریه ام بند نمی آید
وقتی ذره ذره آب می شوم و
بندِ دلم پاره می شود
از کشیدنِ حبسِ سلولِ انفرادی ای که
پشت میله ها
کم می آوردم...!
*********
بيقرار
امروز
قرار ندارم
اگر هم داشتم
بغض آنقدر سنگینی می کرد
که نمی رسیدم
چشمانم
بی تابِ تمام آب هایی ست
که قرار بود
از آسیاب بیفتد...!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#69
Posted: 30 Apr 2014 09:09
يلدا
حالا که تو نیستی
تمامِ زندگی ام
چله نشینِ شب هایی ست
که بالشتم
خیسِ انار می شود
وقتی
یلدایِ چشمانت را
بی خوابی میکشد...!
*********
ایستگاه
از چشم تو
بی ایستگاه ترین قطار پیداست
وقتی دستت همه ی ایستگاه را تکان می دهد و
تنهایی را به دهانم میریزد
انگار دلم را
در آخرین واگن نگاهت
جا گذاشته ام...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#70
Posted: 30 Apr 2014 09:11
حاجت
دلم نگاهِ تو را شاعرانه می خواهد
دوباره یک غزل جاودانه می خواهد
بیا دوباره برایم غزل بگو که دلم
برایِ باور عشقت نشانه می خواهد
بخوان برایِ من از عشق با صدایِ بلند
سکوتِ خانه ی قلبم ترانه می خواهد
منم شبیهِ تو از این قفس گریزانم
دلم شکسته...دلش آشیانه می خواهد
عجب حکایتِ داغی ست ... اینکه آغوشت
تمامِ حجمِ مرا عاشقانه می خواهد
من از نگاهِ پر از اضطرابِ تو خواندم
چقدر نم نمِ باران و شانه می خواهد
غزل فدایِ دو چشمت که اینچنین پر اشک
مرا به راز و نیازِ شبانه می خواهد
یقین بدان که تو حاجت روا شدی این بار
منم زنی که تو را بی بهانه می خواهد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…