انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 15:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  14  15  پسین »

Kambiz Sedighi kasmayi Poems | اشعار کامبیز صدیقی کَسمایی


زن

 
مانند یک ستـاره

این جاده دیده است
من را هزار بار
هنگام باز رفتن و باز آمدن
با شب پره،
با ماه.

در کارخانه ای
من کار می کنم.
در کارخانه، من
مانند یک ستارهٔ دور از مدار می مانم.

آیا کدام روز
آیا کدام شب
من را
مانند پیچ و مهرهٔ مستهلکی
از کارخانه دور می اندازند؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
یک نفـر میمیرد

یک نفر می میرد
یک نفر پشت درِ خانهٔ ما، نامش روز.
فکر له کردن چیزی در ما...

زیر باران که فرو می بارد
باز آرام آرام،
در خیابان
دارد
پا به پای پاییز
چه عجولانه نسیمی ولگرد
می گذارد پا را.
و در این لحظه شب و سرما را
در بغل می گیرد...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
گلایه


«- این چه زندگی است؟»
ناگهان
آن کسی که در کنار من نشسته بود گفت:
«- لعنتی! سکوت!»
از دریچه ناگهان دوباره پاسدار
سرکشید و گفت:
«- او که بود؟
آن کسی که در سکوت شب گلایه کرد؟
شرط زندگی در این جهان همیشه بندگی است».

این چه زندگی است؟!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بـاران

غم بی پایانی است
با من خسته در این لحظه.
تو پنداری
من تمام غم روی خاکم.

وای از مزرعهٔ سوختهٔ ما، ای وای!

سوی این نیلی رنگ
باز کردیم عبث، بازوی خود را، با شوق
خانه آباد!
بر این مزرعهٔ ما، هر ابر
ابر بی بارانی است.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
آفتـاب

در کارگاه،
هیچ خبر نیست از آفتاب.
در پردهٔ غبار چه مشکل
یارانِ خویش را
باید شناخت.

از آفتاب
در کارگاه، هیچ خبر نیست.


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

جای درخت و گل (برای برادر زاده ام «آرمان» و تمام بچه های خوب)


ایکاش
مادر مرا
هرگز نزاده بود.
زیرا
می بینم
امروز بچه ها
جای درخت و گل
بر کاغذ سپید نقاشی
تصویر بمب و طیاره می کشند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
روندگان و آیندگان

یک عده می روند:
مسلول ها
مجبورها.
آنگاه؛
یک عده می آیند.

در کارخانه، من
هر روز
«گل های در جهنم رویان» را
می بینم.


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

گورستان

گفتم کنار بقعهٔ خاموش بی قرار:
«خوشبخت کیست؟»
پیری که خسته، پای چناری نشسته بود
با دست خود اشاره به آن دور کرد و گفت:
«خوشبخت اوست!»
کردم نگاه با چه شعف
اما دیدم
در وسعتِ غم آورِ گورستان
یک مرده را که قاریِ پیری برای او
در پای گور سورهٔ یاسین می خواند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
طرح ۵

چنگال یک عقاب
یک بره را
از گله دور کرد.

اکنون
در دور دست
با طعمه اش عقاب
آنجا که آسمان و زمین - آفتاب را
بر دامنِ شفق می اندازد -
گم می شود.


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

طرح ۶

نها
از آب جویبار
شعرم روان تر است.

حس می کنم
دارم زبان چلچله را و نسیم را
می فهمم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
طرح ۷

می بینم
در پای جویبار
معماریِ شگرفِ طبیعت را؛
یک کوه را.


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

طرح ۸

می تپد در سینه
دلِ مشتاقم سخت،
چون که در آینهٔ دیدهٔ دوست
طرحِ پروازِ کبوترها را
باز هم می بینم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
طرح ۹

گرچه می خواهد باد
عطر گل را نبرد از این باغ
لیک جادوی بهار
نقشه هایش را زود،
می کند نقش بر آب.


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

طرح ۱۰

صبح را وقتی دید
ناگهان با وحشت
ماه
در پشت درختان اقاقی بگریخت.


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

طرح ۱۱

تا مؤذن به اذان برخیزد

صبح
مانند کبوتر، آرام
آمد و بر سرِ گلدستهٔ مسجد بنشست.


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

طرح ۱۲

رچم گل ها را
تا که بر روی زمین اندازد
باز طوفان به تکاپو پرداخت.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
طرح ۱۳

من این نمی باشم که می بینی
غولم ولی در بطریم محبوس.
امشب اگر بطری من بر سنگ می افتاد،
امشب اگر بر سنگ می افتاد...؟!


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

طرح ۱۴

چه نسیمی... چه نسیمی... به به!
عطر گل می آید.
برویم...

مست مستم، امشب.
تو برای من
بهتر از عطر و نسیمی، ای دوست...!


··.·´¯`·.·· ··.·´¯`·.··

طرح ۱۵

گفت ابری به شب تیره که: باران، باران...
بادِ دیوانه زِ دل نعره برآورد که: طوفان، طوفان...

قلم و کاغذ را
دور می اندازم،
چون که می پندارم
شعر در این لحظه
فاقدِ قدرتِ تثبیت شده است.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 9 از 15:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  14  15  پسین » 
شعر و ادبیات

Kambiz Sedighi kasmayi Poems | اشعار کامبیز صدیقی کَسمایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA