عنوان : مجموعه سروده های حامد تقدسی در تالار : شعر و ادبیات کلمات کلیدی : سروده های تقدسی / حامد تقدسی / اشعار حامد تقدسی / مجموعه شعرهای تقدسی /دفاتر شعر حامد تقدسی
نـام مجمــموعه ها : غروب درکه آن بـالا پـاییزها سه در وصیـت بی هنـوز می گـیرد رانـده شده رو بـروی نقاشی
غروب درکه چه اشتباه بزرگیدلتنگی ها ای وای! خواب بوده امنفرتآن لحظه که ارتفاع دیدمحالی که هستمشب سرد خاطره هامن و غروب آخرغروب درکهآخرین نامه
چه اشتباه بزرگی ... دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رودسنگین و پر سکوتبا نغمه های غریبانه باز خواندمتاما دگر چه سود ؟کز این حدیث هزارباره جان بی نفسرنجور و خسته امبا هر ترانه تو را تا کران عشق بردم ولی چه زودرنجیدی از ترانه ققنوس شب نوشتوز رنگ تنگدلی های آخرین سرودهمچون هم او که رفت ،بس سهمگین و غریبفرسنگ ها دور تر از روح صحبتمغمگین شدی و دلت با ترانه ایابری شد و گرفتمن کیستم ؟که به تکرار هر غزلآزرده می کنم دلی و بازش نمی برمبر طرف ساحل معنا و عمق شعرجاناچه اشتباه بزرگی که هرچه بودنادیده خواندی و ققنوس ناشناسهمچون همان صداقت آخرین کلامختم ترانه این جان خسته شد .حیف از حدیث عشق
دلتنگی ها چه به تنهایی جانم همدم چه غریبم چه غریب ...چه سزاوارترینم به سکوتچه خموشم چه خموش ...چه ملولم من از این خاطره های خستهچه اسیرم چه اسیرچه بهشتی در یاد و چه عمری بر بادچه خزانم چه خزانتو مگر یاد نداری شب بارانی چشمان خمارم ازعشقو زمین لرزه آن عصر دل انگیز بهارو دریغی که در آن اوج تماشا کردیو خرامان رفتن و ...رفتنهمیشه رفتن .دلتنگ خواهم ماند همیشهنه برای با تو بودنبرایآمیزش عشق و طعم خوش لیموبرای عاشقی هایمبرایهمه آن چیزهایی که ندیدی .
ای وای ! خواب بوده ام ... امشب دوباره زمزمه های پاک عشقدر عمق ذره ذره این خاک پیکرمچونان نسیم خروشان طرف شطآرام و بی صدادر حلقه های هزاران امید سرخمی کاودم در اندیشه این حال بی نفسکز این حدیث شرم شباهت به خاکیانحالی بود که شکایت به آشیانه برم ؟من کیستم که به تکرار هر نفسمی بایدم نظاره این جنگ پر ز شرم کاین خاکیان سرفرو برده در قفسغافل ز هر چه هست ،بر طبل من منم عاری از خلوصبا بانگ سر به آسمان سای دلخراشفریاد می زنند :غافل شوید ز حدیث لا مفر منهانگار خواب دیده اممن نیز آدمم ؟ای وای اگر به خود آیید مردمان ...چرخ جهاز مرگ آرام و بی صداروزی تمام لشگر مستان خفته راغافل از این که قصه ما هم به سر رسید ،بر خط زایش صدباره بشردر خواب می بردوانگاه باز طفلی و آغاز گریه ای ...کاین لا مکان کجاست ؟من از کجا به کدامین جهان شدم ؟آغاز گشته است یا که به خوابی غنوده ام ؟آن قصه ها چه شد ؟جنگ و جدال و خروش و فریاد ها چه شد ؟سهم من از همه آن جهان چه بود ؟ای وای خواب بوده ام ...باز از حقیقت سفر ،از توشه برگرفتن و از درک این مسیراز هرچه باید و بایست ، غافل و با هر چه که مباد ،در عشق بوده ام .کاش عاشقی ، پیشه وقت خواب ما نبود .
نفرت گاه می اندیشمکه تو را هم یک شبببرم تا افق صبح سپیدو تماشای تو رابه طلوع خورشیدجاودان گردانممنولیدر پس این صفحات بی جاندختری می بینمپاک تر از هر معصومبی ریا تر از بادمهربان تر ز نسیم خنک فصل حضورکه به من ثابت کرددر تکاپوی فرار از نفرتباز هم یک خاکیروح می بخشد و جانجسد سرد تنفرها رابا نقابی که به صورت داردبا دروغی که به من می گوید
آن لحظه که ارتفاع دیدم شب بود و هزار فکر و سودادلواپسی یک دل شیداخاموشی رنگ های خستهاز دست طلوع مهر فردا من بودم و یک بغل ترانهزندانی خلسه های خانهوق واق سگی سر جنازه فریاد بلند یک ترانهابری و مه ای وجای خالی اندیشه پرواز خیالیمرگیدن لحظه های تکرارعاشق شدن یک گل قالیناگاه یکی میان ما گفتپرواز ... که این دلم برآشفتگفتم به کدام خاک خستهانگشت نشان گرفت و اینچنین گفت پرواز با تو بایدگر پر شکسته در بادآغاز هر کجا شدپایان به هر کجا باد رفتم به قمارگاه دیروزخلوتکده غروب هر روزعاشق شدم و هزار امیدبردم به امید بخت دلسوزدیدم که جماعتی نشستهدر پای قمار نیم بستهمست از خبر برگ برندهشاد از ورق رو نگشتهنومید شدم از آنچه دیدمرفتم وهزار بد شنیدماما ته دل چه شاد گشتمآن لحظه که ارتفاع دیدمبالاتر از آن ستاره رفتمرفتم و هزار باره رفتمآنقدر که شط مرا صدا زد :یاد آر ز شمع مرده یاد آر
حالی که هستم چنین است گوییکه همچون کرم کوچک ابریشم مانده ام در قفس کوچک هستنبا همان بالهایی که دیگر ندارمخود ولی می دانمکه سالها می گذرد از سرایش تولد یک پروانه و بالهایی که به پروازش می برندپروانه نیستم هنوزچهخاکی خاکیمدر این سراچه ترکیب اماپیشتراز این ها سروده ام ترانه ماهی و اسیری راباز خواهمت گفت در این هنگامه لاهوتی : " از من به دل نگیرکه من همچو ماهی امگر رفته ام ز دست تو این چند روزه راروزی ز راه می رسد آخرکه عشق توبازم کند اسیراز من به دل نگیر...از من به دل نگیر "دیدی هنوز به یاد دارم ترانه های لیمویی رنگ روزهای سبز انتظار راراستیهنوز همان بالا هستی که بودی ؟می دانم رنگ گرفته ام ... زردو افق نگاهم پستوی ماندن و ماندنی ها شده استمی دانمهمه را می دانمامایادش به خیر اشکدلچقدر هنوز دارد برای نوشتنو چقدر تنها مانده اندهوای بامداد و خیل خیال و خاطره و امید سراغشان خواهم رفت همین روزهاو شب هابرای وداع... با یادگارهای هفتدلم نمی آید تنهایش رها کنموچشمانش را خون گریه نثاراما مردی و عهدیودلی که یارای دوری اش نیستراستی ...اگر ...بماند برای مجالی دیگرشط هنوز چشم به راه پروانه استبا همان بالهایی که ندارد ...طلوع کن ای آخرین غروب
شب سرد خاطره ها رفتم ...به همانجا که صدای نفس های عشق هنوز گهگاه گوش را می نوازددیشب بود انگارآن شب سرد خاطره هاو تو که بودی و نبودیتاب خوردم مثل همیشه آرام و بی صدابا طعم حسرت و اشکو این بار تنهاصدایی نبود و حتی سایه ای از توو دستی که از پشت ناگاه چشمانم را بگیردهیچ نبودهیچامااشک چه بی ریا می آمدصدایت کردم نشنیدی ؟نه ؟با تو هستم قدیمی با تو نجواها داشتماز عمق حسرت و سرماکه فقطخیابان شنید و تاب و سنگهای زیر پاهایم نیامدی بازدر آخرین شب میعادبه تماشای کرم کوچک ابریشم حتی برای ریختن کاسه ای آب در پی مسافرچقدر زمزمه کردم دیشبلحظه های عاشقانه دیروز راو ترانه های فردا را کهجمعه وقت رفتنه ...راستی اسمت را صدا زدم به وسعت نگاهی که به سویت روانه کرده بودماز پشت ابرهای سراسر پر از خیالیادت هست ؟شعرهای قدیم را که بی ریا می سرودم برایت از ابر و خیال وخوابی که آرام رفته بودی ؟.........باز خواهمت گفت ترانه های شبانگاهی انتظار راانتظارانتظارانتظار..." احساس می کنم که در این مه گرفته شبدر پشت ابرهای سراسر پر از خیالآرام خفته ایای مهربان منآفتاب را بگوکه چشم مرابه فراسوی دیوار مهبه آنجا که آنجاییروشن کندتا در خیال ... "...شاید فرصتی نباشد دیگربرای زیارت چمنتو اگر خواستیبو بکش چمن سرد یادگار روزهای خنده و نفس رابه نیت نفسی که چندی بیش نمی پایدمیهمانی دلگیرغربت آباد رابازخواهمت یافت و خواهی دید مرا بازبه قامت پروانهمی دانم وباز من می مانم وترانه ای نوبرایچشمانتکی طلوع می کنی ای آخرین غروب ؟