انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 29:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  28  29  پسین »

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


زن

 
نگار سرو قد گلعذار من آمد


نگار سرو قد گلعذار من آمد
قرار جان و دل بيقرار من آمد

مرا ز طعنه خلق و ز جور دور فلک
چه غم کنون که بت غمگسار من آمد

مهي که از بر من رفته بود چندي وقت
ز سير چرخ کنون بر کنار من آمد

سزد که بيش ننالم ز ريش نيش جفا
کنون که مرهم جان فکار من آمد

چه احتياج مرا بعد از اين بسرو و چمن
کنون که سرو قد گلعذار من آمد

هزار شکر که بار دگر بر غم حسود
مراد خاطر اميدوار من آمد

رسيد يار و حسين شکسته ميگويد
چه غم ز دشمنم اکنون که يار من آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
کسي که شيفته روي آن صنم باشد


کسي که شيفته روي آن صنم باشد
ز طعن و سرزنش دشمنش چه غم باشد

براي ديدن ديدار دوست از دشمن
توان کشيدن اگر صد هزار الم باشد

بهيچ رو ز در او نميروم باري
گدا ملازم درگاه محتشم باشد

رقيبم از سر کويش بجور ميراند
گداي شهر مبادا که محترم باشد

کسي که قدر شب وصل دوست نشناسد
اگر ز هجر بميرد هنوز کم باشد

هر آنکه سر غم عشق بر زبان راند
زبان بريده سيه روي چون قلم باشد

بگفت با تو دمي همنفس شوم روزي
ندانم آن دم خرم کدام دم باشد

اگر بحال من خسته دل کند نظري
ز عين مردمي و غايت کرم باشد

حسين خسته جگر را سزد که بنوازد
بگوشه نظري گر چه صبحدم باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
علاج عاشق مسکين حبيب ميداند


علاج عاشق مسکين حبيب ميداند
که داروي دل غمگين طبيب ميداند

غريب نيست اگر حال ما نميداني
که حال زار غريبان غريب ميداند

غمي که ميکشم از درد دوست ميدانم
که درد دوري گل عندليب ميداند

تو لذت غم عشق حبيب کي داني
کسي که دارد از اين غم نصيب ميداند

دلي که عاشق رخسار دلبري باشد
عذاب ديدن روي رقيب ميداند

ز من بپرس تو آداب عشق ني ز فقيه
از آنکه علم و ادب را اديب ميداند

سواد ديده کند از بياض شعر حسين
کسي که حسن مديح و نسيب ميداند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
يک لحظه مرا بي رخت آرام نباشد


يک لحظه مرا بي رخت آرام نباشد
دل را بجز از لعل لبت کام نباشد

هيهات که من با تو توانم که نشينم
چون سوي توام زهره پيغام نباشد

در صحبت ما زاهد افسرده نگنجد
در مجلس دلسوختگان خام نباشد

سرو از چه جهت خوانمت ايسرور خوبان
چون سرو سمن ساق و گل اندام نباشد

از بهر گرفتاري مرغ دل عشاق
حقا که چو زلف سيهت دام نباشد

با دام فداي تو دل و جان که بجوئي
چون نرگس پر خواب تو با دام نباشد

از ظلمت خط تاب جمالت نشود کم
نقصان مه از تيرگي شام نباشد

هر مرغ دلي کو بپرد از قفس تن
جز در خم زلف تواش آرام نباشد

آنکو چو حسين از غم عشق تو خرابست
او را سر ناموس و غم نام نباشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
سلطان نگر که پرسش درويش ميکند


سلطان نگر که پرسش درويش ميکند
اظهار لطف و مرحمت خويش ميکند

داروي درد سينه رنجور ميدهد
تدبير مرهم جگر ريش ميکند

ني گوش بر حديث بدآموز مي نهد
ني استماع قول بدانديش ميکند

گر چه رعايت دل عشاق خوي اوست
ليکن رعايت دل ما بيش ميکند

گر نيش جور ميزندم دهر باک نيست
نوش لبش تدارک آن نيش ميکند

تير جفا بقصد دلم ميکشد رقيب
ليکن دلم ز سينه سپر پيش ميکند

از محض لطف و عين عنايت بود حسين
گر شاه ميل صحبت درويش ميکند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دردا که دوست هيچ رعايت نميکند


دردا که دوست هيچ رعايت نميکند
مرديم از عتاب و عنايت نميکند

قربان تير دشمن بدکيش گشته ام
اين جور بين که دوست حمايت نميکند

از دست هجر ديده غمديده آنچه ديد
جز با خيال دوست حکايت نميکند

جانم ز دفتر غم جانان بنزد خلق
فصلي و باب هيچ روايت نميکند

بي يار در ديار دلم شحنه غمش
کرد آنچه پادشاه ولايت نميکند

دارم ز اشک و چهره بسي سيم و زر وليک
وجهي است اينکه کار کفايت نميکند

از دست دشمن است همه ناله حسين
ور ني ز جور دوست شکايت نميکند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دلبر برفت و درد دلم را دوا نکرد


دلبر برفت و درد دلم را دوا نکرد
آن شوخ بين که بر من مسکين چها نکرد

زان نور چشم چشم وفا داشتم دريغ
کز عين مردمي نظري سوي ما نکرد

گفتم هزار حاجت جانم روا کند
ناگه روانه گشت و يکي را دوا نکرد

خون دل شکسته من بي بهانه ريخت
وانديشه نيز از ديت خونبها نکرد

اينم ز هجر صعب تر آمد که آن صنم
وقت رحيل ياد من مبتلا نکرد

او شاه ملک حسن و جمالست و من گدا
از شه غريب نيست که ياد گدا نکرد

مهر و وفا مجوي حسين از مهي که او
با هيچکس چو عمر گرامي وفا نکرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
نظر کنيد که آن شهسوار ميگذرد


نظر کنيد که آن شهسوار ميگذرد
قرار جان من بيقرار ميگذرد

اگر نه قصد هلاک منش بود در دل
چنين کرشمه کنان بر چکار ميگذرد

دريغ صيد نزارم از آن بزاري زار
مرا بکشت و براي شکار ميگذرد

کمان کشيده کمين خسته چون کند جولان
خدنگ غمزه اش از جان زار ميگذرد

هزار طاير قدسي کند ز سينه هدف
ز شوق تير که از شست يار ميگذرد

اگر چه گرد برانگيخت دردش از جانم
هنوز بر دلش از من غبار ميگذرد

شد آشنا و بصد عشوه ام بخويش کشيد
کنون چه بد که چو بيگانه وار ميگذرد

بجرم آنکه شبي آستان او بوسيد
حسين از در او شرمسار ميگذرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
اگر طريقه تو جمله ناز خواهد بود


گر طريقه تو جمله ناز خواهد بود
وظيفه من شيدا نياز خواهد بود

مرا چه ديده بروي تو باز شد در دل
بغيرت از سر غيرت فراز خواهد بود

چراغ مجلس هر کس مشو وگرنه چو شمع
نصيب من ز تو سوز و گداز خواهد بود

نظر بقامت تو زان قيامت جانها
مرا وسيله عمر دراز خواهد بود

چه غم خورد دل بيچاره ام ز درد و بلا
اگر عنايت تو چاره ساز خواهد بود

تو شاه ملک جهاني و بنده بنده خاص
ز بنده تا بکيت احتراز خواهد بود

غلام حضرت معشوق اگر چه بسيار است
کدام بنده چو عاشق نياز خواهد بود

بجان خويش تعلق از آن همي ورزم
که او فداي چو تو دلنواز خواهد بود

پس از وفات ز يمن وفات قبر حسين
چو کعبه مقصد اهل حجاز خواهد بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
خرم دل آن کس که تمناي تو دارد


خرم دل آن کس که تمناي تو دارد
شادي کسي کو غم سوداي تو دارد

تا حشر بود سجده گه اهل محبت
جائي که نشاني ز کف پاي تو دارد

شايد که ز خورشيد فلک ديده بدوزد
هر کس که نظر در رخ زيباي تو دارد

هرگز بسوي طوبي و جنت نکند ميل
آن دل که هواي قد رعناي تو دارد

اصلا نکند جانب فردوس نگاهي
هر ديده که امکان تماشاي تو دارد

پروانه صفت گر تو بسوزي ز غم دل
آن شمع شب افروز چه پرواي تو دارد

اي دوست حسين اين همه سرمايه سودا
از سلسله زلف سمن ساي تو دارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 10 از 29:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA