انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 29:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  28  29  پسین »

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


زن

 
اي که با سوز غم عشق تو مي سازد دل


اي که با سوز غم عشق تو مي سازد دل
تا بکي ز آتش سرداي تو بگذارد دل

گر چه عار آيدم از شاهي ملک در جهان
بغلامي تو امروز همي نازد دل

روح قدسي بجنيبت کشي من آيد
علم عشق تو روزيکه برافرازد دل

شهسوارا پي درمان دلم رنجه مشو
که دو اسبه ز پي درد تو مي تازد دل

آنچنان در غم عشق تو شدم مستغرق
که بشادي نتواند که بپردازد دل

گر چه در چنگ غمت عود صفت ميسوزم
هيچ نقشي بجز از درد تو ننوازد دل

زان سبب نام دل خود بزبان ميآرم
که تو ميسوزي و با سوز تو ميسازد دل

گر نه اميد لقاي تو بود روز جزا
حاشا لله که بجنت نظر اندازد دل

آشکارا نظر از خلق جهان دوخت حسين
که نهاني نظري با تو همي بازد دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
چون تيره گشت روزم بي آن چراغ محفل


چون تيره گشت روزم بي آن چراغ محفل
بگذار تا بسوزم چون شمع ز آتش دل

بي روي نازنينان از جان چسود اي جان
بي وصل همنشينان از زندگي چه حاصل

سازم بداغ دردش زانروي مي نگردد
داغش جدا ز جانم دردش ز سينه زايل

کام دلم زمانه از دست برد بيرون
يارب مباد هرگز کار زمانه حاصل

آن نور هر دو ديده وان راحت دل و جان
از ديده رفت ليکن در دل گزيده منزل

سر قضا چه پرسي زينجاست مست و واله
جان هزار زيرک عقل هزار عاقل

گر وصل دوست جوئي بگذر حسين از خود
ورنه کجا تواني گشتن بدوست واصل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
گر من سر از نشيمن دنيا برآورم


گر من سر از نشيمن دنيا برآورم
گرد از قمار طارم اعلي برآورم

آتش زنم بخرمن ماه چهارده
گر يکنفس ز سوز سويدا برآورم

در آب چشم خود چو شوم غرقه فنا
سر از ميان آتش موسي برآورم

از قاف قرب سربدر آرم بکبريا
روزي دو سر چو عزلت عنقا برآورم

گلگون شوق را چو بجولان درافکنم
گرد از نهاد گنبد مينا برآورم

سر نفخت فيه ز آدم چو بشنوم
هر دم دم از حقايق اسما برآورم

از شوق عشق بال و پر روح ساخته
جان را باوج عرش معلا برآورم

بيگانه با هويت حق آشنا شود
يکدم ز سر هو چو هويدا برآورم

موسي صفت بنور تجلي فنا شوم
وآنگه بهر نفس يد و بيضا برآورم

گردد رياض خلد ز دوزخ نشانه اي
آهي اگر بگلشن حورا برآورم

کشتي عقل بشکنم اندر محيط عشق
وز قعر بحر لؤلؤ لالا برآورم

از لا و هو چو خنجر لاهوت يافتم
در ملک عقل دست بيغما برآورم

از لا طراز کسوت نيکي چو ساختم
بس سر ز جيب طلعت الا برآورم

قلقل نميکنم چو قنينه ولي مدام
لب بسته جوش چون خم صهبا برآورم

از علم عقل اگر علم افراخت من ز عشق
تيغ نبرد در صف هيجا برآورم

در هستيم ز مستي خود دستم ار دهد
جانم ز نيستي سوي بالا برآورم

بر سينه دست منعم اگر ميزند رقيب
من سوي دوست دست تمنا برآورم

شوريده وار از بنه آخرالزمان
آشوب و شور و فتنه و غوغا برآورم

از عرش مرغ سدره فرود آورم بفرش
خاک ثري باوج ثريا برآورم

آتش فروزم از دل و در عالم افکنم
تا من دخان ز دخمه سودا برآورم

سوداي آرزو بدر آرم ز قصر دل
خوک سيه ز مسجد اقصي برآورم

با عشق مي برآورم از عقل صد دمار
عقل آفت است هيچ مگو تا برآورم

روزي اگر روم سوي گلزار خامشان
صد نعره همچو بلبل گويا برآورم

از سنگ خاره چشمه خونين روان شود
فرياد و ناله گر من شيدا برآورم

گر شرح درد خويش بگويم بکوهسار
بس خون دل ز صخره صما برآورم

بي دوست گر بروضه رضوان قدم نهم
آن نيستم که سر بتماشا برآورم

آتش بجان سوخته عاشقان زند
آن آه آتشين که بشبها برآورم

غواص گشته گوهر درياي معرفت
از بحر من لدن خضرآسا برآورم

گر در سراي غفلتم آسوده باک نيست
از خوان فضل نقل مهنا برآورم

همچون حسين در تتق عالم خيال
هر دم هزار شاهد زيبا برآورم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
تا من خيال عارض تو نقش بسته ام


تا من خيال عارض تو نقش بسته ام
نقش هوا ز لوح دل خويش شسته ام

جستم ز قيد هستي و از ننگ عافيت
وز دام آن سلاسل مشگين نجسته ام

چون در کمند عشق تو جانم اسير شد
از بند علم و وسوسه عقل رسته ام

تا دست محنت تو گريبان جان گرفت
من دست و دل ز دامن هستي گسسته ام

اي مونس شکسته دلان کن عنايت
ي از روي مرحمت که بسي دل شکسته ام

تو آفتاب دولت و من تيره روزگار
تو عيسي زمانه و من سينه خسته ام

خاکم بباد دادي و جانم بسوختي
جرمم همين که دل بهواي تو بسته ام

بنماي ماه دولت خود تا بدولتت
آيد دو اسبه طالع بخت خجسته ام

شد سالها که در طلب وصل چون حسين
من بر اميد وعده فردا نشسته ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
ما که در باديه عشق تو سرگردانيم


ما که در باديه عشق تو سرگردانيم
کعبه کوي ترا قبله دلها دانيم

چشم ما گر همه با ناوک محنت دوزند
ديده بر دوختن از ديده تو نتوانيم

کوي تو کعبه و ديدار تو عيد اکبر
کيش ما اين که در آن عيد ترا قربانيم

عوض کوي تو گر روضه رضوان بدهند
هم بخاک سر کوي تو که ما نستانيم

داغها بر جگر ماست چو لاله ليکن
به نسيمي ز وصال تو گل خندانيم

ما گداي در ياريم وليکن چو حسين
اندر اقليم وفاداري او سلطانيم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
من آن آشفته مستم که آنساعت که برخيزم


من آن آشفته مستم که آنساعت که برخيزم
ز سوز جان پر آتش قيامتها برانگيزم

خليل عشق دلدارم ز آتش گلشني دارم
از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگريزم

بدان ساقي چو پيوستم هزاران توبه بشکستم
ز جام عشق چون مستم چه مرد زهد پرهيزم

اگر دانم که دلدارم کشد تيغ و کشد زارم
برهنه رو به تيغ آرم بجان خويش بستيزم

اگر آن عيسي جان را گذار افتد بخاک من
ز انفاس مسيحائي چو گرد از خاک برخيزم

خيال دوست در خلوت چو با جانم بياويزد
مرا ديگر نمي شايد که با هر کس بياميزم

من اين نار حسيني را فرو کشتن نمي يارم
اگر چه هر نفس مشگي ز اشک ديده ميريزم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دل بيچاره ام گم شد بکوي يار ميجويم


دل بيچاره ام گم شد بکوي يار ميجويم
دل گمگشته خود را از آن دلدار ميجويم

ز گلشنهاي روحاني چنين بلبل که من دارم
قفس چون بشکند او را در آن گلزار ميجويم

چو چشم او بعياري روان و قلب ميدزد
د من بيدل متاع خود از آن عيار ميجويم

چو دانستم که آن عيسي پي تيمار ميآيد
دل آشفته خود را کنون بيمار ميجويم

چنان با سوز عشق او خوشستم دل که در محشر
بجاي شربت کوثر حريق نار ميجويم

اگر گه گه ز بيخويشي نظر در عالم اندازم
از او آيينه ميسازم در او ديدار ميجويم

چنان بختي که در خوابش شهنشاهان همي يابند
چو رهبر بخت بيدارش من بيدار ميجويم

حسين اين تاج داريها مرا کي در نظر آيد
سر سودائي خود را بزير دار مي جويم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
منم که با تو زماني وصال مي بينم


منم که با تو زماني وصال مي بينم
بجاي وصل همانا خيال مي بينم

براستان که بهشتم بهشت را تا من
بر آستان تو خود را مجال مي بينم

توئي بلطف درآميخته بمن يا من
ميان جان و بدن اتصال مي بينم

تو هر جفا که کني در وصال خورسندم
که در فراق صبوري محال مي بينم

سزاي افسر شاهي دنيي و عقبي ست
سري که در قدمت پايمال مي بينم

مگر بشان تو نازل شده ست آيت حسن
که در تو غايت حسن و جمال مي بينم

اگر چه بلبل باغ معانيم خود را
بوصف لاله روي تو لال مي بينم

ببحر عشق فرو رو حسين و حال طلب
که غير عشق همه قيل و قال مي بينم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بوئي ز گلستان تو ما چون بشنيديم


بوئي ز گلستان تو ما چون بشنيديم
از خود برميديم و بدانسوي دويديم

از بال و پر خويش چو کرديم تبرا
با بال و پر عشق در آن راه پريديم

عمري چو در آن باديه سرگشته بگشتيم
آخر بحريم حرم وصل رسيديم

اي واي که چون حلقه بر آن در بنشستيم
وز صدر سرا بانگ درآئي نشنيديم

چون بار ندادند و دري هم نگشادند
فرياد و فغان از دل آشفته کشيديم

گفتند حسين از چه فغان است و خروش ست
ما خلوت خاص از پي هرکس نگزيديم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
قفل در ما بستي و پندار تو ديديم


قفل در ما بستي و پندار تو ديديم
با خويش مشو بسته که ما جمله کليديم

مفتاح ترا نيست در اين باب فتوحي
کشاف ترا لايق اين کشف نديديم

در هستي ما آتش عشقش چو درافتاد
از بستگي بند بيکبار رهيديم

تا وصله اقبال بدوزيم ز وصلش
در عشق بسي خرقه ناموس دريديم

حاصل همه اين است که اي يار در اين راه
پيوسته بياريم چو از خويش بريديم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 15 از 29:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA