انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 29:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  28  29  پسین »

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


زن

 
دوست از حال دل آشفتگان آگاه نيست


دوست از حال دل آشفتگان آگاه نيست
آه کز دست غمش ما را مجال آه نيست

باد نوروزي ز گلشن ميرسد ليکن چه سود
کز گل صد برگ من بوئي بدو همراه نيست

کشور دل بي حضور او خراب آباد شد
رو بويراني نهد ملکي که در وي شاه نيست

ما سر کوي فنا خواهيم و ملک نيستي
اهل دل را ميل خاطر سوي مال و جاه نيست

جذبه اي از کبرياي عشق هرگز کي رسد
هرکرا از کوه غم رخساره همچون کاه نيست

بگذر از خويش و درآ در راه عشق او حسين
خودپرستان را قبولي چون در آن درگاه نيست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
اگر برد سوي دارالقرار ما را دوست


اگر برد سوي دارالقرار ما را دوست
دلم قرار نگيرد در او مگر با دوست

مرا نه ملک جهان بايد و نه باغ جنان
که نيست از دو جهانم مراد الا دوست

چنان بجان من آميخت دوست از سر لطف
که نيست فرق ز جان عزيز من تا دوست

بدان مقام رسيد اتحاد من با او
که باز مي نشناسم که اين منم يا دوست

ز دوست ديده بينا بجوي تا بيني
که هست در همه کائنات پيدا دوست

چه باک اگر همه عالم شوند دشمن ما
چو هست آن شه خوبان عهد با ما دوست

ميان ما و تو جز صلح نيست اي زاهد
ترا نعيم رياض بهشت و ما را دوست

حسين اگر همه خويشان شوند بيگانه
بجان دوست که ما را بس است تنها دوست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
اي راحت جان از نفس روح فزايت


اي راحت جان از نفس روح فزايت
دارد نگه از چشم بدانديش خدايت

درمان طلبان از تو دوا جسته وليکن
من سوخته دل ساخته با درد و بلايت

چون هست وفا شيوه عشاق بلاکش
جانا چکنم گر نکشم بار جفايت

هر کس طلبيده ز تو کامي و مرادي
کام دل سودا زده ماست رضايت

هر لحظه تو يار دگري گر چه گزيدي
ما هيچکسي را نگزيديم بجايت

سر در قدمت باختمي وقت قدومت
گر زانکه سري داشتمي لايق پايت

گفتار حسين اي صنم شوخ خوش آيد
از پسته شکر شکن نغمه سرايت
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
کدام دل که گرفتار و مبتلاي تو نيست


کدام دل که گرفتار و مبتلاي تو نيست
کدام سر که سراسيمه هواي تو نيست

کدام طاير قدسي نشد گرفتارت
کدام جان گرامي که آن فداي تو نيست

کدام سينه نشد آستان درد و غمت
کدام دل هدف ناوک بلاي تو نيست

مرا ز گوش چو سود ار حديث تو نبود
مرا ز ديده چه حاصل اگر لقاي تو نيست

بيا بمنظره چشم روشنم بنشين
که خانه دل تاريک بنده جاي تو نيست

ترا چو ديد دلم شد ز خويش بيگانه
بخويش بسته بود هر که آشناي تو نيست

گريختن ز جفا شرط عاشقي نبود
جفاي تو بر عاشق کم از وفاي تو نيست

بکس مراد مينديش کام خويش برآر
که کام اين دل شوريده جز رضاي تو نيست

دهان خويش بمشک و گلاب شست حسين
هنوز گفته او لايق ثناي تو نيست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بقاي عمر در اين خاکدان فاني نيست


بقاي عمر در اين خاکدان فاني نيست
جهان پر از غم و اميد شادماني نيست

گل مراد از اين آب و گل چه ميجوئي
که در رياض جهان بوي کامراني نيست

براي صحبت ياران مهربان کريم
خوش است عمر دريغا که جاوداني نيست

چو غنچه بسته دهن خون خور و مخند چو گل
که اعتماد بر اين پنجروز فاني نيست

دوام عيش و بقا ميوه ايست بس شيرين
ولي چه سود که در باغ زندگاني نيست

مرا تحمل جور زمانه هست وليک
ز دوست طاقت دوري چنانکه داني نيست

بيا و از سر جان خيز ورنه رو بنشين
که کار اهل وفا غير جانفشاني نيست

بهار عمر بوقت خزان رسيد حسين
دگر حلاوت نوباوه جواني نيست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
مرا جز تو بعالم هيچکس نيست


مرا جز تو بعالم هيچکس نيست
ولي جانا بوصلت دسترس نيست

منم آن طاير قدسي که بي تو
مرا فردوس اعلا چون قفس نيست

دلم را صيد ناسوتي نشايد
شکار باز لاهوتي مگس نيست

من و آهي و کنجي در فراقت
که بي تو غير آهم همنفس نيست

حسين خسته را کشتن چه حاجت
نگارا داغ هجران تو بس نيست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دست همت بر جهان خواهم فشاند


دست همت بر جهان خواهم فشاند
آستين بر آسمان خواهم فشاند

تا بقاي جاودان آرم بدست
در هواي دوست جان خواهم فشاند

تا نگردد آشکارا سر دل
جان بروي او نهان خواهم فشاند

دامن همت بگرد آلوده شد
گرد دامن بر جهان خواهم فشاند

دنيي و عقبي حجاب دوستند
هر دو عالم دست از آن خواهم فشاند

نقد جان را گر چه بس نارايج است
پيش عشق جان نهان خواهم فشاند

تا نشيند آتش دل يک نفس
آب ديده هر زمان خواهم فشاند

دمبدم از گنج طبع و درج چشم
لعل و گوهر رايگان خواهم فشاند

از براي جرعه دردي درد
حاصل کون و مکان خواهم فشاند

چند از اين ناموس زين پس نقد عمر
جمله در پاي مغان خواهم فشاند

زير پاي ساقي ار دستم دهد
هر نفس گنج روان خواهم فشاند

نقد هر دو کون چون دريا کشان
بر سر يک جرعه دان خواهم فشاند

عقل بند راه شد از سوز عشق
آتشش در خان و مان خواهم فشاند

گوهر منظوم از درياي طبع
پيش شاه شه نشان خواهم فشاند

از پي ديدار ساقي چون حسين
ديده گوهرفشان خواهم فشاند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بر روي دل افروزت هر کو نظر اندازد


بر روي دل افروزت هر کو نظر اندازد
چون شمعش اگر سوزي با سوز درون سازد

با هر که ز طنازي يک لحظه بپردازي
بيکار ز خويش آيد با عقل نپردازد

اين دولت آن عاشق کز روي سرافرازي
جان بر رخت افشاند سر در قدمت بازد

چون داغ غلامانت مه بر رخ خود دارد
با روي تو از خوبي اکنون مه نو نازد

اي جان اگرت سوزد چون عود مکن ناله
تا در بر خود گيرد چون چنگ که بنوازد

معراجت اگر بايد بر دلدل دل بنشين
کز فرش بيک حمله تا عرش همي تازد

عاشق بود آن صادق کو همچو حسين اي جان
هر دم ز غم کهنه شادي نو آغازد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
چو اهل دل بطواف تو عزم ره سازند

چو اهل دل بطواف تو عزم ره سازند
براق عشق ز ميدان جان برون تازند

چو بر بساط نشينند پاکبازانت
بضربه اي دو جهان را تمام دربازند

ببوي چون تو گلي بلبلان چو سرمستند
بسوي گلشن جنت نظر نيندازند

ملک بغاشيه داري خويش نپسندند
چو بر فلک علم عشق تو برافرازند

حذر ز آتش دوزخ نباشد ايشانرا
که سالهاست که با سوز عشق ميسازند

ز شاهي دو جهان چون حسين آزادند
ولي به بندگي درگه تو مينازند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
چو عاشقان حرم کعبه لقا جويند

چو عاشقان حرم کعبه لقا جويند
قدم چو سست شود در رهش بسر پويند

براي غسل که در طوف کعبه مسکون است
وجود خويش بخوناب ديده ها شويند

ببوي دوست چو احرام صدق بربندند
ز خار باديه گلهاي آرزو بويند

خزينه هاي سلاطين به نيم جو نخرند
شکستگان که گدايان درگه اويند

مقام روضه فردوس آرزو نکنند
مجردان که مقيمان خاک آن کويند

بصورت ارچه محبان دوست بسيارند
وليک يک صفت و يک حديث و يک رويند

اگر چه همچو حسينند واقف اسرار
چو محرمي نبود راز دل نميگويند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 7 از 29:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA