انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 21:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  20  21  پسین »

Iraj Safshekan Poems | اشعار ایرج صف شکن


زن

 
اشعار ایرج صف شکن
Iraj Safshekan Poems



❣❣❣❣❣❣❣

مرا دیگر بار صدا زدی و
ناگاه
پنهان شدی
حاشیه کوهپایه ای را که
رسم خویش نمی شناخت
غافلان
این گونه
به رستخیزی
بیان مند می شوند و
آن گاه
به قطره ای
رها
تا مگر
دیدگانی باشند
باز
دل داده به مویه ایی هموار
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

چه چروکی می نشاند بر پیشانی شب
وقتی تو
در سایه می مانی
سایه های کوتاه
و امیدی که
وام می گیرد
به پس مانده هایی
که دیگر حتی
جایی نمانده است در دست
رفتن
و تورا در استوای جهان دیدن
دلی می خواهد
چاک چاک
و چشمانی به وسعت نرگسانه ی افتاب
که گویا
نام دیگر تو نیز چنین باشد
هر چه هست
می گریم و
تو
در شیار انگشتانم
خواب می روی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

شصت و یک گلوله که بنشانند بر پیشانی تو
با من بگو
به دسته گلی
چه گونه رها می شوی در خویش !
پایان همه چیز
و اغاز من
که ندیدی و نبود و
من کشیدم اش بر بوم
پس استوار باش !
که زمین به کردابی ماند
که اهسته
سایه ات را می شمارد
و چون خسته باز امدی
می نشاندت بر پیشانی خویش !
استوار باش
استوار
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

همیشه چنین است
تمام طول و عرض خویش را که می نگرم
تمام
اختیار توست
چون
به نقطه ای می رسم
پرنده ایی را می مانم
گلو فرو بسته
به دانه ای که
تو در کام اش کاشته ای
با من بگو
چه قسمتی است مرا
که چون
اهسته می آیی
سر فراز می روم
و چون رها می شوی
می مانم
در انجماد قطره ای که
تو در کامم نهاده ای .
گفتن چه سود
که حالا دیگر
پرنده سایه می تکاند در باد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

گهواره های تو در تو
و اسمی اعظم
که ترسیم شده بود بر دیوار
و ابی
که قرار نبود باشد و
انگار
رنگ های پریشانی بود
از لحظه های بی تو بودن
در تو اما
آغازی بود
که می نوشتی و
کس نمی خواند هر گز .


❣❣❣❣❣❣❣

مانده بودیم تا کسی بیاید و
پیدا نشد
سنجاق سینه ای که
سلسله می جنباند
در شکاردو اهو و
کمان می کشد
در ارتفاع شک
بااین همه
من یادگاری هستم
مانده
بر دست های تو .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

به تدبیری صدایم می کند
و گوشوار لرزانش
چندان پریشان است
که پشیمانم می کند
که بمانم و او نیاید

نه !
دیگر با باد سخن نخواهم گفت
که ارغوانی بر شانه هایم
و ندایی بر بالینم
جای مانده است
که دیگر شانه به شانه نخواهم شد
مگر حک کرده باشم
بر پیشانی اش خود را
نه !
دیگر با باد سخن نخواهم گفت
که ترکشانه ی ارش
چندان بر پیشانیم نشسته است
که اشک می باریدم
تا مگر
پاک نکرده باشم
نقش مادری
که نشسته است
بر پیشانی اش اکنون
نه !
دیگر با باد سخن نخواهم گفت
این گونه
که دختران افتاب
بر پیشانی زمین عاق می شوند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

به سکوت می گذرند
چونان گوشواری در گوش
و عصایی برهنه
به دیدگانی اشکار
چونان زمزمه ای
نه ناله ای
نه اهی
تنها مادرانی خسته
که پیشانی افتاب را می گذراند .


❣❣❣❣❣❣❣

غرقاب تو بودم
به گفتاری که در افکندیم در خود
نه
مرا دیگر گریزی نیست
که پایان هر چیز
همان است که تو می گویی
باقی مجالی ست
که از دست می رود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

و رود
بی مهابا می خندد
بر پنجره ایی که
باز و بسته می شود
و شتاب
لانه می گزیند
در شیار انگشتان و
ماهی که
رو به روست
ان سوی تر
بیابان تنها
بر گریبان خویش حلقه می بندد .


❣❣❣❣❣❣❣

قصه ای ساز کن !
مرا که مانده ام در راه
کهه رچه می نویسم
پایان نمی گیرم
به خواهشی که
نمی ایی و نمی رسم هرگز
قصه ای ؟
نه !
نامه ای؟
نه !
ترانه ساز کن
تا مگر
به رقصی درآیم
لحظه ی حضور
و بخوانم
اوازی بلند
در فاصله ی عبور
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

پر می شود
ایست در ایست
ایستگاهی که
مرا در تو
از یاد می برد
و یادت می اورد
سالیانی که رفتند و
سایه بانانی که
بر جای ماندند
هراسی دلپذیر
قایقی معطل
که خاتمه ات می دهد
به رستاخیزی
که ترانه در ترانه
می خوانی اش اکنون
پس بگذار
روز و روزگار
هر انچه می خواهد بخواند
ما باهم و درهم
به کشتزاری می مانیم
که می ماند و
خوشه های خشم اش
درو خواهدشد
لحظه ی درو .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
❣❣❣❣❣❣❣

کسی بیاید و
با من بگوید
این سایه های شوم
در چشم های هراسان من
با من چه می کنند
من بی گناه !
معطل !
صف می کشم مدام در خود
شاید
کسی بیاید
با من بگوید
در چشم های هراسانم
چه می کنند
این سایه های شوم
بر خویش می نگرم
با دست های خالی
و این ساز بی کوک
شاید کسی بیاید
با من بگوید
این دیوارهای برابر
با پاره پاره های تنم
بر دست
و شبم
شب
که بی خواب می روم
در کوره راه های سرد
شاید
با من بگوید
اینان کیانند
در پس این قفل های پشیمان
بازم کند -شاید
من مانده ام معطل
با صد کلید
بی دنده های تیز بر در
بازم کند -شاید
شاید
بازم کند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 10 از 21:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  20  21  پسین » 
شعر و ادبیات

Iraj Safshekan Poems | اشعار ایرج صف شکن


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA