ارسالها: 24568
#11
Posted: 3 Jun 2014 18:02
۷
تو واقعی بودی
نه مثل دستگیره ، نه مثل در
تو واقعی بودی
مثل اندوه در مزرعه ی گندم
به تو فکر می کردم
آن قدر فکر کردم
که سرم راکُشتم
کبک ها ناپدید شدند
و پرستویی در سکوت فرو رفت تا کمر
آب ها کم عمق اند
و زندگی بیشتر از زندگی زیبا نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#12
Posted: 3 Jun 2014 19:38
۸
جنگ واقعی است
و چون غم وجود دارد
میز مذاکره تنها می تواند گرد باشد یا مربع
جنگ واقعی است
مرگ می آید
و دهان طبل ها را باز می گذارد
و آب
سرش را در گل و لای فرو می برد
مرگ می آید
و ماه به عمد می تابد
آنجا که زندگی را به قلاده ی سگی بسته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#13
Posted: 3 Jun 2014 19:44
۹
دیگر دستم به اندوه نمی رسد
چون کوچه ای به تنگ امده ام
دستت را روی شانه ام بگذار
و مرگ را متوقف کن
دست های تو مهربان بودند
یکی بیشتر از دیگری
و چهره ات مثل برفی که تازه باریده باشد
و چهره ات مثل وقتی که گلدانی را آب می دهند
و مثل من
وقتی که لیلا از مدرسه برمی گردد
مرگ با چهره ات چه کار کرده است ؟
با سینه ات که جای بازی من بود !
گریه ام گاهی بر اسبی می نشیند
که راه را بلد نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#14
Posted: 3 Jun 2014 19:48
۱۰
صدای تو حزن خودش را داشت
مثل چوبی که در زندان تزئین شده باشد
تیر خورده بودی
انگار صورتت روی سیمان کشیده شده بود
تو را از پاهایت شناختیم
چشم هایت باز بود
و عبور روباهی را از گوشه چشم دنبال می کرد
پدرم ، پرنده ی سفیدم
مرگ با چینه دان تو چه کرده بود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#15
Posted: 3 Jun 2014 22:00
۱۱
اما تو باید بیایی ، باید بخندی
در نیم رخ غمگین تو وقتی که میخندی
پرنده ای به پرواز درمی آید
چون آب که هدایت می شود
تا به مزرعه ای دیگر برسد
دست های تو می توانست شاخه ها را کنار بزند
رد کفش های تو روی برف می ماند
تو قدیمی بودی
زندگی کنار تو از چاه آب می گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#16
Posted: 3 Jun 2014 22:05
۱۲
پدرم کجا رفته ای ؟
آنجا هوا خوب است ؟
هنوز آن کت راه راه ات را داری؟
هنوز هم سر کوره کار می کنی ؟
آنجا هم سرِ زمین آب را می دزدند؟
اربابت در جهنم است یا بهشت ؟
هنوز هم دستور می دهد ؟
هنوز هم به درخت گلابی دشنام می دهد ؟
نه ، مرگ به تنهایی نمی توانست
نمی توانست تو را ببرد
چاقویی ،چیزی لااقل
فنجان زهری ، زهر ماری
من مانده ام
که مرگ تو را به چه چیزی نسبت بدهم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#17
Posted: 3 Jun 2014 22:09
۱۳
به سربازی که تو را کشت ، خواهم گفت
گیرم که هیچکس نفهمید
از درخت زردآلو در امان نخواهی ماند
رودی که در مسیر جنگ جریان دارد ، انسان نیست
آری ، فراق با من کاری کرد
که نمک با زخم نمی کند
غم را
هر جا که رها می کنم
سر از خانه در می آورد
فکر می کنم
تنها یک بنای قدیمی مرا درک می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#18
Posted: 3 Jun 2014 22:12
۱۴
به زندگی
دست می کشم
به دکمه ها
به لباس ها
و تو را در تاریکی جستجو می کنم
یکی یکی رویاهایم را به خاطر می آورم
احساس می کنم
با زندگی کنار آمده ام
به خاطر تو می خواهم
در سرماهای زیادی بایستم
سرم را از هر کجای مرگ که باشد
بیرون می آورم
و به تو خیره می شوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#19
Posted: 3 Jun 2014 23:18
۱۵
به تو فکر می کنم
سرم را در میان جمعیت می بینم
پیرمردی
مدام در فکرهایم چاقو تیز می کند
به تو
فکر می کنم
به شکل الفبا
به خالکوبی مرغی در ذهن
به سنگ
به خاک
و تاریخم که دست خورده است .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#20
Posted: 3 Jun 2014 23:21
۱۶
تو راگرفته اند
تو را مصادره کرده اند
تو دیواری هستی
که پشتت پنهان می شوند
خوکها و زالوها
اما تو واقعیت داشتی
آن قدر که در صدایت لباس پهن می کردیم
تو زیبا بودی
تمام عمر دستت
صرف شادی شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand