ارسالها: 24568
#21
Posted: 4 Jun 2014 10:26
۱۷
هنوز
همه ی ما زنده ایم
و این چیزی را عوض نمی کند
دیگر دستی برایت لیوان آبی کنار نخواهد گذاشت
تو رفته ای
و برگ درخت انجیر کاملا" بی تفاوت است
بعد از تو
زنان روستا
به مزرعه چنان می نگرند
که گویی به سنگی از پشت سیم خاردار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#22
Posted: 4 Jun 2014 10:33
۱۸
بعد از تو ما مثل بنفشه ها زندگی کردیم
ناچار بودیم
به درخت ها فکر کنیم
و زندگی کنار پنجره بود
کنار آستین کُتَم
زندگی در یک قدمی بود
به خاطر تو خشمم را در بهار پنهان کردم
دستم را به نرده ها گرفتم
و از هیاهو دست کشیدم
زانو زدم
و سرم را چون دهان عطری باز کردم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#23
Posted: 4 Jun 2014 10:37
۱۹
آزادی آن قد رنبود که دستم را از دهانم بردارم
برایت چه بگویم
بگویم این کاملا" طبیعی ست که آب خون را بشوید
بگویم زخمم آن قدر بزرگ شده
که می شود درختی را در آن کاشت
غمگینم
و مرگ کاری نمی کند
به سر و صورتم دست می کشم
و چیزی نمی بینم
می ترسم
چون ظرفی که ناگهان در آب فرو می رود
هیچ گاه این قدر نیازمند رویا نبوده ام
داغ تو می تواند یک اسب را خاکستر کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#24
Posted: 4 Jun 2014 10:49
۲۰
من
سالها پیش
از کوچه ی باریکی مرگ را دور زدم
من بودم که ماه را ترساندم
من بودم که باد را ملامت کردم به خاطر تو
یاد تو
در من چاله و چاهی باقی می گذارد
می خواهم همه ی چهارشنبه ها را به آتش بکشم
در خودم فرو رفته ام
آن قدر که
دستم به دهانم نمی رسد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#25
Posted: 4 Jun 2014 10:57
۲۱
احساس می کنم بیمارم
احساس می کنم گربه ای در لبه ها راه می رود
گاهی به لامپ فکر می کنم
که رنگ نارنجی اش را در هوا پخش می کند
و تاریکی اتاق مرا می ترساند
.
.
.
۲۲
در بیمارستان
دیوارها مصرانه تا سقف آبی اند
تأکیدی بر بیماری من
می خواهم بخندم
چرا که دوستانم آمده اند
چرا که قرص ها را سر وقت خورده ام
می خواهم بخندم
اما لب هایم درست کار نمی کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#26
Posted: 4 Jun 2014 17:34
۲۳
دستم مثل برگی در پاییز درد می کند
نه درختان بادام با سایه های کوچک شان
نه عطری که از بالای سرم بگذرد
سکوت مثل آب ریخته روی میز پهن می شود
و تمام اتاق را می گیرد
به خواب می روم
برگی بر شاخه اش می لرزد
و بهار قد بلندی دارد
این خواب
می تواند هر ببری را از پا درآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#27
Posted: 4 Jun 2014 17:37
۲۴
انگار در سرم سوزن نخ می کنند
در سر من زندگی به کوچه باریکی رسیده است
می خواهم نامم را
چون پیراهنی از تنم بیرون بیاورم
این روزها کیسه ها را
به دوش می گیرم
الوارها را جا به جا می کنم
و از کار در هوای سرد لذت می برم
بعد از تو پدر
زندگی را سخت گرفته ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#28
Posted: 4 Jun 2014 17:49
بخش دوم
گل هایی به شدت بی اسم
۱
کسی چه می داند
شاید
در همین بیمارستان مُردم
و مثل کاغذ سفیدی
از این دنیا رفتم
مثل ماه که بعضی شب ها می تابد
شاید
در آخرین بیهوشی
در آخرین گفتگو با همسرم
خاطرات ، فکرها و جوراب ها را رها خواهم کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#29
Posted: 4 Jun 2014 17:58
بعد از مرگ با خدا حرف خواهم زد
برای اینکه بی دلیل کشته شده ام
۲
اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوست شان داشتم
در ماه
در شکل انار
اگر ناگهان مُردم
به مرگ شک کنید
به من
و به مأمور مالیات
.
.
.
۳
نشستیم
و حرف زدیم
و آسمان آبی بود
آن قدر که انگار انتظار کسی را می کشید
دستش را گرفتم
اندوه یک ترانه ی بومی را داشت
چهره اش غمگین بود
و ببری در صدایش خیز برمی داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#30
Posted: 5 Jun 2014 09:57
۴
روی تخت دراز کشیدم و در اتاق عمل
و آرام آرام به نقره ای کم رنگ بدل شدم
در بیمارستان بوی الکل و نعنا
این در داخل و آن در بیرون
مثل من و زنم
من عصبانی ، او مهربان
من روی تخت ، او در پیاده رو
و عشق کنار پنجره
نیمی الکل نیمی نعنا
روی تخت دراز کشیدم در اتاق عمل
و آرام آرام به نقره ای کم رنگ بدل شدم
به درخت توت ، به روح گلابی قسم
به نارنجی غروب ، دستم کنار خودم بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند