ارسالها: 24568
#51
Posted: 6 Jun 2014 14:17
۴۴
بازوها مرده اند
و دیگر هیچ دستی
زنی را
در آغوش نخواهد کشید
در هر گلوله
انسانی به قتل رسیده است
جنازه ها ، جنازه ها ، جنازه ها
دیگران مرده اند
و تنها
روباهی که می گذرد
دم زیبایی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#52
Posted: 6 Jun 2014 23:21
۴۵
چون خیابانی که می گریزد در مه
و می پیچد در حفره ی تاریک سر
زندگی از دست رفت
با پر کاهویی ، با لبخند ساده اش
با سبد زردآلو کنار جوی آب
و نعنا و پونه از هر جهت
ما نیز می میریم
چون گاوی فرو رفته در تنهایی خویش
ما نیز می میریم
و دروران پر شکوه جوانی را دست نخورده
برای دیگران باقی می گذاریم
و این سیب سرخ همچنان بر شاخه است .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#53
Posted: 6 Jun 2014 23:25
۴۶
دستم را دراز می کنم
و خاطره ها را در آغوش می کشم
خاطره های بی پناه
یادهایی که از باران خیس شده اند
تیر خورده اند و به زمین افتاده اند
آه بعضی از آنها در سحرگاهی سرد
در یک سپیده ی خون آلود دنبال من می گشتند
و من
آنجا نبودم .
.
.
.
۴۷
علی نجفی را نمی بخشم
او مرا
آزار داد با مرگش .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#54
Posted: 6 Jun 2014 23:28
۴۸
پسرم !
می گویند اسبی بوده در اسپانیا
اسبی بود در اسپانیا
تکرار می کنم
اسبی در اسپانیا
زیباست نه ؟
.
.
.
۴۹
نه ورم میدارن
نه میذارن
بحال خودم بمونم
کاریش نمی شه کرد
عین یه فلفل
وسط سفره گیر افتادم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#55
Posted: 7 Jun 2014 14:11
۵۰
عین یه واشر
عین یه پیچ
غمگین ، عبوس ، عصبانی
که تو تعمیر اضافه بیاد و ساعت درست کار کنه
.
.
.
۵۱
سؤال من اینه که سنگای تو رودخونه
صیقل می خورن که چی بشه
لابد واسه اینه که می خوان دیده شن
با موهای لبند جلبکی شون
شایدم می خوان زندگی رو زیبا کنن
.
.
.
۵۲
تنها یه سرخ پوست می تونه
وقتی که مُرد
کاملا" نمرده باشه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#56
Posted: 7 Jun 2014 14:23
۵۳
عبور ماشین ها
پیاده روها
و منظره های بکر
نمی دانم اینها که دیده ام
چیزی به ارزش زندگی اضافه می کنند ؟
.
.
.
۵۴
بی شک برگ انجیری در آب
غروب را زیبا تر کرده است .
.
.
.
۵۵
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نردهها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکههای سنگینی را
در دلم جابهجا میکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#57
Posted: 7 Jun 2014 14:24
۵۵
حرف که میزنی انگار
سوسنی در صدایت راه میرود
حرف بزن
میخواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خندهات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز میکنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی میشود
ترا دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
تو نیستی
و هنوز مورچهها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده میشود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد
از ریل خارج نمیشود .
و من
گوزنی که میخواست
با شاخهایش قطاری را نگه دارد .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#58
Posted: 7 Jun 2014 14:26
۵۶
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر.
.
.
.
۵۷
بگو چه کار کنم؟
وقتی شادی به دم بادکنکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند
دلم شاخه ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#59
Posted: 7 Jun 2014 14:31
۵۸
می خواهم
گوش باد را بگیرم
كه این همه دور موهایت نپیچد
وبا زندگی ام بازی نكند.
تو هم كاری بكن
مثلا دكمه پیراهنت را ببند
مثلا دامنت را جمع كن
وفكر كن پیاده رو خیس است
.
.
.
۵۹
احساس درختی را دارم
که در مسیر کارخانه ی چوب بری قرار گرفته است...
.
.
.
۶۰
زمستان بود
بوسه آتش زدیم و گرم شدیم
.
.
.
۶۱
چگونه است كه تنهايي
قرص ماه را
بزرگ تر مي كند ...
اين را بلندترين شاخه خوب مي فهمد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#60
Posted: 7 Jun 2014 14:32
۶۲
بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس میکنم
که باد را به وحشت میاندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیدهاست
زیباترین درختان کاج را حتی
زنان غمگینی احساس میکنم
که بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه
دستم در اندیشهی دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
و عقربهها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرو میافتد .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand