ارسالها: 10767
#41
Posted: 10 Jun 2014 00:26
اشعار نوذر اصفهانی
ز شاهی تا گدایی یک وجب نیست
اگر شاهی گدایی را عجب نیست
اگر شه یا گدا یا هرکه باشی
بهر حالت که هستی بی سبب نیست
@@@@@@
کمان ابرو کسی چون ماه من نیست
بغیر از او کسی دلخواه من نیست
نمیداند کسی حال دلم را
کسی جز او گواه آه من نیست
@@@@@@
پدر باشد نمودی از خداوند
که دارد با بشر پیوسته پیوند
کسی که غافل از لطف خدا شد
نباشد باخبر از حال فرزند
@@@@@@
کسی واقف ز اسرار جهان نیست
کسی از قهر دنیا در امان نیست
نمیداند کسی راز نهان را
کسی اگه از این راز نهان نیست
@@@@@@
کسی از شاعران عصر حاضر
نبوده گوئیا چون بنده شاعر
که تا وصف پدر را بی کم و کاست
بیان سازد چو من با عقل قاصر
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#42
Posted: 10 Jun 2014 00:28
اشعار نوذر اصفهانی
کسی که بر سرش نام پدر نیست
کسی آشفته تر از آن پسر نیست
هرآنکس بی پدر می باشد امروز
به فردا همچو او کس در بدر نیست
@@@@@@
دوای غم بجز آب عنب نیست
دل غمگین ((نوذر)) بی سبب نیست
بسر سودای زلفت پروراندم
اگر دیوانه گردیم عجب نیست
@@@@@@
پدر چون شاخه است و مادران برگ
نماید جانفشانی تا دم مرگ
فراهم میکند آسایشی را
چه در بیغوله باشد یا که در ارگ
@@@@@@
خدا اول پدر را آفریده
پس از آن مصلحت اینگونه دیده
که از بهر بقای نسل آدم
برایش همسری را برگزیده
@@@@@@
مرا در سر بجز عشق خدا نیست
دلم از عشق آن یکدم جدا نیست
به هر جا میروم آنجا خدا است
خدا ای ((نوذر)) بر گو کجا نیست
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#43
Posted: 10 Jun 2014 00:30
اشعار نوذر اصفهانی
اگر تو طالب باغ بهشتی
مکن با مردم دنیا درشتی
تو با مردم رئوف و مهربان باش
مبر نام کسی را هم به زشتی
@@@@@@
به بر باد صبا پیغام مارا
بگو آن دلربای بی وفا را
که ((نوذر)) داده از کف صبر و آرام
بیا آرام جان بس کن جفا را
@@@@@@
نمی داند کسی قدر پدر را
نمی داند بهای این گهر را
پدر تا زنده باشد کس نداند
بهای زحمت این پیله ور را
@@@@@@
کسی از حال زارم باخبر نیست
چو فرزندی که در فکر پدر نیست
پدر رنج فراوان میبرد لیک
کسی واقف ز حال رنجبر نیست
@@@@@@
چو گفتی با تو میسازم امشب
از این رو من بخود مینازم امشب
بساط نرد عشق خود مکن باز
که جان و دل به تو میبازم امشب
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#44
Posted: 10 Jun 2014 00:58
اشعار نوذر اصفهانی
غم تو در دل من خانه دارد
مکان جغد اندرین ویرانه دارد
هر آنکس عاشق شمع جمالست
دل آشفته چون پروانه دارد
@@@@@@
خوشا آنکس که دلداری ندارد
بکوی دلبران کاری ندارد
متاع دلبری را عرضه کم کن
که این کالا خریداری ندارد
@@@@@@
بیا ای نازنین فصل گل آمد
بگوش من نوای بلبل آمد
بقلب پر زخونم رحم کرده
که یارم با ایاغ پر مل آمد
@@@@@@
همه مه پیکران زهره جبین اند
همه اندر نکوئی بی قرین اند
همه با تیغ ابروی کشیده
برای قتل عاشق در کمین اند
@@@@@@
اگر خواهی شود حق از تو خوشنود
به گوش جان نیوش این نکه را زود
بدل آور نشاط و انبساطی
که از هر ذره ات ساطع شود اود
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#45
Posted: 10 Jun 2014 01:00
اشعار نوذر اصفهانی
الهی ریشه های غم بسوزند
غم و درد و بلا از دم بسوزند
نبیند کس در عالم روی غم را
همه غمهای ما با هم بسوزند
@@@@@@
پری رویان به دلها خانه دارند
بقلب عاشقان کاشانه دارند
همه عشاق عالم همچو ((نوذر))
به سر عشق رخ جانانه دارند
@@@@@@
دو گیسوی تو پایم کرده در بند
کشم بار غمت بر دوش تا چند؟
تو بر این سبزه نورس بکن رحم
که داس جورت از بن ریشه ام کند
@@@@@@
ز بذل و بخش این مرد خردمند
بدست آور مقامی از خداوند
اگر لطفی کنی بر مستمندان
شوی پیش خداوند آبرومند
@@@@@@
کسی با من سر یاری ندارد
سر یاری غمخواری ندارد
به هر کس مهربانی می نمایم
بجز جور و ستم کاری ندارد
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#46
Posted: 10 Jun 2014 01:02
اشعار نوذر اصفهانی
خود از روز ازل می گفته ام شعر
به مانند غزل می گفته ام شعر
نمی دانستم انگیزه اش را
ولیکن بی بدل می گفته ام شعر
@@@@@@
ببین دست قضا با من چها کرد
مرا از شهر و از یاران جدا کرد
هوای دلبرم را از سر انداخت
دلم را با غم و درد اشنا کرد
@@@@@@
هوای دل مرا آواره ام کرد
در این راه خطا بیچاره ام کرد
مرا در بحر امواج حوادث
به سختی همچو سنگ خاره ام کرد
@@@@@@
چو نی می نالم از رنج و غم و درد
که دیگر گشته ام از زندگی سرد
ز بس نالیده ام در زندگانی
شده رخساره ام مثل نی زرد
@@@@@@
ز هجرانش نظر بر ما سوابند
دل اندر رحمت و لطف خدا بند
نداری گر تو تاب هجر دلدار
برو بر روی او راه جفا بند
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#47
Posted: 10 Jun 2014 01:05
اشعار نوذر اصفهانی
بیا جانا ز ((نوذر)) کن دمی یاد
بکن او را ز بند غصه آزاد
چو او جز راه حق راهی نپوید
که گوید آنچه را فرموده استاد
@@@@@@
به روز بیستم از ماه امر داد
بعالم اتفاقی جالب افتاد
کسوف قرن بیستم شد پدیدار
که بر بینندگان درسی دگر داد
@@@@@@
مده زلف پریشان را تو بر باد
بکن قلب پریشان مرا شاد
پریشانم چو گیسوی تو ای یار
بکن یکدم مرا زین غصه ازاد
@@@@@@
سخن سنجان سخن سنجیده گویند
بغیر از راه حق راهی نپویند
کمال و معرفت چون در بیان است
کمال هرکه را این سان بجویند
@@@@@@
بیا بلبل که گل پژمرده گردید
مرا در تن روان افسرده گردید
ز جور باد سرسخت خزانی
دل اندر سینه ام آزرده گردید
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#48
Posted: 10 Jun 2014 01:12
اشعار نوذر اصفهانی
مشو غره بعمر شصت و هفتاد
نگه تا میکنی بگذشته چون باد
بکن کاری که تا بعد از وفاتت
به نیکی هر کسی از تو کند یاد
@@@@@@
دلارامی که ارام از دلم برد
دلم را در درون سینه آزرد
به من رحمی نیاورد ان دلارام
که تا دل در درون سینه ام مرد
@@@@@@
بگفتا ناصحی بشنو تو این پند
دل خود را ز غمها دار خرسند
به او گفتم که این را بارها من
تقاضا کرده بودم از خداوند
@@@@@@
سر و کارم از اول بوده با شعر
که هر دم می سرودم بی ریا شعر
سرودم تا نخستین شعر خود را
ندانستم ندارد انتها شعر
@@@@@@
اگر ((نوذر)) رخ دلبر نبیند
همیشه در فراق او نشیند
نمیدانم که دلدارم در عالم
کجا بهتر از این دل میگزیند؟
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#49
Posted: 10 Jun 2014 01:34
اشعار نوذر اصفهانی
اگر خواهی که گردد حق ترا یار
دل هر ناتوانی را میازار
نکوئی پیشه کن تا میتوانی
دل هر مستمندی را بدست آر
@@@@@@
برو تا میتوانی دل بدست آر
که میترسم شوی روزی گرفتار
چو حاتم بذل و بخشش پیشه میکن
مشو مانند قارون مردم آزار
@@@@@@
بیا خاک وطن را محترم دار
که هر بیگانه ای ناید باین دار
وطن ماوای هر بیگانه ای نیست
تو ای طفل وطن مام ات نگهدار
@@@@@@
بگشتم دور خود مانند پرگار
ندیدم در جهان یاری وفادار
بهر کس مهربانی کردم آخر
عدوی من شد او در آخر کار
@@@@@@
دهان قند مکرر داری ای یار
ز دندان در و گوهر داری ای یار
تو با این گنج و این حسن خدا داد
نمیدانم چه بر سر داری ای یار
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#50
Posted: 10 Jun 2014 01:35
اشعار نوذر اصفهانی
ببین ان دلربا یار کماندار
به تیر غمزه دلها کرده افگار
زده با تیر ابرو بر دل من
دلم خسته آن یار جفاکار
@@@@@@
تو شیرینی و من فرهادم ای یار
به کوه عشق تو استادم ای یار
سپردم جان شیرین را به راحت
چرا یکدم نکردی یادم ای یار؟
@@@@@@
اگر پیدا شود یاری وفادار
کنم خود را فدای خوی آن یار
ندانم از چه خوبان را وفا نیست؟
خدایا زین معما پرده بردار
@@@@@@
دریغا روز من شد چون شب تار
گلستان گلم شد پر خس و خار
دلم گردیده مالا مال اندوه
ز نیرنگ و فریب یار مکار
@@@@@@
شبی رفتم درون کوی دلدار
نمودم من طواف خونه یار
که ناگه این ندا آمد به گوشم
برو یکدم مرا آسوده بگذار
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor