ارسالها: 10767
#51
Posted: 27 Jun 2014 23:29
پیام
با من بیا نترس !
من یک جنوبی ام
در فکر خوبی ام
با من بجز حماسه نگو
از من بجز تفنگ نخواه
زیرا معلمم
فرمانده من است
سنگر، کلاس ماست
ما با گچ فشنگ
همواره بی درنگ نوشتیم:
«پیروز می شویم »
تخته سیاه ما
قلب سیاه دشمن اسلام است
@@@@@@
هیچ می دانی ؟
زندگی ساعت تفریحی نیست
که فقط با بازی
یا با خوردن آجیل و خوراک
بگذرانیم آن را
هیچ می دانی آیا
ساعت بعد چه درسی داریم؟
زنگ اول دینی
آخرین زنگ حساب
@@@@@@
می آیی
با باران از بالا
از شبنم با گلها
از جنگل با سبزه
با طوفان از دریا
از آنجا
از جبهه
از سنگر
با پرچم
می دانم
می آیی می آیی
اما کی دریا دل،
دریایی؟
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#52
Posted: 27 Jun 2014 23:34
لک لک سپید
وقتی که آفتاب
از تپه ها دمید
روی درخت رفت
یک لک لک سفید
خوشحال و پر امید
آن لک لک قشنگ
فریاد کرد و گفت :
ای صبح سرخ رنگ !
از کوههای سبز
از راه های دور
از دره های نور
وقتی می آمدی
از سبزه زارها
آیا ندیده ای
فصل بهار را ؟
@@@
زنگ انشاء
ساعت انشاء بود
و چنین گفت معلم با ما:
بچه ها گوش کنید
نظر من این است
شهدا خورشیدند
مرتضی گفت:شهید
چون شقایق سرخ است
دانش آموزی گفت :
چون چراغی است که در خانه ی ما می سوزد
و کسی دیگر گفت:
آن درختی است که در باغچه ها می روید
دیگری گفت: شهید
داستانی است پر از حادثه و زیبایی
مصطفی گفت : شهید
مثل یک نمره ی بیست
داخل دفتر قلب من و تو می ماند
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#53
Posted: 27 Jun 2014 23:35
قصه بازگشت پدر ( برای یاسمین و یاسر و قدیسه فرزندان شهید عزیز الله گلین مقدم )
با صدای خروس آبادی
چشم بیدار صبح پیدا شد
باز این آسمان آبی رنگ
مثل خواب شهید زیبا شد
ابرهای کبود بی باران
از دل آسمان سفر کردند
بال در بال ِ هم کبوترها
آسمان را سپیدتر کردند
یک نسیم از جنوب می آید
بوی خوب تو را می افشاند
قصه ی بازگشت سرخت را
زیر گوش درخت می خواند
باز در خانه ی دلم امروز
از غم دوری تو غوغایی است
چشم من خیره مانده بر کوچه
کوچه امروز دریایی است
آه این اشک از کجا آمد
گونه ی خواهر مرا تر کرد
مادر من چه شد، چرا امروز
روسری سیاه بر تن کرد؟
روی دست نجیب مردم ده
پدر است اینکه باز می آید
اینکه مثل صنوبری سرسبز
سوی باغ نماز می آید
باز کن باز چشمهایت را
این شکوفایی بهار من است
گل سرخی که باز شد در باغ
غنچه ی سبز انتظار من است
باز کن باز چشمهایت را
تا تماشا کنی بهاران را
روی گلبرگ و ساقه ها بنگر
قطره های بلور باران درا
روی پیراهن درخت انار
یک پرنده به فکر گلدوزی است
آن طرف تر صدای گنجشکان
جیک جیک قشنگ پیروزی است
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#54
Posted: 27 Jun 2014 23:40
دفتر نقاشی
دفتر کوچک نقاشی من!
داخل هر برگت
طرح یک موج کشیدم با رنگ
گفته بودم شاید
بتوانم دریا را بکشم
آه افسوس نشد
دفتر کوچک نقاشی من
برگهای تو کم است
موج اما بسیار
خوش به حال شهدا
که زمین دفتر نقاشی آنها شده است
می توانند هزاران دریا
داخل دفترشان رسم کنند
@@@@@@
دستور
و نهاد
بخشی از جمله که درباره ی آن
خبری می شنویم
و گزاره خبر است
مثل این جمله : « شهید
رود سرخی است که تا
ابدیت جاری است »
@@@@@@
سرو کوچک
وقتی که می رفت
یک سرو کوچک
در پشت پرچین ما کاشت
او رفت و دیگر نیامد
اما چه سبز و تناور
آن سرو تا آسمان قد برافراشت
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#55
Posted: 27 Jun 2014 23:44
حجله سرخ
روزی که می رفت
گل ها همه غنچه بودند
او رفت و دیگر نیامد
او رفت و امروز در کوچه ی ما
فریاد و غوغاست
نعش شهیدی
بر دست مردم
از دور پیداست
او نیست، اما
باغی پر از لاله و یاس
در کوچه ی ماست
در کوچه ی ما
یک حجله ی سرخ
از نور برپاست
@@@@@@
جبهه به علاوه تو
ای خدا
مهربانی آبی !
ابرها را بگو با درختان این باغ
از سر مهربانی ببارند
تا در این دشت
با بهاری که از راه فردا می آید
لاله ی ارغوانی بکارند
آه دست بالاتر ای خوب
جبهه با تو
مساوی است با فتح
با دشتهای شقایق
جبهه منهای تو هیچ معنا ندارد
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#56
Posted: 27 Jun 2014 23:46
جای احمد
روی دروازه ی دبیرستان
پرچمی دست باد می لرزد
روی پرچم نوشته اند درشت :
« احمد خوش نشین شهید شده است »
بادها با صدایی از افسوس
این خبر را به دورها بردند
آسمان بغض کرده بود آن روز
آفتاب آن طرف تر از جنگل
خسته بود و دگر نمی خندید
باد آمد میان شاخه نشست
بر لبش این کلام جاری شد :
«جای احمد که می رود جبهه؟»
جنگل دستها نمایان شد
@@@@@@
ای جویبار
مثل درخت و سنگ
در رهگذار باد
در انتظار آمدنت
ایستاده ایم
فردا به شهر نور می آیی
از راه روستا
از راه آفتاب
با دشمنان چو موج خروشان
با ما،
به مهربانی یک جویبار نرم
رفتار می کنی
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#57
Posted: 27 Jun 2014 23:48
برادری
یک کبوتر سیاه
یک کبوتر سفید
در کنار هم
با دو قلب گرم
با دو دست مهر
روی ناودان خانه ی گلی ما
لانه ای درست کرده اند
از درخت و سنگ و گل
روزها
بر زمین آفتابی حیاط مان
راه می روند
گاه در میان ابر
چون دو نقطه ی قشنگ
ناپدید می شوند
شب دوباره ناودان خانه ی گلی ما
از صدای دوستی آن دو یار مهربان
آن سپید و آن سیاه
آن کبوتران
شلوغ می شود
*
آه ای کبوتر سپید من!
کاش
مردمان روزگار ما
چون تو
یک دل سپید و ساده داشتند
آی کودکان ساده ی سیاه
چه می کنید
من دلم برایتان گرفته است
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#58
Posted: 27 Jun 2014 23:53
امتحان نهایی
و جبهه مدرسه است
کلاس ما آنجاست
شتاب کن برویم
که دیر خواهد شد
تفنگ را بردار
امام می آید
و امتحان نهایی شروع خواهد شد
@@@@@@
از کوچه ما
باز پلک کوچه بالا می رود
چشمه ای از کوچه ی ما می رود
گفتمش آخر کجا ؟ خندید و گفت:
« می روم آنجا که دریا می رود »
@@@@@@
از این ستاره تا آن ستاره
پدرم کارگر است
به مزرعه می آید
با آخرین ستاره
از آسمان صبح
و باز می گردد
با اولین ستاره
در آسمان شب
پدرم خورشید است
@@@@@@
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#59
Posted: 27 Jun 2014 23:56
یک قلم ناسزا به محتکر ، قربتا الی الله
امسال سال موش است
سالی که هزار نقشه برای مردم کشیدی
و نیرنگ را
در محضر موش اعظم تلمذ کردی
دلت مثل پستو تاریک است
می دانم
و واحد های درس « نداریم » را
تمام کرده ای
الهی اصلاً نداشته باشی
مردم که هیزم تری به تو نفروخته اند
تو را امریکایی می دانند
آنها از اینکه باید در صف بمانند
دلخور نیستند
من بارها دیده ام
برای خون دادن
چقدر صف را تحمل کرده اند
و برای ثبت نام در بسیج
و برای رأی دادن هم
داخل صف دعا می کردند
خواهرم می گوید:
تحملش آسان نیست
چگونه می شود این همه معطل خوردن شد
تو می خواهی خواهرم فرصت نکند
برای رزمندگان دستکش ببافد
تو همین را می خواهی
امریکا نیز
الهی هر چه در پستو داری زنگ بزند
مثل دلت که زنگ زده است
مثل تریاک قهوه ای شده است
تو نشئه ی پولی
اما یادت باشد
که ما هم کم نیستیم
زبانمان مدتهاست
با ذکر « بسم الله » بیعت کرده است
*
تو در شب نشینی هایت
موش را با گربه آشتی دادی
تا کبوترها را بترسانی
و خیال کردی اگر نداشته باشیم
با تو هم صدا خواهیم شد
الحق که مثل موشی
از نوع موش کور
لاجرم کور خواندی
مادرم می گوید:
باکی نیست اگر قند نیست
خرما و کشمش هست
اگر اینها هم نیست
نخوردن هست، خدا هست
*
قلب تو ای پستونشین حقیر
قلب تو مثل سکه های زمان طاغوت است
یک روی آن به عکس شاه مزین است
و روی دیگر آن عکس یک شغال
تو تلفیقی از شاه و شغالی
این سکه دیگر رایج نیست
و آخرین مهلتش پریروز بود
سرانجام تو هم نزدیک است
چرا که ما پشتمان
از حضور مردم گرم است
می دانیم که نخواهی ماند
آن سان که دیگران نماندند
اما چه کنیم که تو هنوز هستی
تو همه جا هستی
اما چون لوازم یدکی نایابی
و مثل زباله
میل انبار شدن با توست
تو فراوانی، عیناً کمبود
تو میل داری انبارت ورم کند از گوشت
مثل شکمت
شکل تو مثل کاریکاتور
لوچ است و خنده دار
و اندیشه ات
مثل بازارهای سر پوشیده نمور است
و بینش تو در حدود ویترین است
به مرگ تو قسم
تو را از شاخه ی بودن خواهیم چید
و تو را مثل یک تیرآهن
لای آجرها خواهیم گذاشت
و تو را با قلب پر از سیمانت
به استانبولی می ریزیم
و جرزهای خانه مان رامی بندیم
تا از هجوم سرما در امان باشیم
تا بی دغدغه نماز بخوانیم
آه که تو چقدر بدبختی
و در هوای آفتابی قدم زدن را نمی فهمی
و نمی دانی که بخشش چه لطفی دارد
بی شک سال آینده سال ماست
سال را ما تعیین می کنیم
حتماً باید سال کبوتر باشد
و یاد آن روز چقدر شیرین است
که تو را در پستو دفن کنیم
و در هوای پر از فراوانی
به خدا فکر کنیم
السلام علیک یا آفتاب!(تکبیر)
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#60
Posted: 27 Jun 2014 23:59
گالش
من مست لحظه های بی ریای توأم
گالش!
آن دور ها با که آمیختی
که نسترن
با اشاره دستها ی تو می شکفد
آی گالش
بر پهنه ی کدام دامنه خوابیدی
که این سان
به بوی کوه آغشته ای
و در زلال کدام چشمه
وضو می سازی
و در سایه ی کدام درخت
نماز می گذاری
که مثل آینه صافی
تو بیقرار کدام نگاهی
و نشئه کدام صدایی
که به یک لحظه ی آن
تمام رمه ات را خواهی بخشید
آی گالش
ای صبور سترگ
از دم تو تحمل ایوب می وزد
با ما بگو
آویشن کدام بهار
در سبد دستهای تو گل ریخت؟
و رازیا نه ی وحشی را
کدام دست لطف
از بالای
بلند
تو
آویخت؟
عرق سبز کدام دره
نثار پاکی پاهایت شد؟
که این سان
معطر و بلند می رویی
مثل غروب عمیقی گالش!
با ما بگو
وقتی در نماز می ایستی
پشت حصار ترس هجوم گرگ
چه می کاری؟
و رمه ات را
در امنیت کدام بیابان
به چرا می فرستی
وقتی که در تصور یک کوچ
قدم می گذاری
در خورجینت چه داری
جز ریسه های معطر ایمان
و خنجری
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...