انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 13 از 16:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  16  پسین »

Hamid Reza Hendi | سانسور نوشت های حمیدرضا هندی


زن

 


عرف زمستان
روی شالگردنی تو می چرخد
وقتی آسمان پاهایش را
در یک چکمه تو می کند که باید کولاک کنم
آنقدر که تمام آدم برفی ها
تورا به اسم کوچک صدا می زنند
وقتی دنیای شان
از دستکش ها تو رونق می گیرد

شال را دور گردنت بینداز
تا خورشید از یاد آدم برفی ها برود
و دلشان آب نشود از گرمایی که آخر قصه
قرار است، دامن شان را بگیرد
شالگردنی ات را بینداز
وقتی آسمان به انضمام شالگردنی تو
برفی می شود

عرف فصل ها را بر هم نزن بانو
شالگردنی ات را بینداز
چشم امید این اسکیمو به آغوش توست
می خواهم تمام زمستانم را
در آغوش تو به خواب روم
.
.
تو هنوز نمی دانی
که شالگردنی ات
خط استوای من است
در آغوشش که می روی
کسی جای فصل ها را در من عوض می کند

شالگردنی ات را بینداز بانو...


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


لبریزم از رویاهایی که
ابتدایش با من است و انتهایش لای موهایت
دست دست شان که می کنی
دغدغه می گیرم مبادا
دنیا از اتاق من تبعیت کند و تمام شود

این روزها
شبیه فحش های زیر پوستی تمام مسافران دروازه دولت
با نقش اول کابوس هایم دهن به دهن می شوم
وقتی نبودنت سرایت می کند
به حقیقتی که در یک قدمی ام / ات
لکنت گرفته است
.
.
من یک کابوس قد کشیده روی دیوار را
خوب می فهمم
وقتی هر شب به مهندسی اشباحی سرگردان
بر سینه دیوار دلخوش کرده ام

پرم از رویاهایی که
ابتدایش با من است و انتهایش لای موهایت
دست دست شان که می کنی
در خود متلاشی می شوم...


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


از حال من اگر بپرسی
باید بگویم
که جای خالی ات در فکر فرو می رود
و روزها
به همین آسانی از کار می افتند
نبودنت زوق زوق می کند زیر پوست خواب هایم
چه برسد به چشم هایی که باردار بارانی اند
که روی چشم و همچشمی هیچ ناودانی
فارغ نمی شوند

از من اگر بپرسی حالم را
باید بگویم
سیگار که از پس لالایی چشم های بارانی برنیاید
خواب هیچ بغض لم داده به گلویی را نمی پراند
اما تو
به آنجا که رسیدی
به روی کافه نشین ها نیاور که
سیگار چقدر میان دستانت دلبری می کند
و انکار کن
سر و کله ات را
که در ته فنجان های روی میز ته نشین شده است
.
.
به آنجا که رسیدی
یادت بیاید
رفتنت به این ویولن ملودی ای را چسباند
که از خیر هیچ نوستالژی در من نمی گذرد...


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


می شود
بی خیال بغض هایی شد
که ایدئولوژی خاص خود را دارند
وقتی با بودنت
آب حوض چشمانم را عوض می کنی
تا اشک شوم
به شرط شوق بودن
بیا و ریش سفیدی تنهایی ام را کن
و پرچم سفیدی باش
میان جنگ های درونی من
بیا
می خواهم
شبیه یک سرباز فراری
پناهنده سنگر بودنت شوم
وقتی دست دادگاه صحرایی سایه ها
به مصونیت سیاسی آغوشت نمی رسد
.
.
دنیا با لحن آغوش تو
هم صحبت مادام العمر من است
سایه ام را روشن کن
تا عقلم به لمس خدا قد بدهد
بیا و بمان
این زبان دیگر نایی برای گاز گرفتن ندارد
وقتی صحبت از نبودنت می شود...


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 
یلدای 1391



سخت است
انگشت نمای شب بودن
وقتی با نبودنت
یلدا را
به تمام شب ها تعمیم می دهی
تا حافظ به دست مجنونی باشم
میان فال هایی که بگیر و نگیر دارند
که سخت است
باور اینکه هیچ وقت، هیچ کس نبوده ای

اصلا به من چه که فصل ها، تحویل می شوند
وقتی در هیچ کجای سال
دلم خوش نیست
می دانی
گاهی یلدا، ذات شب هایت می شود
فرقی نمی کند
خورشید
در هر کجای سال که غروب کند
هر شب، یلدایی می شود به بلندای نبودنت

بیا
بیا کمی جای من بنشین
و برای تمام دیوارها انار دانه کن
بیا و عذر یلدا را از شب هایم بخواه
بیا
من تاب پشت شب ماندن های بی تو را ندارم
تا جای خالی ات از دهان نیفتاده... بیا..
این شب ها
تمام شان اجاره ای به شرط تملیک اند
وقتی هر غروب در جلد یلدا فرو می رود
آنقدر که تو نیستی..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


به تمام عاشقانه هایی
که در برف جا مانده اند، سلام مرا برسان..
و برای شان
قصه بابانوئلی را لالایی بگو
که سورتمه اش پشت چراغ قرمز آغوشت
بوق اشغال می خورد
تا من بمانم و
حسرت عاشقانه های کادوپیچ شده
و این آرزو که ای کاش
برف این زمستان هم آجر باشد
وقتی جیب پالتویم از تنور دست های تو
گرم نمی شود

من یادم نرفته است
هنوز دختری در من هست
که لالایی هایش،
ریش سفیدی هیچ خوابی را
پشت خیسی چشم های خودش، نمی کند
اما دایه دلسوز تر از
مادر تمام شعرهای یتیم تو سری خورده مردی است
که روحش از عاشقانه های نشسته در برف زمستانی
بی خبر است
.
.
از قول من
به تمام عاشقانه های در برف مانده بگو
این زمستان
اگر به عاشقانه اعتقاد داشت
روز اولش با جمعه روی هم نمی ریخت
و چراغ قرمزهای دل گرفته ات را
خاموش می کرد
تا بابا نوئل مجبور نباشد جای سورتمه اش
با ویلچر دربستی
تا آخر زمستان،
بار بی کسی های تو را به دوش کشد.. و
و....
در راه بماند..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


از تو نوشتن سخت است
از تو که
دخترانه ات از هیچ رژ لبی، خاطره ندارد
و نگاه سر به زیرت
زار لباس هایی را می زند
که زیبایی کودکانه ات از پوشیدن شان خجالت می کشد

از تو نوشتن سخت است
از تو که همیشه
در ژانر خیابان اتفاق می افتی
و نداشته هایت را
با شاخه های پژمرده در دستت میزان می کنی
بی آنکه پشتت گرم آینده ای باشد
که زندگی را
شاید..، از سر عدالت میان همه تقسیم کند

از تو نوشتن سخت است
از تو که از تمام عشق
تنها گل هایش را به آغوش می کشی
و از درون التهاب می شوی
که جرات بر هم زدن بی کسی ات را نداری

از تو نوشتن سخت است
وقتی همیشه
در قامت یک عابر ظاهرا خوشبخت
از کنارت عبور می کنم و
غرورم را
به سنگینی گل های نشسته در آغوشت حواله نمی دهم

از تو نوشتن سخت است
وقتی خوب می دانم
فقر نوشتنی نیست.. زندگی کردنی است

از تو نوشتن سخت است..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


معشوقی که
تار عنکبوت بسته
شعرهایی که
تا اغوش فرضی ات طول کشیده است
و عاشقانه ای که
از جای خالی ات اقتباس شده
همه و همه
از موش مردگی های شاعری است
که کمی بیشتر از شاعری
به چشم تو آمدن می خواهد

شاعری که همیشه
به لام تا کام چرک نویس فکرهایش بی اعتنا بود
بی آنکه از نقشه هایی که شیطان درونش
برای بودنت کشیده است
حساب برد..
وقتی خوب می داند
تو تا رسیدن و ماندن
همیشه یک شعر دیگر فاصله داری
.
.
می دانی
این ها که می خوانی
شاید شعر نباشند
شاید تنها
استمرار خواهش های یک مرد
در پس رابطه ای دیالکتیکی میان کابوس و رویا باشند
وقتی نبودنت را مدام
از روزهایش
نتیجه می گیرد...


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


قرص های خسته اعصاب
چند ثانیه مانده به فروپاشی
به وقت جاری شدن صیغه طلاق تو
از رویاهای زنی که تمامی قصه ات بد بود
اما با این همه
تمام بغض هایش را با احتیاط فرو می خورد
که شکستنی است

شبیه حس سرانگشتت بر بدن بی رمقم
این بار اما کمی غمگین تر
مچاله می شوم
در خودارضایی خاطراتی وحشی
دو دو می زنم
بین به خاطر سپردن.. یا به خاطره ها سپردن
باور می کنم که خاطره برای عذاب است
باور می کنم که....
.....
و می شمارم
این چندمین شب است که خوابم نبرده است
این چندمین شب است که سمت بوسه نرفته است
این چندمین شب است که
.
.
تو غرور خاطرات رابر هم می زنی و
من شانه بالا می اندازم
برای مردهای پشت در مانده ای که حتی
رسمیت خاطرات تو را هم ندارند..
و فکر می کنم
به غم آنهایی که هنوز مرا بدست نیاورده اند
از دست داده اند
می خندم
خنده ای جنون آمیز
که من تو را بدست آوردم
و تو را من بدست خاطرات دادی...


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


بوی عصا می آید
از ذهن شب کاره ام
این شب ها
سراغ تمام رویاها را از گمرک دیوار می گیرم
و بی خیال نفس تنگی تمام شعرها
چشم به راه بابانوئلی مانده ام
تا برایم عصا بیاورد
آنقدر که در خواب هایم
از هیچ کابوسی عقب نمانم

پشت من
هیچ بار امانتی نیست
تنها تیزی رفاقتی است
که معتاد دست های بی نمکم شده است
این روزها
دست و دلم به تنهایی نمی رود
احساس می کنم
جنونم، حیف و میل می شود
جنونی در من
به وسعت یک کتابخانه
در پس رابطه ای نامشروع، با نویسنده های زنجیره ای...


حمیدرضا هندی
     
  
صفحه  صفحه 13 از 16:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

Hamid Reza Hendi | سانسور نوشت های حمیدرضا هندی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA