انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  16  پسین »

Hamid Reza Hendi | سانسور نوشت های حمیدرضا هندی


زن

 


یک روز تو هم می مانی
و دلتنگی هوای شرجی شمال
که به احترام ما تمام جاده ها چالوس می شدند
و تمام کوه ها
آغوشی به قدر کندوان باز می کردند
تا تمام دغدغه های تو و من قبل از رسیدن به آن
تنها انتخاب ترانه باشد..

این از اختیارات روزهای عاشقی است
که از در و دیوار هم
برایت نوستالژی می سازد
آنقدر که در رسالت هم که به تونل بر بخوری
به انتظار چکه های آب از سقف کندوان
برف پاک کن ها را آماده باش نگه می داری..

اگر مایی در کار نبود
هیچ جاده ای ما را آدم همسفر شدن حساب نمی کرد
و هیچ دو نفری
بدون مقصد تر از بلیط های صادر نشده
یک دفعه سر از دریا در نمی آوردند
وقتی فقط سر
عاشق ها برای شمال درد میکند..
.
.
حالا چالوس
آنقدر کوه ها را یکی در میان رد می کند
تا هرگز تن به تونل شماره یازده ندهد
و هیچ ناخدایی دل زدن به دریایی را ندارد
که موجش به ساحل تو
ختم نمی شود...


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


هر چه شعر دارم را می فروشم
با پولش
یک لبخند شاد روی صورتم جراحی می کنم
تا فردا که بی هوا
چشمانت را به ورانداز بدبختی من حواله کردی
خوشبختی ام توی ذوقت بخورد..

بگذار یک بار فرق داشته باشد..
ظاهر و باطن من..
همین که قهقهه هایم را بلند به خورد گوش هایت دهم
و تو حواست
به تائید خون نیامده از کاردی که در من به یادگار فرو کردی
جمع نشود کافیست..
-
-
نبودنت در من
دموکرات ترین حسی است
که هیچ فرقی بین روزهایم نمی گذارد
اما وقتی چیزی به اختیار من نیست...
باید تن به کودتای روزهایی دهم که بی تو و با تو
پشت سر زندگی ام بلند حرف می زنند...



حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


دنیای مان را با دفتر شعرم اشتباه گرفتم
شعور خودم را در اعتصاب واژه های شعر، استیضاح کردم
و جان تمام حرف های گفته و نگفته ام را به لب رساندم
تا تو را بفهمانم
که عاشق یعنی حسود
و حسادت برای معشوق باید بهترین حس دنیا باشد
اما تو در قامت یک در بسته
حرف هایم را همیشه به دیوار حواله کردی..

هر کس یک طور عاشقی می کند
اما عشق من به تو همیشه تن به خود آزاری می داد
می دانم..
همیشه ورد زبانت این بود
که عاشقی به شیوه من سخت است
حالا که نیستی میگویم
که تو برو خود را باش که شبیه یک اتفاق بودار
همیشه آغوشی زیر نیم آغوشت بود//هست..
آنقدر که باج میدهی به خیانت، تا هوست را عشق قالب کنی..

حالا که نیستی می گویم که
کسی شبیه من که دلش را یکبار باخت
تا آخر عمر، انتظار هیچ بُردی را نمی کشد
اما دنیای تو
گاه و بیگاهش را از سرگردانی آغوش هایی عاریه گرفته است
که مانده ای کدام شان را
دفتری برای روزهای دلتنگی ات، خاطره کنی...



حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


حال من باران دیده تر از تمام احوالپرسی های توست
که چه فرقی دارد وقتی بگویم خوبم یا عالی
وقتی وانمود کردن به چیزی که نشده است را
خیلی خوب پیش تو مشق کرده ام..
که یاد گرفته ام
حال بدم را توی زیر سیگاری، بتکانم و
نفس کشیدن در گیر و دار شک و تردید را در بطرهای عرق
حل کرده به خورد دنیایم دهم..

بعد از من
به جای تمام احوال پرسی های نصفه نیمه ات از من
تمام حالم را
در خاکسترهای حل شده سیگارم در پیک شراب بجوی
و راز ناگفته هایم را
از شعله لکنت گرفته فندکی بپرس
که در جیب من جا گذاشتی
تا سر چگونه سیگار کشیدنم {چگونه جان کندنم}
شرط بندی کنی..

-
-

حال من باران دیده تر
از تمام احوالپرسی های توست
اما زبانت را به پرسیدن حال من نچرخان
که فرقی ندارد بگویم خوبم یا عالی
اما دردم می آید
در خودم کنار بیایم که تو در آغوش دیگری
هنوز مثلا به فکر منی...



حمیدرضا هندی
     
  
زن

 
Photo By: Axehd



این روزها
از هر طرف که به فردا فکر می کنم
به فرودگاه امام می رسم..
.
.
دستان اشتیاقم را
با احساس غربت غریب یک مهاجر
در معابری انگشت به دهان مانده
از بی کسی من
در میان رفت و آمد هفتاد و پنج میلیون بیگانه
که به زور سرشماری ها، هم وطنم نامیده می شوند
به جست و جوی هیچ آشنایی حواله نمی دهم
که می دانم هر آشنایی تازه،
در پیکر یک تیغ بر روحم، زخم می شود

آشنایانی که می دانند
دست برای نوازش کردن هم هست
اما فقط وداع را بدانها آموخته اند
در پشت سر من که در فکرم
غربت غرب را، با غریبی وطن تاخت می زدم..

این شعر، هیچ ادامه ای ندارد
من می روم و بعد از من
آغوشی دیگر، تن به جراحت زخم های تان می دهد
اما از قول من به همه بگویید
که غربت غرب، از آغوش های غریب هم وطن جذاب تر است
برای کسی که در بی کسی بی تعارف خویش
چمدانش را با "دل کندن" از "دل های نبسته اش" پُر می کند..
.
.
فرود آمدنی بی استقبال//بهتر از بدرقه های گرم شما
به دل خالی چمدان روی دوشم می نشیند..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


آنلاین که می شوی
انگشتانم به لُکنت می افتند
فشار واژه ها روی کیبورد می افتد
و نگاه خیره مانیتور،
مدام چراغ روشن تو را به خورد نگاهم می دهد..

آنلاین که می شوی
شبیه یک تکه یخ
در حوالی شک و تردید تایپ کردن و نکردن "سلامـ"ـی که
نمی دانم با کدام رویت قرار است، جواب دهی
دستان گُر گرفته ام روی کیبورد عرق سرد می ریزند..

آنلاین که می شوی
حرف هایم که از بود و نبود تو آب میخورند
در گلوی تمام مسنجر ها گیر می کنند..،
و سر به ابتذال هیچ Enter ی فرو نمی آورند..
حرف هایی که قول داده ام بهشان
یک روز از خجالت گفتن شان در بیایم..

آنلاین که می شوی
رویایی دور از دسترس می شوم
در انتظار پیامی از تو
که می دانم غرورت، ضمانت Send نکردنش را کرده است..

آنلاین که می شوی خود آزار می شوم
در فکر و خیالِ ارتباط احتمالی تو با هر چراغ سبزی در نِت..

آنلاین که می شوی
دست و بال انگشتانم بسته می شود
انقدر که تمام کلیک های موس، حول حوش Sign Out پرسه می زنند..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 
Photo by: Lin Pernille



به رویا می روم تا تو را در آغوش بگیرم
و در تخت خواب ذهنم
آنقدر، بی هوا کنار مرزهای تنت
در هوای بارانی گونه هایت
حوالی
جنگل های کوهستانی موهایت
قاچاقی پرسه می زنم
تا باور کنم که هنوز نوستالژی،
در کوچه های خاکی وطن اتفاق می افتد..،
وقتی تنت، سرزمین من است...

به تخت بی خوابم برگرد
شبیه یک مجرم به صحنه جرم
و در دخمه های تنم پنهان شو تا
تمام آب ها از آسیاب بیافتد..
این آغوش بی زبان تر از آن است تا تو را لو دهد..،
وقتی قرار نیست هیچ وقت
هیچ آبی از آسیاب بیافتد..

به تخت بی خوابم برگرد
من استمرار هم آغوش هایی هستم
که پا به پای بوسه های تو
رویایی شده اند..

به تخت بی خوابم برگرد
این تخت هم دلش تنگ است
برای تکرار اتفاق بوداری که در آغوشش افتاد..
می دانی..!
این تخت هم حق دارد
برای خود، آغوش های دو نفره تعریف کند
که آنقدر پا به پای تنهایی من بی خوابی کشیده است که
به محض آمدنت
در اولین بوسه با خیالی تخت/خواب خواهد رفت..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


مثلا عاقبت خیرم حل شده در دعای مادر
پشت سر دور تسلسل سرگردانی های باطلم
در سیر سقوطی اعتقاداتم رو به پوچی
تا انتهای قصه خدایی
که مادر مرا به او سپرده است..

مادر
سجاده ات را آتش نکن
وقتی من مانده ام
میان سرگردانی دست های خدایی
که با تمام دعاهای تو، رو در وایسی مانده است
آنقدر که پاهای رفتنم را به درجا خوردن گره زده است
تا هیچ قدمی
به حوالی پاهایم نزدیک نشود..

مادر بگذار
سجاده ات کمی خاک بخورد
کمی جای دعا، شاملو را ممنوعه بخوان
و بگذار اشک هایت
به جای چارقد، در تلخی فصل سرد فروغ سرازیر شوند..
خدای این حوالی
به شعر، بیشتر از دعا اعتقاد دارد..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


رجعت نمیکنم
راهی که آمده ام حتی اگر در پشت سر
وجب به وجب پُر باشد از میزهای بلوط کافه نادری
و صندلی لهستانی هایی که اول بار

_ مثل همهء اول بارهایی که به یاد می مانند _

نشستیم و
فضا را آکنده کردیم از دود Camel هایی
که چه روشنفکرانه رقص شان را سبب شدیم..
حتی اگر دقیقه به دقیقه اش
دقیقه هایی باشد
که من به انتظار دقیقه ای موعود
در دود سیگارت خیره می شدم تا بلکه...
.
.
من چه بی تابانه
تن می دهم به گز کردن این مسیر
تا ایستگاه آخر
حتی اگرمقصدِ نداشته ام
پرتگاهی باشد،
که من به ناچار در لبه آن
دست هایم را به نشانهء تسلیم بالا برم
و پای راستم
نشانه تکه سنگی روم
که همچون من
از چشمان دنیا افتاده است..

رجعت نمی کنم
این راه رفته را که لبریز است از تویی
که هیچگاه مرد گفتنش نبودی
ناگفته هایم را..


حمیدرضا هندی
     
  
زن

 


لوکیشین: حوالی میدان فردوسی


آن سو تر تندیسی در میانه میدان
هنوز، رویای اسطوره هایش را می بیند..
این سو تر عکسی روی بیلبورد
فلاکت مردم را در پروژه ای سی ساله مهندسی می کند..
و آن مرد دلار فروش در هیئتی هولناک
قیمت دلار را بلند تر به خورد گوش هایم می دهد..
و من
غوطه ور در تمام حسرت های مجهول ذهنم
سیگار حیرتم را امروز به جای سه دلار، یک دلار دود می کنم...

از این تراژدی
هنوز یک پرده نگذشته است...
کمی آن سو تر
تندیسی مدام زمزمه می کند
"بسی رنج بردم در این سال سی..."
این سو تر اما
عکس روی بیلبورد
به نابودی سرزمینی فکر می کند
که زور مردمش به زندگی نمی رسد...

صرافی ها به صرافت یک ویترین، پاپیچ ریال می شوند..
و من به مصائب روسپی آن طرف خیابان فکر می کنم
که قیمتش با تورم دلار، همبستگی معکوس دارد..

دلار فروش
اعتماد به نفسش صدایش
را از محتوای جیبش قرض می گیرد..،
و من اعتماد به نفس فلاکتم را به دود سیگار باج می دهم..
فاحشه غمگین شهر
هنوز تقاضایی برای عرضه تنش نیافته است و
کسی پشت درب سفارت
با تمام دلبستگی هایش کلنجار می رود..

دلار خودش را به رخ تمام اخبار می کشد
تندیس خودش را از چشم شهر مخفی می کند
و بیلبورد
با تمام اشک های آن فاحشه روی هم ریخته است
و آن مرد، در بدبختی
گرگ باران دیده می شود..
و من
مشغول هضم رویایی می شوم
در حد فاصل فردوسی و آزادی
که شاید تقاص تمام خون های آزادی را
مرد دلار فروش فردوسی
به تنهایی پس بگیرد...


حمیدرضا هندی
     
  
صفحه  صفحه 5 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  16  پسین » 
شعر و ادبیات

Hamid Reza Hendi | سانسور نوشت های حمیدرضا هندی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA