انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 36:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  35  36  پسین »

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


زن

 
اشعار محمد شمس لنگرودی
Mohammad Shams Langeroodi Poems




۲۱

مراد آن که ترا می جویم
می خواهم صدای گلی را بشنوم
دست در دستت بگذارم و گرمای حقیقت را زیر سر انگشتانم حس کنم .

تن پوشت را آورده ام
که راز حیات
از غوغاییان کوچه در پرده بماند

پرده ی آسمان را باز می کنم
که بازی سرد خالی اش بی امانش
در چشم خلایق باز آید
بر تقویم جلالی خط می کشم تا جلال تو در حضرت مردم پیدا شود
در شکاف درختی می ایستم ،به اره ی دشمنان می میرم ،

رازت را امـــــــــــــــا
با برگ زبانم
در میان نمی گذارم .
مراد آن که ترا جویم
می خواهم صدای ترا بشنوم .
چیزی چیده ام
و ترا
به سفره ی نا چیزی میهمان می کنم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲۲

رهزنانم می بردند
که عشق تان رسید و مرا از میدان در ربود
دیروز در گذار شما چراغی دیدم
آه کشیدم و خاموشش کردم
وحالـــــــــــــیا
به ظلمت سیرابی به جست و جوی سرابی می گردم .

مگر که صاعقه یی بدرخشد
و سیلابه ی الماس
در برق سرانگشتان شما دوباره پدیدار آید
ورنه بسا که در اعماق این ستاره ی تاریک گم شوم .

آن شب که آن براق تفته از آسمان باز آمد
سیمای شما بر گرده ی او می درخشید
نا گــــــــــــــاه
مردانی آمدند
در تلالوشمشیرها ،جرقه ی سم ها ،لوحی کاغذین
و شما را دیدیم -
رازی شفاف
که به پرده های ابد پنهان می شدید


بـــــــــــــــاز آ
باز آ و این لعابی بی تاب را به تابِ خروشانت بر فروز
چرا که نه زهره به سازش
آفتاب زمین را روشنایی بخشد
و نه عیسا به عطر دهانش ، مرده ی ما را شفا می بخشد

پس ما به سوی زمین می رویم
و این کلمات
در آرواره هایی دیگر خواهد لرزید
و این بازی بی برگ
همچنان جریان خواهدداشت .

شادا پرنده ی باد آوری که بر دریچه ی ما آشیان می گیرد
بادا باد است و
زمان شکسته
کج می گذرد .
بسرایید
بسرایید و غو غوی پر اسرار
در کبوترخانه های جهان بپرا کنید
اویم که شما هرگز نامش را نخواهیددانست
بازی های باز مرا
نیک می شناسد
با ما
از این شتاب تند زوال و این حباب خیال آلود رازی بگشایدد
مگـــــــــــــــر
که صاعقه یی بدرخشد
و من
کنار شما
دوباره پدیدار آیم .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲۳

می شنوید
کلید گلی گمنام دروازه ی شب را باز می کند ..
بر پلکان وا پسین قطره ی خونش ایستاده ماه
و آفتاب
به کوچه یی که عطر شما را دارد باز می شود


۲۴

دریا
گل سرخ بی قرار زمین
غنچه می شود
تا پنهانت کند
لابه لای برگ کف آلود موج ،
وقتی که آفتاب سپیده از لبه ی آب ها گردن می کشد
تا دزدانه نگاهت کند .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲۵

نه مرغ نه ماهی
الماسی لعل فام
بر دریای سپیده می گذرد .

نه برف ونه باد
رویایی ابریشمین
گل سرخ خمیده بر جدار سبز مینویی دریا !
بگذار
از تراکم تاریکی در آییم و
فانوس دریچه را
به سنگ سحر بکوبیم .
نه مرغ و نه ماه
بر شیشه ی آب ها

رویایی سبک
آفتابی
گرد مرا
پرچینی می نهد

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲۶

می خواهم زیبایی دنیا را بسرایم
و در حواس دنیا
گم شوم :
آفتاب صبح
در آتش پنجه های ظریفش می لرزد
نسیم سحرگاه
زعفران تنش را می شورد

می خواهم به ابتدای جهان بر گردم -
به تپه ی خاموشی که خاکستر امروز را باز می نمایاند
می خواهم
هم از آغاز
این جهان عبوس را در چشم مرده ی زیبایی ببینم .

آه ٰ،سپیده ی ریزان بر دریا !
می خواهم از این شراب اساطیری که پشت خدایان را
گرم می کند
جامی بردارم .

در آرامش پنجه های ظریفش می سوزد این پرنده ی کوچک
می خواهم
به ضرب غم آلودی ، آوازی برآرم
و دست افشان و پریشان
در حواس جهان گم شوم .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
۲۷

سایه ها را تا می کنم
بر چهره ی خودمی گذارم
که مرا نیابید ،
پنهانم می کنندسایه ها
زمزمه هایم را سر شار خوشه های صدف می بینید ؟

این جایم
در جمع ستاره های دریایی ، مرجان ها
و بادهای شعله ور از فراز سرم می تازند
آه سایه های بنفش !
آه ، ملحفه های نمناک !
تو پنجه ی صیاد نیستی ، آب شکاف فلز بال؟
سایه ی منجمد
تو پیکر صیادنیستی

ترنم لرزان تیره فام
تو برگ نیزه ی پرتابی نیستی ؟

پنهانم کنید
خانه های ابد !
دهان مکنده ی ماسه ها
سراسر خاک را
سایه ی رخسارم کنید .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲۸

به رویت ماه می شدم
سایه ی دلتنگی دنبالم ،
به خلوت خاموشم باز می روم
سایه رقصان
از پیشم

زندگی !
چه در آستینت کرده ای
که شادمانه و دست افشان این چنین برابر من راه می روی .


۲۹

تمامی مردگا را که نمی شناسیم
سایه سارانی رمیده از میان شاخه های خمیده
می گذرند

و تنها
صدای یکی آشناست
آن که زمزمه هایش را از گلوی مــــــــــــــا آواز می دهد

آن گاه
چکمه های مان را می پوشیم
از پی او می دویم
و به خاطرات گذشته بدل می شویم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳۰

آسوده و خوش خرام
از بن آویزه ها و پرده های بهاری می گذرد بلم ها
روباه نهانی ، دمی دیگر
خاک را خواهد ترکاند

روباه شعله ور از شکاف زمین بیرون خواهد جست
و دریا
به یکی جرعه
فرو خواهد رفت .

زورق های خرامان !
تخته پاره های هزار ساله تان را بر سواحل فردا می بینم
با کاشفان حیرت زده یی
که در پی رازها و گنجینه ها ، مارمولک را دور می کنند

وبی آن که شما را بشناسد - زورق های همه روزه -
از جمجمه ی نوح و توفان بزرگ
سخن می گویند .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳۱

کتابی را بار می کنیم :
آواز ستاره ها ، دست افشانی تبریزی ها
کتابی را می بندیم :
خش خش نور ، فوران زنگ، لرزش پاییز .

چشمی بر کتاب ، نیم نگاهی
بر سطور خیابان

دستی درکتاب ،دستی به دستگیره ی دنیا
گوشی بر کتاب
گوشی
به لنگر ساطور
بر شماتت ساعت .
و شقه شقه و بی خویش
بر پیشخوان کتابی
بر چنگک زندگی
عمر می گذرانیم .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳۲

این میز کارمندی بوده است
یک روز صبح
در باز کرد
و حیرت زده
در کوهسار غباری
که سطح روشن میزرا
تا سقف اتاقش پوشانده بود
خاموش ماند ،

آن گـــــــــــــاه
آستینش را بالا زد
تمام سهم هوایش را بلعید
و همچنان که به کوهسار کوچک خاکستر می دمید
در توفان غبار گم شد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 14 از 36:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA