انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 36:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  35  36  پسین »

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


زن

 
اشعار محمد شمس لنگرودی
Mohammad Shams Langeroodi Poems




۳۳

نگاه می کنند و مرا می بینند :
چتری در دست
تن جامه ی روشنی چون مهتاب
و سایه یی که چون تمامی سایه ها به دنبال تنی می آید .

نگاه می کنند و مرا می بینند :
جسمی خاموش -
با آبراهه های گلی رنگی که به جنبش در می آیند
تاعصاره ی روز و شب
بدان مکان مقدس
جاری شود .

نگاه می کنند و مرا می بینند :
دیواری صوتی
بر مشتی آرزو :
انسانی که قیمت نان را می داند
آسیمه سر به خیابان می تازد و جایش را در صف روغن پیدا می کند
پیروزمند و گشاده بازو با چهار شانه تخم مرغ از پله ها بالا می آید
و خوشبختی
از سرو رویش می بارد .

از مرغ و ماهی و از نمک سخن می گویند
مرواریدهای شکسته را
زیر پنجه ی دریاها احساس می کنم .

از نشان صفی سخن می گویند
در آسمان تیره ، نظر می دوزم
صف در نایی پیدا نیست
(پس این پرنده ها به کجا رفته اند )
حلزون رنگین صفی می لغزد
چهره ی خونینی از مغازه ی روبرو بیرون می آید
آبشار بلور خون در من می تپد
جنگل هایی ناگهان ، پس دیوار صورتی
به تپش در می آید
در وهمی رازناک
طرح عظیم لبخنده ی حلزونی برابر خود می بینم .

آه ،
این دریای مه آلود را چه کسی می شناسد
ترنم بارانی درنا ها را چه کسی می شنود
جنبش جنگل ها را در این حصار شکسته چه کس می بیند !

آیا منم که سوی چهره ی خونین پیش می روم
یا او به جانب من م یآید ،
بر پیشانی تابانش خم م یشوم
مرواریدهای شکسته از دهانم می ریزد
توفان گردباد نرم تنان شکمپا
بر چهره ی من می تازد
و گنجینه ی دریا
در لحظه یی
به تمامی
تاراج می شود .

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳۴

دریاچه های نخین را می شماریم
رودبار ابریشمین ، صخره ی کاغذین
کاجستان بی زمان و دره ی بی گود
جنگل های تا شده بر اقیانوس های سترون
مردگانی تا پیدا در سکوت
و این همه خون که پیدا نست و
این همه فریاد
که به تاریکی منجمد می شود .

اسکله های خیالین و زورق های آب شده را می شماریم
جاده های نخین ، شهری بی زمین

بر سنگ وطن می گرییم
و گربه ی اندو بار
پنجه ی کاغذینش را
بر شانه ی دریا
جمع می کند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳۵

پرندگان باز گشته اند
سربازان مانده اند
بهار از ستاره و سون بالا می رود که کلاهش را بردارد

لابه لای درختچه ها ، سنگ های شسته و تصویرها
پرندگان بال می زنند .
سر بازان نمی شنوند .


۳۶

من این راه دراز را آمدم که ترا ببینم
زمین شخم زده را دیده ام
پاره خشت و ماه بریده را دیده ام
شگفت کودکان و پایمال علف ها را دیده ام
سایه بانی خاک و شعله ی آه را دیده ام
باد را دیده ام
و

تــــــــــــــــــــرا
ندیدم .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳۷

شبنم
به جست و جوی سپیده نبود
ماهتابی را می جست
که نیمه شبان
در زبان شما تابیده بود
شبنم
به جست وجوی سحرگاهان نبود
نجوای لطیف شما ،در لرش برگ های شبانه فرو پیچیده بود .

خورشید بر دمید
و آن گاه
چون رازی
در نور رازیانه و لیموها گم شدید .
شبنم
به جست وجوی پگاهی نبود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
۳۸

ماه
لیمویی در جلیق دارد
آفتاب
دیوانی ابریشمین

دستانم را پاک کرده ام که نام شما را بنویسم
این کاغذ آسمان
چه خرد ونمور است .

کلماتم را صاف می کنم
تمام حرف های جهان از یادم می روند .

ماه زنبورک تلخی می نوازد
آفتاب
گلخندش در دهان .



۳۹

شب
بوی ماه
و من که در آب داوودی ها حل شدم
و شما
که به جست وجویم می گردید .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۴۰

گم شده ام
وصدای شما را که به جست و جویم حیران
مانده اید
می شنوم

گم شده ام
دو ترانه ی لیمویی در دلم ، سه پیچک شفاف در دهانم
خار ستاره ها برگردم ، شور سحر در آتش جانم .

گم شده ام -
در آرامش سیب ها ، موج بهار نارنج ، نور صدای بلدرچین ...
و در پی تانم یگردم
که نجات بخشم
شما را .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۴۱

آسمان تاریک است و این گناه من است
آری
ستارگان مذابش را در کلکم ریخته ام
که از سپیده
سرودی بنویسم

بخشوده نمی شوم ، میدانم
به خاطر تاریکی،

ظلمات شبی باد پا که از پی می آید .

سطور کتابم را اما ، با جوهر اختران می نویسم
ومنظومه ی صبرم
وقتی طالع شود
دروازه های هزار گانه ، در فوران عسل به دره ی تاریکی باز می شوند .

و بر شانه ی آفتاب
در غوغای ستارگانم می گردانند ؛
به پاس روشنایی روزی دیر پای
دیر پای که از پی می آید .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۴۲

-در انگشتم
حلقه یی از زمین است
بر فرقم برشی آفتاب.

دلی دارم از تلالوزنگ چارچرخه ی کودکان ،
صدایی
از ریزش مــــــــــــــــاه
بر گرد عروسک هایی، که در غبار ازل مانده اند .
مشتی نورم و
در سنگی خفته ام
در پچ پچ اوراد فرشتگانی که مرا می ستایند .

در انگشتم
حلقه یی از زمین است
بر فرقم آفتاب ؛
من ماد این چهار کودکم که گرد عصای جهان راه می روند

-آخ سنجاقک خردی که به سایه ی خنکی پناهی جسته ای !
آن جــــــــــــــــا
غلاف خنجر آبگون است .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۴۳

در سایه ی چاقو
سنجاقک
خواب رفته است .

-نه
بیدارش مکن
پیراهن خونینت را بر شانه ی گیلاس بُن رها کن
که به دریا بپراکند باد
خاطره هایش را .

در سایه ی چاقو
سنجاقک خواب رفته است ؛
با رویای دو باز جوان
در پرهایش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۴۴

او فکر می کند که ستاره ها چیزی جز برگ های پراکنده مهتاب نیست
بعد
پنجره ها را می بندد
و در سکوت می نشیند و ،چون کودکان گمشده می گرید .-

دسته گلی که سپیده دمان از روزنه ها بادش در ربود
و آفتاب بر دریچه ی تالار کوفت ، تا کودک مرده را بر باید و به گورستانش
بسپارد
و خاطران دسته دسته گلی که لابه لای گلولهها خم شدند

ستاره ی شاداب چون برگ گلی می تابد و اندوه هیچ شهابی
پیرش نمی کند .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 15 از 36:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA