انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 26 از 36:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  35  36  پسین »

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


زن

 
اشعار محمد شمس لنگرودی
Mohammad Shams Langeroodi Poems





۷۰

تیره وتار است آسمان
خزانک گم کرده راه !
کنارم بنشین
با من همسخن شو
می توانم نهالی بکارم
زمین را زیرو رو گردانم
ئ در انتظار بمانم
تا چگونه بهار،درها را می گشاید
راهت را می نماید
که به خانه ات برگردی
با من همسخن شو .




۷۱

بنویس
بنویس و هراس مدار
از آن که غلط می افتد

بنویس و
پاک کن
همچون خداکه هزاران سال است
می نویسد و پاک میکند
و ما هنوز مانده ایم
در انتظار پاک شدن
و بر خود می لرزیم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


۷۲

بسیار جُسته ام
تا خود را بیابم

ایستاده ام برابر اینه
بر پلک چپم دست می کشم
آینه ام
راست می نماید




۷۳

اکنون که جهانی در آرامش است
و آفتاب و پرندگان در خواب اند
اکنون که ستاره ها درها شان را قفل می کنند
و آماده رفتن اند
اکنون که ماه
پیاله ی شبنم را برمی گرداند
و جهانی را یکسر خیس می کند
اکنون که بادها
پنهان کرده اند
ژرفنای هلاک شان را ،...
پیش از دمی که تو را از من بگیرند
بگذار تا کنارت بنشینم
تماشایت کنم
و مرهم بگذارم جراحت بالم را که به نورت سوخته است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


۷۴

باور مکن که مرا دوست داری
باور مکن که تورا می پرستم
وقتی برای تو شعر می نویسم
وقتی به یاد من آواز می خوانی
چون طفلی تنها
در تاریکی دنیا .




۷۵

تیغه ی کندی است شامگاه
که بر قلبم می نشیند
دلی
که به امیدی رویین است

زخم بر نمی دارد قلبم
پاره نمی شود
به هم فشرده می شود
و پاره سرودی مومین
فرو می افتد
در کفم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


۷۶

آزارم می دهی
بال می گشایم و زخم خورده پناه می برم
به خلوت اسمان .

چندان ژرف است وکبود آسمان
چندان بیکران
چندان بی نشان
که پناهی ندارد

باید برگردم
و به جز دام تو
چاره نمی شناسم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


۷۷

و شمع های اب شده را می شمارم
اندوه های سنگ شده از کودکی تاامروز ٰ
خورشیدهای زغال شده را می شمارم

و دشنه های کْند شده در خون من
و شعر ها و فقط شعرها
که مرز میان پرچم ها را پر می کند
و تپش های بهار را می شمارم
در قلب پرندگان
وقتی که از دریچه ی تاریک خیره اند
در شاخه های برف شکسته

و بال بال فرشتگان
که نگاه می کنند
در پیشانی من
و آه می کشند
منظومه های آب شده را می شمارم
هنگامی که تو از من دوری

نشترهایی که برابله های جهان فرو خواهد رفت
شب پره هایی که تمامی روز را در پیراهن من
پنهان می مانند

و سوزن های هزارگانه ی آفتاب
که به جست و جوی شب پره ها مجروحم می کنند

تقسیم های هزارگانه ی سینه ام
که در هر قسمش تویی
عقربه های تباه شده رامی شمارم
که به سالی
ثانیه ای
پیش می روند ٰ،
و لرزش خارها
و برگ و بهار را می شمارم
و بی شمار
تویی
که در تمام خانه پراکنده ای .

نه اسب های بالدار اساطیری به منت می سپارند
نه علاءالدین و چراغ جادو
ونه حرف می زنند
سوسن های زبان بریده ای
که بقول حافظ سخن می گفتند

تنها منم
و سلیمان
که بر مداد مورخورده ی خود تکیه داده ایم
و پیمبرانه
رهایی خودرا
انتظار می کشیم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


۷۸

کنارم بودی
از روزی که فرشتگان
بر شانه ی من می نشستند
با بال نازک زنبوروارشان
و خاطرات مرا پنهانی می نوشتند .

از سالیانی که به سایه ی طوبا غرق می شدم
و طعام من
تکه های برشته ی نور بود
و بالهای من در آب ازل
به باله ی ماهیان می مانست

از ساعتی که به سنگریزه های بهشت
مرا می راندند
و در بوی گندمی که نچیده بودم ،
و تو آنجا بودی
در سایه ی سیب ها
و خاطرات مرا می نوشتی .

کنارم بودی
در سالیان درازی که می مرده ام
وهراسان ،دیگر بار متولد می شدم
تا باقی سنگ ها را برگرده به مقصد برم .

از روزگاری که دهانم را دوختند
و دهانت را تو به من بخشیدی
نفست را به من بخشیدی ،

از روزگاری که پیکر سردم را
به رسم فراموشی
به تالاب نمک افکندند
و کِلک تواَم رهایی بخشید
تا پیکره ام
بلورینه و جاودان در میدانها
بدرخشد
و اینک این جا ،کنار من ایستاده ای
و سر انگشتانم را می گیری
ومی نویسی
سال های ابری .
و آفتاب
چون قدیسی شهید
برگرد سرت می درخشد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۱



بی تابانه در انتظار توام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان .

فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند

مــــــــــــــن نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ســــــــــــــــاحل بر من تنگ است
آن جا که توخفته یی
شنزاری داغ
کــــــــــــــه قلب من است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲

دیدار تو کشتزار نور است
آهویی بی قرار
که از لب تشنه اش
آفتاب ِسحر فرو می ریزد
دیدارت سکوت است
آبشار پرندگانی که راه سپید را می جویند ،
لیوانی عسل
در کف ناخدایی خسته که بوی عسل می دهد ،
چایی دم کشیده
(درست لحظه یی که از تمام دغدغه ها فارغ می شوی )
دیدار تو کشتزار نور است
با بزهایی از بلور
که به سوی صخره چرا می کنند
بیآن که بدانند می شکنند
وغبار بلور
در روحم فرومی پاشند .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳

مــــــــــــــــاجرای مرا پایانی نبود
در تمام اتاق ها
خیال های تو پرپر زنان می رفتند و می آمدند
و پرندگانی
بال های تو را می چیدند و به خود می بستند
که فریبم می دهند

موســــــــــــــی
در آتش تکه های عصایش می سوخت
بع بع گوسفندانی گریان
در فراق شبان گمشده
در اتاقم می پیچید

و من
تکه تکه فراموش می شدم
بوی پـــــــــــــــــیرهنت چون برف بهاری تمام اتاق ها را سفیدکرده بود

عقربه ها
مثل دو تیغه ی الماس
بر مچ دستم برق می زدند
و زمین
به قطره اشک درشتی معلق می مانست

مــــــــــــــــــاجرای مرا پایانی نبود
اگر عطر تو از صندلی بر نمی خاست
دستم را نمی گرفت و
به خیابانم نمی برد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 26 از 36:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA