انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 34 از 36:  « پیشین  1  ...  33  34  35  36  پسین »

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


زن

 
اشعار محمد شمس لنگرودی
Mohammad Shams Langeroodi Poems



بی آن که تو را ببینم
در تو رها می شوم
ودر کف دریا چشم می گشایم
رودم
و به غرقه در تو شدن معتادم

بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند :بهار ، بهار
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم

بی آن که بوی تومستم کند
تا ده می شمارم
انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می خورند
و ترانه ای متولد می شود
که زاده ی دست های توست
شاعرم
به از تو سرودن معتادم .




دوستت دارم دفتر مشق من
دوستت دارم مداد اِتود !
دوستت دارم زنی که دفتر مشق و سرانگشت و مدادم را آشتی داده ای

سنگم
آرام آرام می نویسم و خود را می تراشم
تا به شکل مجسمه ای در آیم
که تو بودایش کرده ای

از دهان من اگر حرفی نیست
کوتاهی از من است
نمی دانم چگونه از تو سخن بگویم
با دهانی از سنگ
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
چه بود زندگی
تو اگر نبودی :
صبحانه ای وناهاری
پاییزکی و بهاری
و ضیافت افلا تونی سرد و
راه پیمایی سقراطی
به سوی جنگل شوکران

چه بود زندگی
تو اگر نبودی
خلبانی
که بین آسمان و زمین همه چیز از یادش رفته است ،
انباری خالی که نیمه شبی نگهبانانش را کشته اند ,

ایزد بانویی مخلوع
که مستراح دبستان ها را پاک می کند
پرنده ای که سواد ترانه خوانی نداشت

چه بود زندگی
تو اگر نبودی

موسیقی آب را
نت به نت ،پرده پرده شستی و د رگلویم آویختی
تومادر داوود بودی
میراث نظم ستاره ها
شمشیری
که به میل خود بدل به قلب مسیح می شود .

به نی ، تو گلوی ترانه های غم آلود دادی
هیزم انبارها می شدم
به بوی سر انگشت های تو بود
که جوانه کردم .

چه بود زندگی
اگر تونمی رسیدی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تنهائی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان

حلزون ها چقدر تنها یند
به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند .

تنهایی ها عمیق اند ، آشیانه ی کوچکم !
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد




کشتزار من اینک
غرقه در بهاری
که خدا
از حساب شخصیِِ ِ خود به حیاتم ریخته است ،
کشتزار من اینک
دست نوشته های گُلی
که تو تلقینم کرده ای
باران دعای مستجاب شده
بر کشتزار !


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
امروز صبحانه ی من توبودی
نان گرم و شیر و عسل
روزنامه ها و خبر
صبحانه ی امروزم
برشی از تو بود

سیرم از این جهان
اشتهای تو دارم




سکوت تو
خشکرودی تفته است
نهال مرا مسوزان ،
طپانچه ی بی گلوله ای به من داده ای
شکار گرازان کنم ،
دیواری بی در است ،
خیابان بی پلاک است ،
زورقبانی کاغذین
ومن
مسافر ناآشنا
بی پارو

سکوت تو
چاقویی زنگ خورده است
که به اره کردن ریشه های کهنه ی من می گماری

از پایم میفکن
اجاق چه کس به هیزم من ،روشن می شود



آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
دل بی چیزم
پرو بالم را می فروشد
تو خریدارش باش !

دریاچه ی بی صدف بی ماهی
رودخانه های مرا می فروشد
تو چشمه ورود من باش !
سنگ های خانه ام از هم باز می شوند
و به کوهستان ها می گریزند .
تومامن من باش !
ابرهای پاییزی
پیراهن پاره اند ،تکه تکه و خونین ،پیراهن پاره اند
به درختانم مپوشان

کاج های صلیب شده دنبالم می دوند
ومن کبوتر ترس خورده ای
که به ناجاها می گریزم .

تو منزل آخرم باش !




چمدانت را می بستی
مرگ ایستاده بود
ونفس هایم را می شمرد




روز با کلمات روشن حرف می زند
عصر
با کلمات مبهم
شب
سخنی نمی گوید
حکم می کند.


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بازی تمام شد
و تو را در بازی کشتند




انگار که از این دنیا چیزی کم است
تو که د رکنارم نیستی ،
برف که برای خود نم نم می بارد ،می بارد
وکهکشان شیریِ مورچه ها را می سازد
برگ
کهتگرگزمان را تاب می آورد
و سرفه کنان روی شاخه ی خود پیر می شود
اما چیزی کم است
تو که در کنارم نیستی .

اگر تو زاده نمی شدی
هر روز عصر
مردم که به خانه های شان باز می گشتند
می ایستادند

یک لحظه به یکدیگر دقیق می شدند
و شگفت زده می پرسیدند
برف، بچه ها ، کار ،جاده ها
اماانگار
یک چیزی کم است
و پریشان
به خانه قدم می نهادند




اینک منم
یگانه فرصت این جهان !
فرصت می دهم
دوستم بداری
ای تنها اُمتم !
اگر سعادت امروز و رستگاری رستخیزت را
در خانه ی من می خواهی !


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سگ زینتی
پارس کن !
آماده ی ترسیدنیم

پرنده ای که فقط یک بالش مانده است
تقدیرش
تقدیس دهان گربه است

پارس کن !
برای مگس
شیرین تر از این نیست
که در پیاله ای از عسل بمیرد

همه چیزی برای تمام شدن به کمال می رسد
پریدن هیچ فواره ای تا ابد نیست .

اگر میخواهی دوستت بدارم ،بیدارم مکن عشق من !
انسان خفته دروغ نمی گوید
بیداری، نا گریزی است که راه دروغ را رسم می کند

از آن چه رنج می بریم
زندگی نیست
زندگان اند ،
بر پیشانی خود می نویسیم
هر کس دروغ نمی داند
به انتظار ورود نماند

محبوب من
که ثانیه ها را دور می زنی
و لحظه ی موعود می رسی
هیچ چیز جهان بی اثر نیست
جز بهشت
که به دوزخ خود خوکردیم .
سگ از سر دلسوزی پارس می کند.
از وحشت می درد ،

ای که کتاب هایم را می دری
و شعرم را
برای نگهبانانت سرخ می کنی
چه قدر
تا شکار تو باقی است .

به نام آن که و را زیبا تر می کنند
چه زشتی ها که نکردند ،زندگی !


شا مه ی سگ
لعنت برای شکار و
نعمت برای شکار چی است
ما کدامیم ،شامه ی آسمان !

تقدیر من
سگ استخوان در گلویی است
که صدای شکار را می شناسد و
در گوشه ایوانم چرت می زند .

سگ پاسبانم پارس کن !
به امید تو اینهمه راه را دویدیم
و به مرتع سرگردان رسیدیم ،
پارس کن ، نترس
سگ رو به روی تو نیز زینتی است .

جز مرگ
هیچ چیز جهان جاودان نیست
و ارزش زندگی درهمین است عشق من !

عشق بخاری هیزمی در اتاقی است
که چهار دیوارش از یخ است .

امید
کلاه ِکشیِ در سرماست ،

آرزو
جیره ی سگ های شکاری
که از آب سیاه بگذرند .

آن که بر کف دریا رام خفته است
از کف رفته است .

محبوب من که ماسه ی ساحل را برای آمدنم چنگ می زنی
جز پرچم پاره ای که بر نُک خودکارم آویخته چه دارم
که نجاتم دهد ،

آمدنت ، رفتنت ،سطور کتابی است
که شروع می شود و تمام می شود
تا حکایت خود را بخوانم .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
لایه های پیاز است
روزهای من
لخته لخته و
مثل هم
و در اختیار من نیست
سوز اشک ،
تمام می شوند
روزها
و تو پیشم نیستی .




دروازه های بهشت را گشودم
هیچ کس نبود
نگهبانان می گفتند
برای یافتن چیزی جاسازی شده در بهشت
همه را
برای
سه روز
به جهنم
کوچ داده اند




خاطرات خدایی تو
سیاحتنامه ی زندگی !
کتابی خطی
که مخفیانه شبانه اش می خوانم و خواب می روم .
خاطرات خدایی تو
و سطر اول پُر بهایش
درست
به طول عمر من است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
اگر اندکی پایین تر بود آسمان
مثل دیگر شاعران
آرزو نمی کردم که چیزی بر آن بنویسم
می بریدم و
پیش بند پرنده هایش می کردم .

اگر این رودها
ادامه نمی یافتند
به خیال شان ته دنیا را ببینند
بر ساحل نمی نشستم
مثل پرنده ها ،قایق ها
و به شور ابد
نمی اندیشیدم
تقطیرش می کردم
در قلمم می ریختم .

اگر این قدر ماه
جدی نبود
که طی هزاران سال
حتا یک قدم به سمت خانه ی من بردارد
بر می داشتم و
صافش می کردم روی میز
می نوشتم :چه ارزش دارد زندگی
که این همه چیز داشته باشی و بگذاری بمیری .

حیف
هیچ کدام شان مال ما نیست
و چه قدر دوستت دارم زندگی !
که همین فرصت کوتاه را ،به علاوه ی او
به من هدیه کردی .

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نیمه های شب است
ومی شنوم ماشین ها دور می شوند
هر راننده به چیزی فکر می کند
یکی به دوره ی کودکی
یکی به شادکامی روزهایی که در پی یکدیگر برق می زدند
یکی به باطری کوچکی در قلبش

سوسک بچه ای دم در گاهی ایستاده و شاخک ها تیز کرده و
در من نگاه می کند ،

و نمی داند، پیش تر بیاید ، یا بر گردد
به چراغ و خودکارم ، به سفیدی کاغذ ها نگاه می کند
بر می گردد
و به تاریکی می رود

چه سعادت شیرینی است زندگی
اگر آدمی از حیرت به زباله ای بر نمی گشت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 34 از 36:  « پیشین  1  ...  33  34  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA