ارسالها: 10767
#21
Posted: 17 Aug 2014 15:03
قهرخدا...
ترک دستش تاچشمه ی نگاهش
جویباری از نمک
قوس نامرادی
بارکوله ای ازگذشت زمان
خوشه های درد را
سبد سبد
میتوان چید
ازچهره اش
خشت انسان
تفت دیده
درهامون درد آلود
اینجا
شور شورآباد است
واوپیرشورآباد
.
.
.
قلبهای سنگی...
زمین ترک برداشت
از خشکسالی قلبها
برای بارش باران دعا کردند
بارید
نه باران
دعا بود که بارید
در سرزمین قلبهای سنگی !
فال...
فنجان قهوه ای
که
فال مراخواندی
سالهاست
ترک برداشته!!!
وبین ما
فاصلـــــــه!!!
.
.
.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#22
Posted: 17 Aug 2014 15:10
لب تیغ...
قلم
که به لب تیغ میرسد
میسرایید !
به رنگ
خون سیاوش
چون سبز میشود
درگذرزمان
خون سرخ سیاوش
.
.
.
ما مرده ایم...
دیوار چین شده ایم چون آجر سرد
روحمان فسرده چون آهن سرد
نه خروشی نه سروشی
به باور مامرده ایم !
مبادا...
باید بگویمت
مبادا
ازقلم بیوفتی
هرچند
ازچشم تو افتادم
و
دلم شکست !!!
.
.
.
مدرس عشق...
درپناه غرور ایستاده ای
چون سرو
رها چون بیدمجنون
ریشه هایت مستحکم تر از زمان
مدرس عشقی
نهالهای جوان را
که نلرزند زباد پاییز
ریشه قوی دارند زطوفان!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#23
Posted: 17 Aug 2014 15:17
مغلوبان شیطان...
انسان وسوسه ی شیطان
وآدمکان!آویز برهرکوی
نمادغلبه ی شیطان برانسان
وچه بسیارند!!!!
این مغلوبان
درین عصرآفت زدن...
.
.
.
مسافر خیالی...
سالها گذشت...
اما
.
.
نیامد
.
.
.
مسافرخیالی من!
آب دیده به ره چون نان بی سفره خشک شد!!!!
مرگ عاطفه...
روبانها سیاه
شمعها سیاه
حتی گلهاهم سیاه!
نمایش میدهند سوگواری را
اماکامشان شیرین
ازبس ارثیه چرب وشیرین
مرگ زمان...
صدای تیک تیک ساعت
مرگ ثانیه ها را
اعلام میکند
وباز
من میمانم
و
آن ثانیه های
سوخته ناآمده
.
.
.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#24
Posted: 17 Aug 2014 15:22
مرز جنون...
سالها
بدنبال ردپایش گشتم سخت!!!
تا
ردویلچرش رادرآسایشگاهی دوریافتم!!!
پاهایش راآنسوی مرز جنون
جاگذاشته بود!!!
.
.
.
نیشخند...
تلخکان دیروز
دلقکان امروز
می فریبند خلق را
ومی کوبند
نیشخند تلخ را
.
.
.
نه خاطره ای...
افسوس باران خاطراتم رامچاله کرد
درشبی که خواب چشمهایم را
سالهاست نه خاطره ای دارم
ونه
چشمهایی به انتظار
نام من ...
دیریست بدنبال هویتم
کتابهای تاریخ را از بر میکنم
نام من این نبود
من از اهالی پارسم
نام من ایرانی مسلمان است !
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#25
Posted: 17 Aug 2014 15:27
می گشایند...
عقابان
برستیغ کوه
بال
میگشایند
و
خفاشان
دردل سیاه
غار
این کجا
و
آن کجا
.
.
.
هیهات...
مردگانیم
که خودصلیب خویش
بردوش
میکشیم
و
برقبور غرورمان
فاتحه...
هیهات
رستاخیزشان
در راه است
.
.
.
هفت خوان...
هفت خوان دیروز
دروازه ی
آرزوهای امروز
گرتو داری
کفشهای آهنین
بســــــم اللـــــه
.
.
.
وسعت تنهایی...
در این وسعت تنهایی
فرقی نمی کند
کجای این کره ی خاکی
ایستاده باشی
ضلع ضلع وجودت
تنهایی این کره ی خاکی را میپوشاند !
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#26
Posted: 18 Aug 2014 14:05
چون صلیب...
شکسته میخواهد!!!
چوبه دار
چون صلیب
قامت آزادی را
!
!
!
چشمه ی نور...
در انعکاس نور
تورایافتم
متبلورتر از الماس
نفسهایم در امتداد
نفسهایت به بازدم رسید
آنگاه که تو باصداقت صبح آمدی
در عمق چشمهایت چشمه چشمه پاکی!
راه راتویافته ای!
ای عیسی نفس!
برای من تو بس!
.
.
.
چاره نشد...
بهلول راهوشیاری چاره نشد!
دیوانه شد!
دیوانه شو....!....
.
.
.
پیله...
به دورخودچه پیله ها تنیده ام
چوبشکنم
شکسته قاب میشوم
کویرمیشوم
سراب میشوم
ودرمیان
ظلمت وسپیده
آب میشوم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#27
Posted: 18 Aug 2014 14:10
کوچه...
یادم می آید که تونیامدی!
برای کسی فرقی نمیکند
که ازته کوچه بیایی
یاتنهایی
ازهیچ کوچه ای نیایی
حالابرای من هم فرقی نمیکند
پشت پنجره رانگاه میکنم
.
.
.
کدامین آرزو...
( مهتاب )...
بدنبال کدامین آرزو
آسمان را
رها کردی؟!
عاقبتت ای خاک
خاک است
قبل ازآنکه
خاکیان برسرت
خاک ریزند!!!
.
.
.
کاش...
گهگاهی که می روم و می آیم
بی سبب نیست
مرگی به خاطرم می آید و می رود
همچون سایه ی سرد مردی
که گهگاهی به خاطره می آید ومی رود
کاش دستها گرم بود
پیش از آنکه سنگها سرد!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#28
Posted: 18 Aug 2014 14:14
چه رسد...
چه تندیسهای زرینی
که برفراز بودند
وفتادند به خاک
چه رسد
به تو
خشت خام
بی بنیان!!!
.
.
.
گل سنگ...
سالهابعد...
نمادقلب آن پنج واژگون نیست!
تخته سنگیست سیاه!
که گل سنگ برآن روییده
ازبس که رطوبت خیزست!!!
گریبان...
سرهایمان درگریبان
نمینگریم!
چه سرها نیست برگریبان!!!
وهست برتارک دار...
.
.
.
گذشتن...
سخت است!!!
گذشتن...
اما
گذشتم
ازراهی که به توختم میشد
بسان کودکی سر راهی!...
.
.
.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#29
Posted: 18 Aug 2014 14:23
گنجشکهای گرسنه...
عقابها روزی گنجشکها را نمی دزدند
امـــــــــــــــــــــــــــــا
کلاغها چرا...
ازآن زمستان گنجشکهای مرده بسیارند
درکنار دودکشهای سرد خاموش...
گلهای کاغذی...
وای اگر بیاموزیم درماندگیها را
در لوای بیهودگیها
پر پر خواهیم شد
در عصر گلهای کاغذی...
گلریزان...
مجلس گلریزان بود؟!
برای آزادی
آزادی...،
امـــــــا!!!
شاکیان
قصاص نفس میخواستند!!!
.
.
.
بلندای جهل...
کاش آن تک صلیبی بودم
در بلندای جهل،
که عروج میداد روح نبی را!
نه این دهان بسته ی، پر فریاد،
که ریشه در زمین دارد...!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#30
Posted: 18 Aug 2014 14:26
به راه نمیشوم...
موعظه بس است
من دیگر به راه نمیشوم
از بس بیراهه روندگانِ
راه یاب را دیده ام ...
اندیشه ی غریب...
اندیشه ام
در پی نان
به آجر رسید
اندیشه ای غریب
در روزگاری غریب تر...
آرامگاه نور...
غرق درهوش بود
که بر دار شد
فریادسکوت سوزاند
ریشه ی سیاه ظلم را
در آرامگاه نور!!!
بی ندا...
پیامبری شدم
بی ندا
چو استادی که کوک میکند
سازش را
سر ساعت بیداری...!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor