ارسالها: 6368
#1
Posted: 12 Sep 2014 13:19
هژیر پلاسچی اینگونه خود را معرفی می کند که ...
طبعاً یک معرفی لوس و بی معنی شناسنامه یی دارم:
✔این که نامم هژیر است و نام خانوادگی ام پلاسچی و بعد در خرداد 1361 در شهر زنجان به دنیا آمده ام. اما بی آن که بخواهم گنده گویی کنم و خودم را کسی جلوه بدهم که نیستم گمان می کنم می توانم اینطور این معرفی نامه را ادامه بدهم که :
✔ من هژیر پلاسچی روزنامه نگارم به اعتبار نه سال که در رسانه های مختلف قلم زده ام. فهرست سر دستی این نشریات این است: امید زنجان، پیام زنجان، فردای روشن، صدای زنجان، مردم نو و موج بیداری، همه نشریات محلی شهر زادگاهم و بعد چند مقاله ی پراکنده در نشاط و جامعه ی مدنی و همبستگی و احتمالن چند جای دیگر که خاطرم نیست و باز کار حرفه یی با سایت میراث خبر، روزنامه ی اعتماد، روزنامه ی شرق، روزنامه ی جام جم، ماهنامه ی نامه و ماهنامه ی نقد نو.
✔ به اینها باید اضافه کنم نوشتن مقالاتی که در سایت های اثر، سلام دموکرات، اخبار روز و عصر نو منتشر شده است و البته بعد در سایت های دیگر.
✔ اگر بخواهم همچنان ادامه بدهم من هژیر پلاسچی فعال سیاسی ام به اعتبار دوازده سال فعالیت سیاسی و شش بار بازداشت و زندان و این همه فشار از «بالا» و این همه خیره سری از «پایین».
✔ باز من هژیر پلاسچی وبلاگ نویسم به اعتبار دو وبلاگی که دارم یعنی «حواری خورشید» و «درک حضور دیگری».
✔ هژیر پلاسچی پژوهشگر و نویسنده ام به اعتبار کتاب «هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است، جشن نامه ی نوبل صلح شیرین عبادی» که در سال 1382 توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شد. به اعتبار دو کتاب «آوازخوانِ رقصِ بردگان، منتخب سخنرانی ها و مقالات سید جعفر پیشه وری 1325 ـ 1324» که به همراه الناز انصاری آن را ترجمه کردیم و «تقدیر بی فرجام را به مشورت نشسته ایم» مجموعه چهارده مصاحبه با فعالان چپ در مورد حمله ی آمریکا به عراق که اولی در وزارت ارشاد خاتمی غیر قابل چاپ تشخیص داده شد و دومی نزدیک به دو سال و نیم است که در وزارت ارشاد احمدی نژاد خاک می خورد. و همچنین کتاب های «مثل هر روز صبح، یادنامه ی خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان»، «مردی میان پنجره و روشنایی، زندگی و آثار علیرضا نابدل»، «مرثیه ی سال های سخت، مجموعه ی داستان در مورد دهه ی سیاه شصت» که همه آماده ی انتشارند ولی با این وضعیت سانسور ترجیح می دهم در خانه بمانند. و البته چند کار نیمه کاره و بی شمار طرح که هنوز فرصت انجامشان پیش نیامده است. هژیر پلاسچی شاعرم به اعتبار شعرهایی که تا به امروز برای خلوت خودم بوده است و...
✔ بالاخره هژیر پلاسچی آدمم به اعتبار همین فیزیکی که نفس می کشد و زندگی می کند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#2
Posted: 13 Sep 2014 12:51
(۱)
داماد را
از هر طرف که بخوانی
داماد است
حتا
اگر با پنج گلوله
سوراخ شده باشد
(۲)
اینقدر جیغ نکش توی گوش این تاکسی
راننده های تاکسی محله ی من
صبح ها
......... تریاک می کشند
ظهرها
......... خرناس می کشند
عصرها مسافر
..................... و
شب ها
.......... اغلب جا کشند
اینقدر جیغ نکش مثل گربه های محله ی من
که دارند جیغ می کشند
وقتی سربازان هخامنشی
زیر سایه ی درخت بید _ که دیگر مجنون نیست _
از تزریق دوای بد
.......................... می میرند
قصاب محله ی من
هر شب
به لاشه های تازه گوسفندان
.......................................... تجاوز می کند
و ماهی های محله ی من
ماغ می کشند
از بس که گاو شده اند
از بس که تو داری جیغ می کشی
و این درخت
.................. کور شد گوش هایش
انقدر جیغ نکش
زنده خورهای دربار شاه عباس
به ارتش جورج بوش پیوسته اند
و هر روز ظهر
گوشت کباب شده ی سینه ی سقراط را به دندان می کشند
......................................................................................... با آن همه پشم
حالا می دانم این بوی سوختگی از کجاست
پشم های فلاسفه ی پشمکی
روی اجاق گاز سه شعله ی فردار می سوزد
و هیچ کس ظاهر نمی شود
چراغ های جادوی محله ی من
............................................. عقیم شده اند
اینقدر جیغ نکش
فردا
مایا یوفسکی را به جرم تجاوز به ذهن بشر
................................................................. سنگسار می کنند
و سنگ اول را کسی می زند
که شب ها
دمر می خوابد به یاد زن همسایه
او دچار معصومیتی رعب آور است
انقدر جیغ نکش
مراعات تو سخت شده است
و دختر پدرم _ که خواهر من نیست _
هرشب
.......... پاورچین
......................... توی خواب من سرک می کشد
می نشیند کنار مارتین لوتر کینگ
رویاهای او را واکس می زند
کوهن بندیت در خوابهای من جوان مانده
با زن هایی که
..................... انقلابی هایشان زیباترند
انقدر جیغ نکش
گئو مات مغ حالا کراوات می زند
و توی جیب کت اتو کشیده اش
عکس بزرگ ارتشتاران را پنهان کرده است
مزدک بامدادان
رو به روی خانه ی من
فلافل می فروشد
و اسپارتاکوس
همین گدای کوری است
که مافیای دریوزه گان محله ی من را گاییده است
انقدر جیغ نکش
بنزین دارد از ریش های مارکس
............................................... چکه می کند
و به ماتریالیسم تاریخی
پایبند نیست
بند نیست
اینجا زیر هشت است
................................ _اتاق تمشیت_
و این مرد
با چشم هایی آن همه سبز
هر شب
به رویای من تجاوز می کند
رویا نام دختر نیست
رویا نام باکره گی ذهن من است
اینقدر جیغ نکش
آسمان این روزها
ابری هم که نباشد
........................... فرقی نمی کند
همسایه های محله ی من
چتر روی سرشان گرفته اند
عرق سگی می خورند
با عکس لنین روی آن
................................. _ که سگ نیست _
روزولت دارد روی سر محله ی من
..................................................... می شاشد
من شاشم گرفته است
اینقدر جیغ نکش توی گوش این تاکسی
من نمی دانم چرا این تاکسی
اینقدر شبیه ماشین مرده کشی است
و من
چرا
اینقدر
مرده ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#3
Posted: 13 Sep 2014 12:51
(۳)
تو از آتش شروع شدی
وقتی عصری نزدیکی های چخوف
فندک گرفتی زیر سبیل ها
........................................ ها ها ها
..................................................... هایم
من با کسی که هیچ کس بود
قرار داشتم
ایگناسیو زودتر آمده بود سر قرارش
تا با فدریکو گارسیا لورکا
تیر باران شود
توی میدان تره بار نزدیک خانه ی من
که همیشه
پر از گاو است
با دو پای بدون شاخ
نزدیک عصربود
خدای ولضضضضضضضضضالین
داشت تیله بازی می کرد
با پسر کوچک اخماتووا
آخماتووا فاحشه یی ست از جنوب پرتغال
پدرش شاعر بود
آنقدر کمونیست
که استالین را پیچیده بود
...................................... لای روده هایش
و سیفون را نمی کشید
دارم به یاد می آورم
با اخماتووا قرار داشتم
فاحشه یی از جنوب پرتغال
که فلسفه می دانست
و موهایش زا آنقدر زیبا درست می کرد
که من
ایمان بیاورم هر روز
دنیا را تنها برای گاییدن آفریده اند
تو از آتش شروع شدی
در عصری این چنین
وقتی فندک گرفتی زیر سبیل ها
................................................ ها ها ها
............................................................. هایم
و هیچ کس نبود
که آتش را
خاموش کند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#4
Posted: 13 Sep 2014 12:52
(۴)
دستانم
بوی اسالم گرفته است
بوی زیتون
بوی جلال آل احمد
بوی شعاعیان که می آمد
بو
بو
بووووووووووووو خِیله خُب حالا
زبانم می رود حوالی بامیان
برای خودش نی لبک می زند
........................................... با لهجه افغانی
زیمن بوی انزال می دهد
و شمال و شرق
در نقطه یی بهم می رسند
که نامش اسالم نیست
نامش پهلوی چپ توست
که آدم را از آن
....................... آفریده اند
توی ذهن من
نوح خنجر نهاده بر گردن اسماعیل
تا فرعونیان را در خون غرقه کند
یکی پیچ های مغزم را باز کرده
از نو به هم گره زده
اشتباهی گره زده
کوروش را سوار ژیان قارضه ی همسایه می کند
من را امپراتور فلات ایران
تو را عاشق من
و تنها گره درست اسالم است
نام مناسبی برای پهلوی تو
که من آدم زاده شدم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#5
Posted: 13 Sep 2014 12:52
(۵)
امروز شنبه است
قرارمان سر پل
روبه روی قتلگاه ماهی ها
حوالی ساعت دلهره
من یک پاکت سیگار می کشم
............................................. تا بشناسی ام
دیروز که نیامدی
امروز یکشنبه است
هوایی بارانی
انتهای کوچه ی بن بست
کلاغ های قارقارو
کاج های بلند
حضور مطلق فروغ
وقت مناسبی برای من
که
عاشق تو باشم
سر تا سر عصر را منتظرم
امروز دوشنبه است
دو روز است که نمی آیی سر قرار
این بار می آیم
می نشینم توی کافه موکا
نشانی باشد همان
قهوه ای یخ کرده و زیر سیگاری پُر
اگر آمدی مراقب باش
این صندلی لهستانی ها
یک روز منهدم می شوند
ببین عزیز دلم !
امروز سه شنبه است
من البته خسته نشده ام
برای اینکه باور کنی
از صبح می نشینم
روی سکوهای تئاتر شهر
کلافه نیستم
.................. اما
....................... تو زودتر بیا
امروز چهارشنبه است
قرارمان توی یکی از کوچه های یوسف آباد
حوالی کشف بلیط بخت آزمایی
........................................... در ترانه ی فرهاد
ریه هایم درد می کند
بیا که مجبور نباشم
این همه سیگار را ببوسم
امروز پنجشنبه است
روز قبل تعطیلی
پس قرارمان پارک جمشیدیه
من دارم با فریدا
تخته نرد بازی می کنم
پای مجسمه ی سید اسماعیل
هنوز بز نشده ام که بیایی
امروز هم روزی است لابد
اسمش را نمی آورم
تو مثلن فکرکن هفت شنبه است
مثل هفت تیر
که جهان از آن آغاز می شود
که جهان در آن تمام می شود
اصلن قرارمان هفت تیر
از این نزدیک تر نمی آیم
نمی خواهم بترسانمت
اما اگر نمی آیی بگو لااقل
وقتم دارد تمام می شود
می دانی ؟
خدا بیشتر از هفت روز
مرخصی نمی دهد
به مرده گان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#6
Posted: 13 Sep 2014 12:52
(۶)
تلفنت را جواب نمی دهم
تا موهای دختر ژان پل سارتر را
آب بکشم
که چنگیز خان مغول
ارمغان برایم آورده
_روی سرش البته _
از آخرین حمله به آمریکای دور
................................................. برای یادگاری
این خیابان چه حالی دارد
تا آخرش
که دربست نمی روم
این خیابان چه حالی دارد
خیس باشد
هوا خیس باشد
...................... سیگار
دربست نمی روم
این دربست چه حالی دارد
که نمی روم
و تلفنت را جواب نمی دهم
تا با رویای تو
عشق بازی کنم
مزاحم نشو !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#7
Posted: 13 Sep 2014 12:52
(۷)
نع !
نوبل نمی خواهم
اینقدر نخند
به ریشِ
............ ندارم که
و این قهوه حالا درست که فرانسه
اما معلوم نیست قجری نباشد
اصلن از کجا معلوم ؟
شاید کتابهای تاریخ دروغ گفته اند
از کجا معلوم
که قاجاریه سلسله یی نبوده باشد
.................................................... در فرانسه ی نازنین ؟
و ناصرالدین شاه
با زبان پی یربوردیو
پای برج ایفل
فرمان نداده است
........................... به میر غضب ؟
از کجا معلوم ژان پل سارتر
برادر بزرگ تر من نباشد ؟
و تو
ژولین بینوش
که هنر پیشه نباشی البته .
من به نگاتیوها شک کردم
چاقو می کشیدم
های قیصر !
از رم تا محله ی برادران آب منگل
دیوارها با هم زنای محصنه می کنند
پارتیزام های لوانت
دارند پشت دیوار زندان اوین
تفنگ هایشان را روغن می زنند
و اسپارتاکوس را
درست وسط میدان اعدام
به صلیب می کشند
من هر شب
یک لیوان پُر
دوات مرغوب بدون لیقه
سر می کشم به سلامتی ات
شحنه ی هی آقا !
زانویتان را از روی گلویم بردارید لطفن
این صدای جیغ من نیست
حمام خودتان است که دارد جیغ می کشد
دارم نماز اشاره می خوانم
...................................... روی قبله ی » توحید «
چوب خط های روی دیوار را بشمار
من تنها تا 216 یاد گرفته ام
نمره ام صفر شد
در امتحان حساب این همه کابل
................................................ این همه تخت بی پدر
شماره ی ۳
های
شماره ی ۲
های های
شماره ی ۱
های های ها
مردودها چهار دست و پا راه می روند
تا تاول نزد چهره ی زمین
شما می دانید این بوی عفونت از کجاست ؟
و این فاضلاب چرا
درست توی سلول من
۲۱۶ بار بالا آورده است ؟
می بینی ؟
کتاب های هر جایی تاریخ دروغ گفته اند
اینجا فرانسه است
من را در طبقه ی دوم زندان باستیل
با کابل شماره ۱ دریده اند
و بشریت
نام مستعار مردمی است
که دارند
هیزم آتش را فراهم می کنند
آب نپاش به بدرقه ام
آتش که خاموش نمی شود
و این تاول ها
در بهار دره اوین هر سال
شکوفه می کنند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#8
Posted: 13 Sep 2014 12:52
(۸)
هشت ساعت و نیم مانده بود
هشت ساعت و نیم
من شاعران وطنم را ریخته بودم توی چمدان
با گل سری که بوی تو می داد
و
همه ی فندکهایم _ذخیره آتش جهان _
یک شال گردن دو متری و
سک مشت صدای بی قرار
که هنوز خواب هفته ی خاکستری می دیدند
هشت ساعت و نیم مانده بود
هشت ساعت و نیم
داشتم صدای تو را قطره
..................................... قطره
............................................... حفظ می کردم
دلهره هایم توی چمدان بود
بوی دست مادرم
قصه های مادر بزرگ
هشت ساعت و نیم مانده
هشت ساعت و نیم
صدای تو از دورها می آمد
از پشت فیبرهای نوری
از پشت دستی که داشت
دوستت دارم های ما را شماره می کرد
درز آجرهای وطنم را ریخته بودم توی چمدان
دیوارهای کاهگلی کودکی ام را
گفته بودی : دلم برایت تنگ می شود
من داشتم دلم را می ریختم توی چمدان
با آن همه نامه های عاشقانه که برای تو نوشته بودم
هشت ساعت و نیم مانده بود
هشت ساعت و نیم
دلم برای خنده ها تو تنگ می شود
..................................................... نگفتم
دلم برای دستهای تو تنگ می شود
..................................................... نگفتم
دلم برای پستان های تو
که گناه نخستین بود
تنگ می شود
.................. نگفتم
دلم برای تو
وقتی نشسته باشی
در سایه روشن اتاق کوچکم
تنگ می شود
.................... نگفتم
به مادرم گفتم :
یک روز بر می گردیم
.................................. دروغ گفته بودم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#9
Posted: 13 Sep 2014 12:53
(۹)
دیر می کنی
دیر می کنی و سر می روم پشت پنجره
می ریزم توی پاشوره های خودم
آواره می شوم برای تمام عمر
دور این زمین نیستی دوباره
فراموش می شوم
.......................... می کنم
........................................ که کردنی ست
وقتی این کوچه همان کوچه نباشد که تواز آن می آمدی
و من
منتظر خودم باشم
که در تو دیر کرده است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#10
Posted: 13 Sep 2014 12:53
(۱۰)
مشکل از جهان شما نیست
گونیای من درست کار نمی کند
و همسایه ی دیوار به دیوار من
مرد شریفی است
کارمند بایگانی وزارت مخابرات
اهل دود نیست
احتمالن باید اهل برازجان باشد مثلن
و شب ها آنقدر محکم زنش را می کند
که صدایش از آجر دیوارها رد می شود
نه مشکل از جهان شما نیست
گونیای من با گونیای پسر همسایه ی روبرو فرق دارد
عاشق کیشلوفسکی است
با دوربین خانه ی همسایه ی شریف من را دید می زند
مشکل از جهان شما نیست
که شیشه پنجره ی همسایه ی روبه روی من
پر است از لکه های سفید
نه مشکل از جهان شما نیست
گونیای من تراز نمی شود
هنوز بلد نیستم
شما را که می بینم لبخند بزنم
قد خمیده ی ما هم
گولت می زند
دوران تیرکمان بازی گذشته است
و آرش افسانه پلشتی است
که
دیگر خوابم نمی برد
اصلن بیا بازی از اول
من چشم میگذارم
تو گمشو
بعد هر وقت
لا به لای یک شهود عرفانی فهمیدم
به زاویه ی 90 درجه زمین
چگونه باید
با لبخند تجاوز کرد
پیدایت می کنم
تا آن زمان
من چشم گذاشته ام
تو گم شده ای
و جهان
بر گونیای من عمود می ماند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...