ارسالها: 6368
#51
Posted: 9 Oct 2014 19:14
... ۲
دختری پستانش را با چاقوی آشپرخانه تیز می کرد
فضا را هیز کرد و رفت گوشه ی تابلو بغ کرد
تابلو بود خیلی خیلی واقعا ...
سکس ها از سکس ها رفت و
چاقو نام دیگر آلتی شد روییده بر رحم
خونی !
البته چیزهای دیگری هم هست
مثلا دختری که پستانش را با چاقوی آشپزخانه تیز می کرد
فضا را هیز کرد و رفت گوشه ی تابلو به کرد
تابلو بود خیلی خیلی واقعا ...
سکس ها از سکس ها رفت و
پستان نام آهویی شد ترسان
خونی !
البته چیزهای دیگری هم هست
مثلا دختری که پستانش را با چاقوی آشپزخانه تیز می کرد
فضا را هیز کرد و رفت گوشه ی تابلو به کرد
تابلو بود خیلی خیلی واقعا ...
سکس ها از سکس ها رفت و
همچون نقاشِ دختری که پستانش را با چاقوی آشپزخانه
تیز می کرد
البته چیزهای دیگری هم هست
مثلا دختری که پستانش را با چاقوی آشپزخانه تیز می کرد
فضا را هیز کرد و رفت گوشه ی تابلو به کرد
تابلو بود خیلی خیلی واقعا ...
سکس ها از سکس ها رفت و
دختر نام تابلویی شد پاره
خونی !
البته چیزهای دیگری هم هست ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#52
Posted: 9 Oct 2014 19:16
... ۳
به گزارش ایسنا
بامداد امروز توی خواب یک دختر چند فروند کاندوم پیدا شد
کلاغ ها از لای روزنامه ها پریدند
اضلاع روزنامه ها پردیدند
و جهان روزنامه شد
من نیز فوراً نامه ای نوشتم
به روزی که نامه ای نوشتم
و پاره کردم
پرده ای که بین ما بود یا نابود ...
از ارتفاع پنجره
حتی اگر بستن بودن
حتی اگر غیر عمدن
کسی که در معرض دیده شدن
خواهن
رفتن شدن یا رفتن شدن
زمان خواب می داند از کجا بگذرد !
تو بعد از سال ها به تختم آمدی
سر وقتم می آمدی
سر وقت هم آمدی
که سر وقت مست تر از آن بود که نابود ...
است /عضوی که هست / که گرد بود / که گردباد / که نیست
حالا شده رعشه به جان پیرمرد ریشو که اعتقاد داشت
توی خوابش جنازه ای خفته است
جنازه ای که می تواند من باشد
جنازه ای که می تواند زن باشد
جنازه می تواند زندگی کند
حتی لای چادر
حتی توی خواب !
پژواک درد در کسینوس تنی بی زخم
روزنامه را فین خواهد کرد
پرده را کنار می زنم
کلاغ ها در افقی خونین به بقایای خورشید تجاوز می کنند
به گزارش ایسنا
جنازه نیز اعتقاد داشت
پیرمردی ریشو
هر شب او را به خواب می بیند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#53
Posted: 9 Oct 2014 19:17
... ۴
در جزیره ای به مساحت یک چتر
دینامیت روی کیک روشن بود
و خدایی که روی دست بنده هاش باد کرده
بادکنک باد می کرد
فانوس می چسباند
طفلی اکیدا وصیت داشت
بعد تولد حتما فانوس دریایی
ناموس هر جایی
کابوس سرپایی
یا چیزی در حوالی (( نمیدانمچی)) باشد
در وداع جنده های ساحل
جاکش ملوانان
به فرمان ناخدا بادبان ها را شق کردند
((نمیدانمکی)) فانوس دریایی را فوت کرد
و خدایی که تنها خدای دریا نبود
تنها بود !
به دل دریا که نمی شد زد
زد !
اَره ماهی ها
دور جزیره رقص کارد می کردند
روی رگی که پیدا نمی شد !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#54
Posted: 9 Oct 2014 19:18
... ۵
کسی میدونه « من»
کجاست ؟
تا امروز خبری از شمع نیست
کرم شبتاب می لولید
و گلی که در پژمرده ، کشته ها داشت
نه در خفا که فاحشه ای ساکم زد
{ آه ه ه ه ه}
تا امروز خبری از شمع نیست
کرم شبتاب می لولید
و گلی که در پژمرده ، کشته ها داشت
غنچه گی هایش خیلی ساک می زد
یاری ...
یاری ...
{نه }
عذاری که چشم انگیز
در چاپ های بعدی خشم انگیز شد
{نه ، نه ، نه ...}
عذاری که چشم انگیز
در نسخه های بعدی خشم انگیز بود
.
.
.
تا امروز خبری از شمع نیست
کرم شبتاب می لولید
و گلی که در پژمرده ، کشته ها داشت
غنچه گی هایش خیلی ساک می زد
عذاری که چشم انگیز بود
در نسخه های بعدی خشم انگیز بود
به گزارش پلیس راهور
مولوی توی اتوبان تبریز
تصادفاً شعر شد
و خورشید از ما تحت زمین
ما تحت زمین ...
زمین ...
{صدای زنگ در}
{کیرم به ادبیات }
0 امروز تولد « منه»
لنگه کفش تنها
لنگه کفش تنها بود
تخت ، لنگه کفش تنها بود
تن نداشت
ها بود
کفش ، کشف زخم پاها بود
زخم ، بر زبان تن وا بود
زبان ، کشف ضعف لب ها بود
ها اختراع زن ها بود
کفش ، لنگه کفش تنها بود
لنگه کفش تنها بود
لَنگِ لنگه کفش تنها بود
دوره گرد
مردِ با لنگه کفش تنها بود
پا ، زبان جفت تنها بود
تخت ، لنگه کفش تنها بود
لنگه کفش ، دورگرد تنها بود
تن نداشت
ها بود
لنگه کفش تنها بود !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#55
Posted: 9 Oct 2014 19:19
... ۱۲۳۴۵
کُمدی
کُمُدی است که در ندارد
پیکر ندارد
جسدی با کلاه لگنی
بچه شده !
توش قایم باشک می کند دائم
خدا خود را لای خودارضایی پیدایی شد
آن زمان که رویایی برای تجاوز نبود
و سایه ای که شهادت دادند قاتل نیست قهرمان است
شدیدن پیدا بود قاتل است !
شهید ن خونش توی جسد غلط می زد
من بودم و حاجی نصرت ، رضا پونصد ، علی فرصا ، آره و اینا خیلی بودیم ...
من چشم می گذارم
تو برو گمشو
بچه پررو !
من سوراخی نیستم که نامه – بنداز – باشی کنی
لاشی کنی !
چشم هاش سپاهی بود
پر از دزد دریایی
دریای سیاهی بود
بین سیاهی لشکر
که نقش اصلیش ممنوع التصویر !
دیر
یا باید شیر می بود
که خطرناک کند
لب بریزد
عاشقی دهد
چو انداختن ستاره ها چشمکه حوریاس
حاجی رفت رو سیما ما رو بردن خط مقدم
حاجی رفت رو مینا مار فتیم زیر تانک
حاجی توپ خورد ، توپ خورد به سنگر ما
دِ مصبتو شکر
کُمُدی که در نداشت
پبکر نداشت
تنی است لای توهم زن
که قایم باشک بازی می کند دائم
لاجرم بی تنانه گی !
سایه ای که خوابیده توی قنداق یک تفنگ
زنش بی / با غریب ها
تراژدی است !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#56
Posted: 9 Oct 2014 19:20
... ۱۲۳۴۶
همین رودی که نمی بینی و لای شعر در جریان است
در نقشه ای که کشیده بود به اقیانوس بریزد
به دره خورد
و مردی که پای همین رود ایستاده ست
شدیدا شاعر بود
پای عشقش نخواست ... نتوانست ...
ولی همچنان ایستاده ست
و زن ماهیِ از دهان در حال نمی افتادن
به سرزمینی می رفت
که از نقشه ها گریخته بود
و چون آبشار ریخته بود
رود نبود
شعر بود که می خواست (( کردن )) باشد
مثل مردی که به ته دره شیرجه رفت ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#57
Posted: 9 Oct 2014 19:21
... ۱۲۳۴۷
مردی که به سایه ی خودش تف انداخت غرق شد
من نبود
زنگور بود !
به آشپزخانه که رفت
به هال تجاوز شد
به هر حال اعتراف می کنم
سایه ای که در کادر نبود
موهای شرابی نداشت
تناه شاهد
از ترس شاهدبازی !
با برفک
پشت شیشه ی تلویزیون می لرزید
و شرابی که روی میز کهنسالی می کرد
به رگ تاکستان بازگشته بود
تا امروز ما سه توله پس انداخته ایم
و زنگورها همچنان زنگور
و زنگور ها همچنان زنگور بودند
دادگاه فرمایشی بر پا ایستاده
ایست داد که غول ها
در تلویزیون مردم را با گول بخورند
بازجوها آمدند
باز / جو / ها که روزی برای رودخانه بودند...
قاضی به مفهومِ متهم ها تفهیم شد
ژست گرفت
و چکشش را توی سر زمین کوبید
{ اگر شما بودید ...}
ولی منِ تنها که دفاعی نداشتم
حمله شدم
کانال را عوض کردم
و مرد از تمام اتهامات تبرئه شد
هم زمان با این که گرگ توله هایش را می خورد
توی گوری می رید !
ملکه کندو را به آتش کشید
و درخواست پناهندگیش را آتش نشانی ها پذیرفتند
به هر حال اعتراف می کنم
زنگورها هم چنان زنگور
و زنگورها همچنان زنگور بودند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#58
Posted: 9 Oct 2014 19:22
... « من » مرده است
100.5
اتوبوسی که با لب می رفت
اتوبوس قراضه ای که با لب می رفت
اتوبوس قرمز قراضه ای که با لب می رفت
همچنان اسیتاده ست
از رو نمی روم / نمی روی / نیم رود
همچون عاشقی که ایستاده ست
عشقش تصادفاً از ته دره باز گردد / باز گردی / باز گردم
با اتوبوسی که با لب می رفت
اتوبوس قراضه ای که با لب می رفت
اتوبوس قرمز قراضه ای که با لب می رفت
و همچنان ایستاده است ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#59
Posted: 9 Oct 2014 19:23
... ۱۰۰.۶
لولا چرخید
و عاقبت افتاد
دستی که سال ها قبل لای در گیر کرده بود
زنی که مطلقه است به همه تعلق دارد
و این دست می تواند به دزدی تعلق داشته باشد
که برای دزدی نیامده
برای حقش آمده
او نیز سالها قبل به این سالها نوشت :
- به مولا بی تقصیرم !
معتقدم که اگر دست مشت می بود
می توانست خفن – لمپنی باشد
با سیستم « مرگ بر ... »
که واویلا روشن فکر
اما خیابان بی در و پیکر تر از این هاست
که دستی لاش گیر کند
قطع نشود!
به شرافتم قسم
این مساله هیچ ربطی به مربوط عاشق نداشت داشت
حتی مردی که یک روز میل زن کرد
و زنا زاده زنی با موهای مایل به خرما
که شیرینی کرده باشد
و بعد پنهان
توی اتاقی که اصلا در نداشت
تخت دونفزه چرا !
که می خواست از صفحه بیرون بزند
سینه ای تو را لمس کند
سال ها قبل
که کتاب را بستی ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#60
Posted: 9 Oct 2014 19:24
... « تو » مرده ای به شایعه ها اعتنا نکن !
گله رم کرده ست
و اسب ها
از این برِ
از این برِ
از این برِ
از این برِ...
سرم می دوند
می روند
طویله ای بهتر پیدا کنند
- اسب حیوون نجیبیه !
- گه خوردی ! اسبا کس کشن !
گبه رم کرده ست
شعر رم کرده ست
من رم کرده ست
و شاعری که نمی داند چه می کند ؟
آهسته قدم می زند
می رود
برای کودک درونش پفک بخرد
پفک کلمه ست
کتک کلمه ست
سانسور کلمه ست
کلمه کلمه ست
و کلمات از ذهن در فاصله ی اتفاق اند
افتاد !
گانگستری که در موازیِ روایت
تیر خورد
بعدها نویسنده ای شیلیایی او را نوشت :
خورخه رائول گارسیا سانچز، گاوچران بچه بازی بود سبزه
با شکمی گنده ، که چیزی همواره زیر آن قد علم کرده بود .
سانچز به کودک درون خود تجاوز کرد و با « است » در حال فوران بود که ...
تفنگ ها رم کرده ست
شیلی رم کرده ست
موازی رم کردست
اسب ها رم کرده ست
- اسبا صاحبشون رو میشناسن
- گه خوردی ! اسبا کس کشن !
اسب ها کلمه است
روایت کلمه است
و شعر صدای نعل اسبی مرده است
و شاعر کلمه ای است که روی حرف هاش
آهسته قدم می زند
ایستاده ست
و اسب ها
از این برِ
از این برِ
از این برِ...
سرم می دوند
می روند
طویله ای بهتر پیدا کنند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...