ارسالها: 9253
#61
Posted: 24 Oct 2014 23:42
بيا خورشيد عالم سوز من باش
غزال وحشي ِ ، مرموز من باش
به اشعار بلند ،، با ساز و سنتور
سرود ِ جشن هر نوروز من باش
نه از قد و نه از بالا نگو تو
نه ازقبل نه از حالا نگو تو
شکستي چرخه ي عشق و عبادت
بيا از حضرت والا نگو تو
کوه اگر دامن گشايد نعره هاي شير هست
سايه چون بر دل بتازد پند هاي ميرهست
در شبي که ديو دد غوغاي مردي سر دهند
غم مخور آهو ، براي دستهايت پير هست
مرغ عشقم تا نشيند بر سر بام کسي
پَر بگيرد ، چون ببيند روي او نام کسي
ساغر ميناي تو تا روي دستان منست
بشکند دستم اگر من بشکنم جام کسي
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#62
Posted: 24 Oct 2014 23:44
بهار و جويبار و جامي از مي
شب و درياکنار و جامي از مي
به روي سنگ قبرم حک نماييد
من و لبهاي يار و جامي از مي
زني با ناله ي ني تار مي زد
حديث ِ عاشقي را زار مي زد
به سرماي زمستان هم ره برف
خودش را با نقابش دار مي زد
زمين انديشه اش حالات برگ ست
زمان پژمرده ي احوال ارگ ست
به تاريخي ،،، که لبها بسته با غم
قلم جوهر فشان حکم ِ مرگ است
الهي مرگ گلها را نبينم
شکسته سر فريبا را نبينم
اگر باران ببارد صبح فردا
زن اقسرده سيما را نبينم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#63
Posted: 9 Dec 2014 22:57
شبي خواب مرا بيخواب کردي
کمر چين مرا بيتاب کردي
لبم را با لبت کردي ستايش
کوير تشنه را سيراب کردي
يا بشکن تو پاي غم در آغاز
جهان را پر نما با ساز و آواز
به شادي طي نما پير و جواني
که فردا مي رسد هنگام پرواز
عاشقي در کار خود وا مانده است
سر شکسته روي يک پا مانده است
از صداي توپ و تانک ِ دشمنان
ترکشي در ذهن ليلا مانده است
کُهنه سربازي که تنها مانده است
دل شکسته روي يک پا مانده است
از صداي ِ ،، جنگ جنگِ دوستان
ترکشي در ذهن او جا مانده است
غصه هاي منزلم از قصه هايم بيش بود
خرمن غم هاي من از آشنا و خويش بود
من نمي دانم چرا از عشق گل هاي بهار
لطف زنبورعسل بر دست هايم نيش بود
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#64
Posted: 9 Dec 2014 22:59
بهار عشقمان اهل سفر باش
بيا ديوانه شو مرد خطر باش
شبيه قاصدک در ماه خرداد
براي قصه هايم خوش خبر باش
کسي که ضربه ي شلاق مي زد
گهي بر پشت و گه بر ساق مي زد
گره از عقده هايش باز مي شد
چنين مستانه بر عشاق مي زد
غصه هاي منزلم از قصه هايم بيش بود
خرمن غم هاي من از آشنا و خويش بود
من نمي دانم چرا از عشق گل هاي بهار
لطف زنبورعسل بر دست هايم نيش بود
اسير و بنده ي حرمان خويشم
هراسان از غم و ايمان خويشم
به روي سفره ي رنگين و خالي
نهارم غصه و مهمان خويشم
تا گلي از سوز از سرما حکايت مي کند
دکمه ي پيراهني از دي شکايت مي کند
با غروب آفتاب و ،، ناله هاي مرغ شب
گلفروش خسته اي ، ميل ولايت مي کند
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#65
Posted: 9 Dec 2014 23:01
به ساز ِ بي صدايت گريه کردم
شبي با چشم هايت گريه کردم
بنالم مثل ني ،،، در دامن تو
کمي با شانه هايت گريه کردم
نديدم رقص پايت گريه کردم
شدم ابر و برايت گريه کردم
به وزن اشک چشمان خمارت
براي شانه هايت گريه کردم
سفيد و سرد و بيرنگ است بانو
جدالش جمله با سنگ است بانو
به لطف سفره خالي هاي خندان
فقير و صاحب ِ ننگ است بانو
پلنگ دشت ري افسانه شد ، مُرد
که بره گرگ شد ، بزغاله را خورد
به لطف قامت ِ،،، منفور ِ وافور
پلنگ صورتي ،، افسانه را بُرد
قناري بي قفس فرياد مي کرد
در اين بوران و برف اشک سرما
پرستو جفت خود را ياد مي کرد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#66
Posted: 21 Jan 2015 17:40
لبانت غنچه و سرشار از حرف
الفباي دوبيتي را کند صرف
چه زيبا مي شود با بوسه هايت
فضاي کوچه باغ و نم نم برف
قضاء و قاضي ناباب مي ديد
خودش را در دل مرداب مي ديد
به پشت ميله هاي سرد زندان
زني که کودکش را خواب مي ديد
سکوتم
از رضايت نيست
زبانم را بريده اند
زني مردي نموده به ز مردان
ستوده نيک رو مانند شيران
تمام مرد و زن چادر بپوشيم
اگر نسرين بميرد توي زندان
زبان پروانه شد او را گرفتي
دلي ديوانه شد او را گرفتي
براي بارش باران به ايران
زني افسانه شد او را گرفتي
بره اي بود و شکار شير کرد
آنکه نفس خويش را زنجير کرد
در زمستان ِ نگاه ِ عاشقان
سردي ات درد مرا تبخير کرد
به چشم آيينه ِ ماتم نشسته
خدا يا ساغره ساقي شکسته
که حافظ ، حافظ عرفان ايران
به زندان مانده با دستان بسته
به ديده مي کنم سعي و تلاشم
تو را با سنگ مرمر مي تراشم
که شايد در بهار و در زمستان
کمي در سايه ي مهر تو باشم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#67
Posted: 21 Jan 2015 17:43
تو را با ديده ي تر مي تراشم
مسيحا شو به دل سر مي تراشم
درون طاق بستان مثل فرهاد
تو را از سنگ مرمر مي تراشم
نگاهي آتشين بر من کمين زد
ستاره تير غم را اين چنين زد
هراسان از نگاه برف و بوران
کلنگ عشق ما را بر زمين زد
بناي مهر من در دشت و صحرا
نماي شرقي ات از دور پيدا
شدم فنداسيون ِ چشم ماهت
منم از بار عشقت مست و شيدا
پلان ِ عشق تو ،، دارد تداوم
لبت را خوانده ام شبها مداوم
به اوپتيک ِ نگاهت ديده بودم
مثال سازه اي سخت و مقاوم
هواي سرد هر رزم آيش ات را
جمال زشت هر فرمايش ات را
خيابان پُر شد از خون جوانان
بميرم مادرم ،، آسايش ات را
کلامت بهترين عطر گلاب ست
لبانت بهترين دُرد ِ شراب ست
به ايوانم بتاب ،، اي ماه تابان
چراغ خانه ام بي تو خراب ست
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#68
Posted: 21 Jan 2015 17:46
تقديم به تمام همقطارانم که در خاک خوزستان به شهادت رسيدند
پل سفيد اهواز
شدم آواز حق در نايت اي پل
نشستم تا سحر بالايت اي پل
براي حفظ خاک پاک ِ ايران
چه خونها داده ام در پايت اي پل
/*/*/*/*/*/*/*/*/*
لبت از برگ گل دارد حکايت
نواي ساز ني دارد صدايت
در آغوش فريبا خواب بودي
نگاهت اين چنين دارد رضايت
به ديوار دلت ، عکس خماري !
نداي ساز تو ، صوت نگاري !
تمام روز ها ، تاريکي شب !
چرا از چهره ات هستي فراري ؟
نشستم دکمه ها را باز کردم
سه تارموي خود را ساز کردم
زدم بر طبل بي عاري عزيزم
در آغوشت شبي پرواز کردم
سقوط آدمي با قلب حيران
دلي آبستن از خشم ِ يتيمان
دراوج زايش ابليس و انسان
ويار آسمان چشمان گريان
خوانده ام من سطر سطر بَدَن ات را
بوسه ها و غنچه هاي دَهَن ات را
مانده ام در نظم و نثر سينه ات
سرخي اشک کتاب ِ چَمَن ات را
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حل معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من و تو
چون پرده براُفتد نه تو ماني و نه من
بنگر به جهان چه تلخ بر بستم هيچ...
از حاصل عمرچيست در دستم هيچ...
شمع طربم ولي چو بنشستم هيچ...
من جام جمم ولي چو بشکستم هيچ...
پـــــــــــایــــــــــــان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم