ارسالها: 14491
#151
Posted: 30 Jul 2015 15:58
بلوغ چشمهای آبی من درو کردن نفسهای تکه تکه ی توست
وقتی زیر آوار احساساتم بی اختیار میلرزی.
انار قرمز نیازهای من مدتیست ترک خورده.
بوسه میخواهم بی مقدار.
جنون اندامت را در نبودنت به برکه ی نیازهایم سپرده ام.
آن شب که خدا برجستگیهای صورتی را بر بدنت میتراشید
بهشت لبریز از بهار نارنج بود.
خانه ی کاه پوش غریزه ام پر از نرگس شده
آغوش بی حجاب میخواهم
آری میوه ی ممنوعه ی من مدتیست بالغ شده.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#152
Posted: 2 Aug 2015 16:09
چه حریصانه لبانم را بوسیدی
و چه وحشیانه رختم را دریدی
و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم
اما...
کاش میفهمیدی
که زن...تا عاشق نباشد
نمیبوسد...
نمیبوید...
وتسلیم نمیکند...
رویاهای عریانیش را
.
.
.
به پهلو که بخوابد
آرام از پشت در آغوش می گیرمش ...
دستم را روی سینه هایش صلیب میکنم ...
پایم را میان پاهایش می پیچم
و سرم را فرو میکنم میان موهایش ...
میگذارم نفس گرمم
آرام آرام
بدود روی پوست لطیفش ...
و تن داغش غرق شود
در آرامش بازوان گشوده ام ...
به پهلو که بخوابد
دنیا برای من
تمام میشود...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#153
Posted: 2 Aug 2015 16:19
کشیده شدن
ته ریش همیشگی ات
روی گونه های من
لذتی انکار ناپذیر است
.
.
.
فکر می کردم از لبانت شروع می کنم ،
اما ببین امواج ِ بدنت با دستانم چه می کند؟!
لب هایت را بر لبانم بگذار
می دانم
تا لحظه ی آخر بی تابم خواهی ماند!
.
.
.
در ایـ ـن مـ ـجـ ـال تـ ـنـ ـگ!
نـ ـاگـهـ ـان...
چـ ـه وسـ ـعتــی میگـیـرد
ایـ ـن هـ ـم آغــ ـوشـی!
چـ ـه کــُفــری سـر مـیرود!
چـ ـه رکــ میـ ـشـود فــریــ ـاد!
چـ ـه یـ ـاغــ ـی میــشود نیـ ـاز!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#155
Posted: 3 Aug 2015 15:45
داغ شده اند
داغ بوسه هایت
سر انگشتانم
حریص
لمس سینه ات
ناخن هایم
پاره میکند
لباس هایم را
این تن
آغوش مست گر تو را می خواهد
گودی کمرم
لمس دستان تو را می خواهد
این شهوت عشق است
که شعله می کشد در جانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#156
Posted: 11 Aug 2015 21:20
هنوز هم
دکمه هایت را باز
و پیراهنت را به گوشه ای
پرتاب که می کنی
چیزی از رگهایم می گذرد
شبیه وز وز سیمهای لخت برق
در آسمان شرجی تابستان
.
هنوز هم
انگشت های ناز شستت
وقتی می لغزاند به زیر
سوتین سیاهت
و برهنه میکنی دو گل بیگناهت را
زبانم خشک
و هوای خانه
مانند لحظه ای قبل از وقوع زلزله
آغشته می شود به طعم گزنده مغناطیس
.
هنوز هم
چشم در چشم من
دستت که می رود به سمت گوشواره هات
تنوره کشان وحشی می شود خون
تا انتهای هر رگ بن بستم
.
در اعماق این لحظه بی زمان
هنوز هم مثل تبی برق آسا
وقتی مثل بیماری هوس آلود سرایت می کنی به من
فقط جرقه ای
از سر انگشتانت کافی است
تا سرا پا شعله ورم کند
مثل پیراهنی آغشته به بنزین و باد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#157
Posted: 11 Aug 2015 22:08
من گم شدم بین حس دوست داشتن و عشق ،
بین حیات و هیجان ،
بین بوسه های آتشین و ارضاء شدن احساسات ،
من گم شدم بین شب با داغی بدنت ،
گفتی : به من دست بزن ،
من دیوانه تر از آنم که دیگر تحمل كنم ،
اما می دانی ، معادله آمیخته شدن در تمامی این گم شدن ها چه لذتی دارد،
پس جامه ی تنمان سدی است كه باید دریده شود تا این معادله حل شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#158
Posted: 20 Aug 2015 09:38
بهـــشتِ بــی مــن سرد اســـت!
گنـــاه آغوشـم و نفــس نفـــس زدن هـایـــت لابه لای جیـــغ هایم
ما را مســـتقیــم راهــی جهـــنم میــکنـد.
چــه جهـــنم آتشــینــی !
تنـــدتر راهـــی مان کـــن،
تنـــدتر...!
بوسه میخواهم برای درد هایم
بوسه میخواهم
از ان بوسه های مردانه....
که آهـــــ آهــــــــــــ نثارت کنم...
بوسه میخواهم
در کنارم که هستی آن زمان که بازوانت در دستانِ من است به من حس بودن و موجودیت میدهد
کنارم باش
نه جلوتر از من نه عقبتر
داغم کن
قدرت بازوانت
زنانگیم را بیشتر میکند
من به مردانگیِ تو و زنانگی خود ایمان دارم
باور کن !!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#159
Posted: 1 Sep 2015 17:39
بی قرار دلتنگی های توام
وقتی در آغوش من
جا می مانند
و دسته ای از ستارگان
که تو آنجا می کاری .
من به شب عادت کرده ام
به دریچه ها
و به خطوط محو پستانهایت
که جاده را به انحنا می کشد .
بانوی شریف قصه ی من !
می دانی کدام نقطه ی شب
با بوسه ی تو بالغ شد ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#160
Posted: 11 Sep 2015 07:47
به وسوسه هم آغوشي ات ميخواني مرا
و من چه خالصانه وسوسه هايت
را جوا ب ميدهم
آن سان كه حوا وسوسه هايش را جواب گفت
ريتم صداي جادويت بر هم ميزند سكوت شب را ....
تو خودت را در من ميخواني !!!!
و من در تو غرق ميشوم ....،
وقتي نفس هايت را در من ميشماري !!!!
من ....در تو غرق ميشوم
وقتي شعرهايت را ،در ميان ران هايم ميخواني
و تمام برجستگي هاي من به روي تمام فرو رفتگي ها تو
ميلغزد
و ديوانگي ....و ديوانگي .....و ديوانگي كه ، تنها
تو .....من و ......خدا .....
و تو غرق در نفس هاي وحشي و تب زده ام ميشوي
و نقس هاي به شماره افتاده ام
كه تو را با تمام وسوسه ميخواند
تو در من فرميروي....
من در تو فرو ميروم .....
و من آبستن تمام احساس تو ميشوم ....
آبستن همه آنچه كه هستي .....
زماني كه لبانت تمام تنم را سير ميكند
زماني كه دستت گودي كمرم را در خود ميفشارد
و من با تو باز ميشوم
و تو در من رها ميشوي
من آه ميكشم
تو چنگ ميزني
من پر ميشوم
تو خالي ميشوي
من آرام ميشوم ....
تو آرام ميشوي ....
ما هردو در هم آرام ميشويم
و اين چنين رستاخيمان را آغاز ميكنيم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟