ارسالها: 24568
#211
Posted: 24 May 2017 20:40
چشم هایم را که بستم
عطر بهشت مرا برد به ...
جایی که گناه متولد نمی شد!
پر از بوسه و نگاه های عاشقانه
جایی که هرم یک نفس تنم را تب دار می کرد
لبالب از ستاره، رنگین کمان و باران!
جایی که باید گم شد به امید پیدا نشدن
خنکای نسیم که پلکهایم را بوسید
و چشم هایم را باز کرد
دیدم بهشت تویی
که در آغوشم گرفته ای بخوابم!
رو به نماز شکر ایستادم
قنوتم که عطر تنت را به خدا پیشکش کرد
کسی با صدای تو آرام در گوشم گفت:
خوب خوابیدی عشق من؟!
حامد نیازی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#212
Posted: 9 Jun 2017 14:10
عید منی
که باید چراغانی ات کنم
از گردنت گرفته با بوسه بوسه بی تابی
تا سینه ات تنیده در قطره قطره اشک
عشق نو رسیده منی
که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم
چیزی شبیه خوشبختی
تا وقتی صدایت می کنم
باران اول بهار را هم به یادم بیاوری
عمر تازه منی
که باید به پای تو آن را سوزاند
نیمی از آن را در پیچ و تاب خواهش و شیدایی
نیم دیگر را در دهلیزهای سرد پشیمانی
خطای منی
که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند
با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد
با شرمی که خیس در حضور تو می میرد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#213
Posted: 15 Jun 2017 19:24
چشمم وزيد آبـــی پيراهن تــــو را
حوض در آستانه ی سر رفتن تو را
سلولهای پوست من نقشه می کشند
از شاخـــه های باکـــره گی چيدن تو را
به ثروت شيوخ عرب ميتوان فروخت
در بدترين لباس جهـــان مانکن تو را
شوقم زبانه می کشد وباز می کند
شش دکمه ی مزاحم پيراهن تو را
انگشت من که آب لطيف نوازش است
بگذار رودخــــانه شود گـــردن تو را
تا ماهيان تشنه ـ لبانم رها شوند
امـــواج پــــر تلاطم بوسيدن تـــو را
حالا نفس نفس نفسم ذوب میکند
قطره به قطره برف سفيد تن تـو را
با ذره ذره ی بدنم درک می کنم
معنـــای پرحرارت زن بودن تــو را
شب ای شب قشنگ همآغوشی ام ،خدا
از روی خــانـه ام نکشد دامـــن تـــو را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#214
Posted: 20 Jun 2017 00:21
داشتم کف دستهایم را روی تخت می کشیدم
گفت چکار می کنی؟!
گفتم یک بوسه ی داغ دیشب همین ساعتها از رو لب هایمان سر خورد و افتاد همین جاها!
دنبالش می گردم
با مهربانی و شیطنت نگاهم کرد و گفت صبح پیدایش کردم، اینجاست، بیا برش دار!
چشم هایش را بست، عطر موهایش را
به اتاق پاشید و یک نرگس کوچک روی لبهایش کاشت!
چشمهایم از شیطنت برق زد وقتی دیدم همه جای
صورتش پر است از بوسه...
با لبخند گفت باااااز چکار می کنی؟
گفتم خب دنبال همان دیشبی می گردم
مجبورم همه را بچشم تا همان پیدا شود!
او که خندید
دنیا خندید
عشق خندید
خدا هم خندید و من...
مثل باران یک ریز بوسیدمش!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#215
Posted: 28 Jun 2017 21:05
از سفر
برای من یک میز کوچک،
کمی آغوش نرسیده و
مقداری بوسه ی نشکفته سوغات بیاور
و من از حالا تا روزی که برگردی
مدام می نویسمت؛
جوهر قلمم که تمام شد
وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم!
برس
قلمم و بگیر و پرتاب کن پیش حواسم!
با ناز روی میز دراز بکش و بگو
حالا هنرت را نشان بده
بگو بوسه را چطور می نویسند!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#216
Posted: 29 Jul 2017 21:44
دستهایم،
چقدر به دو طرفِ صورتت می آیند
وقتی عاشقانه تماشایم میکنی؛
دستهایم،
چقدر به دست هات می آیند!
به دکمه های پیراهنت!
به قوسِ قَزحِ اندامت!
به این دوستت دارم ها که دانه دانه
روی لبهات میکارم!
دست هایم چقدر می آیند به رنگِ تنت
وقتِ عشق بازی!
دست هایم چقدر میآیند به من!
وقتی تو را هر لحظه با ذوق
به چشمهایم نشان می دهم!
دست هایم را دوست دارم...
پُرند از تو!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#217
Posted: 11 Aug 2017 23:45
صعودِ مرگ خواهانه
رگ عبور، رگ بنبست
فشار توده ی تخدیری
تجسّدِ نَفَس، تشنّج ابریشم
گسیختن از چارچوب، ریختن از آه
رهائیِ فرو رونده
ـ سلام
از ارتفاع، سلام!
مرا به سطح رطوبت
مرا به تاب و تب گوشت
مرا به ظلمتِ پروانه ی سیاه
مرا به حرصِ گل گوشتخوار
به ضلع و قاعده، به انتهای قنات
مرا به گودِ مادگیات
دعوت کن
درون قلب مثلث،
مرا به باز و بسته شدن
در این محیط چنگکی بیرحم
تهی ز همهمه
پر از سقوط
مرا به ریختن
دیوانه ریختن
دعوت کن
فرودِ نیروی ماهیچهای
عبور در گوگرد
نفس کشیدن در دهلیز
خفه شدن
احاطه شدن
پریدنِ ِ در رخوت
پریدنِ ِ در خواب
فراموشی ِ مژهها
مشخصاتِ مرداب...
ـ آآه...
ـ صدای دود میآید؟
ـ چه ماه تنهایی!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#218
Posted: 1 Sep 2017 16:38
مرا
چار میخ کن در اغوشت
چنان مصلوبم کن
که صدای نفسهایم
در اواز ریتمیک تن تو
گم شود
شاید این انقلاب برهنه
مرا
درمنزوی ترین تنهایی
در ناگفته های اغوشت
دوباره متولدم کن
تا
مسیح عشق
دوباره ظهور کند
در نفسهایم ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#219
Posted: 4 Sep 2017 20:15
ای قوسِ لبت ، قوسِ قزح را زده طعنه
هـــرم ِ بدنت بـــر تب ِ صحـرا زده طعنه
ابریشم ِ دستان ِ به دستم نرسیده ت
بر بال و پر ِ دسته ی قـــوها زده طعنه
شب گمشده در پیچ و خم ِ گیس ِ بلندت
هر تار ِتـــــو بـــر صد شب یلدا زده طعنه
لب باز کن ای آنکه لبت با دمِ گرمش
عمــری به دم ِ گرم ِمسیحا زده طعنه
گیسوت طناب است و تنت چوبه ی دار است
این شیـــوه حکـومت بـــه مغولــــها زده طعنه
از آب وفـــای تــــو فلک هم نچشیده
کی غیر تو اینگونه به دنیا زده طعنه ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#220
Posted: 9 Sep 2017 07:48
به معبد جسم زن که می روی؛
کفشهای شهوتت را در چوبه در جا بگذار؛
با چشم دل وارد معبد شو
و ببین که چگونه در کنار او خدای دیگری می شوی بر روی زمین.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟