ارسالها: 24568
#31
Posted: 22 Oct 2014 15:36
در انزوایی که تو را عاشقانه در بر دارم ...
و حرارت وجودت را چون شیره ی گیاهی جادویی می مکم ...
و همه ی پیکر بی مثالت را درمی نوردم ...
از پیشانی تا لبانت و از سینه تا نوک انگشتانت ...
و رشته رشته ی گیسوانت را چون طنابی در دست می گیرم ...
تا از آن به قله ی وجودت فایق آیم ...
و تو را در آغوش کشم چون جلبکی که سنگ را ...
و رودخانه ای که دره را و آبشاری که آسمان را ...
تا از آنجا دری به سویم گشوده شود ...
دری به بهشت که با تو رنگ می گیرد ...
و بی تو به جهنمی سوزان بدل می شود ...
با من باش ...
چون خورشید در امتداد روز و مهتاب در دل شب ...
و داروک در میانه ی برکه و پرنده بر فراز ابر ...
با من باش تا فتح شعر که عاشقانه ترین غنایمم را نثار تو کنم ...
و زیباترین آوازهایم را برای تو سر دهم ...
و مدهوش کننده ترین سازهایم را برای تو به صدا درآورم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#32
Posted: 24 Oct 2014 15:39
تمام صدایت گمراهی ست
من به این گمراهی ایمان آورده ام
من این گمراهی را دوست دارم
من آغوش تو را می خواهم
آغوشی که حرام است
من لب هایی را می خواهم
که حدود شرعی بر آن جایز است
من اندامی را می خواهم
که خونم را حلال کند
هرچه تو بخواهی همان است
هرچه بگویی همان
بگو در آغوش شیطان بخوابم
بگو فرشتگان را قتل عام کنم
بگو...
این گمراهی را دوست دارم
من از صراط مستقیم به تو می ترسم
من به دست های تو ایمان دارم
به چشمهایت اعتقاد راسخ دارم
من به آغوش تو ایمان دارم
من به گناهی که با نام تو تعریف شود ایمان دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#33
Posted: 25 Oct 2014 23:19
تمام شب در میخـانه را کمین زده ام
سیاه مست ترین تاک را زمین زده ام
برای اینـکه نیاید بــه چشمهایـم خواب
دلی به آب و به دل ، آب آتشین زده ام
تو را بـه تیشـه از اندام کـــوه دل کندم
حریردشت تنت را ، خودم نگین زده ام
به بوی عطر تو چسبیده حس لامسه ام
به دامنــی کــه نداری هزار چیــن زده ام
به بوسه ی لب و دندان سیاه کرده امَت
به سینه های تــو مهــر صدآفرین زده ام
سـری بریده و در دست سینه ریـــز غـــزل
سری به سینه ی عاشق ترین ترین زده ام
" بهمن صباغ زاده "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#34
Posted: 26 Oct 2014 18:54
راه عبادت تو کم نیست
با لبهایم پرستش می کنم تو را
ذکر نامت می کنم
بر لبانت بوسه می زنم
با گیسوانم پرستش می کنم تو را
روی پاهایت می ریزم
آغوشت را پنهان می کنم
به عرش می برم
راه عبادت تو کم نیست برای من
با چشمانم
خیره درچشمانت ذکر می خوانم
روزی هزار بار پلکهایم را می بندم
دربیداری وخواب تورا می بینم
با هرتصویرت بپا می خیزم
این یک قیامت است
عبادت تو
من به تو ایمان دارم
"نعومی شهاب نای"
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#35
Posted: 27 Oct 2014 13:16
در می آمیزی
در متنِ یک هوس
که اولش نگاهِ من استُ
آخرش لغزشِ دستانت
بر همان نقطه که
ایمانم را سست می کند
من
به هبوطِ تـو در زنانگی ام
حسادت می کنم
و تــو خـود
کرور کرورِ مردی
نصیبِ -خواهش هایم می کنی !
این روزها
بستر هیچ شاعــری
تب تند ما را امان نمی دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#36
Posted: 27 Oct 2014 13:29
انگشتهایم
را روی دکمه هایش
سُر می دهم
و یادم می آید درست همینجا !
رو به مشرقِ همین تخت بود که
می نواختی
تاری از موهایم را
سرمست می شدیم
می رقصیدم
می خندیدیم
و آغوشت که عمیق تر می شد
برای من !
می نوازم بی هیچ کلامی
نغمه آغوشت را
تا ، تو باز پیــدا شوی
لابلای
نت های اینهمه دلتنگی
"مژگان دیبافر "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#37
Posted: 29 Oct 2014 17:54
یادش بخیر
بارانی از کلمات
شهوت پر حیای وجودت را
بر ساغر جانم می ریخت
مستم میکرد...
این روزها تلخی باقی مانده ی آن شراب
گس میکند خاطرات دهانم را
طلب میکند آغوش نابت را
پای بگشا و بازو حلقه کن
من در فشار تنگ و داغ آغوشت
دوباره انگور خواهم داد.....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#38
Posted: 30 Oct 2014 20:15
دلم لبانـــت را مي خواهد....
دلم آغوشت مي خواهد. .
شهوت داغت را مي خواهد..!
که از فشارش , چشمانم سياهی رود !
چـــــــــقدر دوســــــــــت دارم...
شــــــــهوتي را ..
كه از مستی عــــــــشق برمي خيزد....!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#39
Posted: 2 Nov 2014 19:59
اسمش را بگذار " بیکاری "
وقتی من
از فرط ندانم کاریهایم
می روم
رویِ خوابُ بیداری زمین می ایستم
دستانم را در جیبم می فشارم
مچاله می شوم
تا مبادا ، تو
ـهوس کنی محکم در آغوشم گیری
دلت ضعف برود !
و من
بازیچه یِ
تـو
و ملحفه هایِ سفیدِ تخت شوم
اسمش را می گذارم "دیوانگی "
وقتی
هنوز خیابان های زیادی هست
که قه قهه هایِ ما را
حتی به خواب ـهم ندیده !
به وقتِ پنهان کردن دست هانم
در جیبِ گشاد مردانه ات
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#40
Posted: 4 Nov 2014 22:56
گاهی
یادم می رود
ـهوسـ ِ به آغوش کشیدنـ ت را
در خود ـخفه کنـ م
و
این " من " را تنگ در بر نگیرم
بـِ ـهوایِ تـ ُ بودنـ ،
وقتی عطرت
ـهنوز ، بدنـ م را مسخ کرده !
و منـ فراموش می کنـَ م
تــُ ، دیگر ـسهمـِ دقایقـ م ، نیستی !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند