ارسالها: 24568
#41
Posted: 9 Nov 2014 21:09
تا غنچه های پیرهنت باز می شوند
باغ و بهار می شکفند از میان هم
یک شب که سفره دلمان باز باز شد
آغوش های خالیمان میهمان هم....
شب ها درون بسترآتش گرفته ای
بیمار چشم های تماشایی ات شوم
برروی شانه با سر انگشت های شوق
مشکل گشای زلف معمایی ات شوم
یا روبروی پنجره ام ایستاده ای
پاشیده عطر پیرهنت روی بسترم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#42
Posted: 15 Nov 2014 20:31
در نوک انگشتانت تمام سِرهای عالم جاریست
لمسم میکنی و مستم میکنی
از خود بیخود
به جرم در آغوش کشاندنم به هر چه محکوم شوم
شیرین است
اولین و آخرین گناه خلقت است برایم
خدا هم به یکی شدنمان حسادت می کند
اما تلخی مجازات هم
در حلاوت گرمی آغوشت حل می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#43
Posted: 26 Nov 2014 00:38
لب های تو مرا به طوفانی ترین دریاها می خواند
لب های تو شکوفه سرخیست
که با نفس هایت به جنبش درمی آید
به من بی پروائی می بخشد
لب های تو معجزه ایست که گناه را با یک بوسه
به مقدس ترین ترانه هستی مبدل می سازد
" سعید عرب طاهری "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#44
Posted: 26 Nov 2014 00:51
چشم برهم گذاشتم و
لب بر لب داغت
دل به دریا زدم و
دست در دست مهربانت
گم شدم در پیچ و تاب تنت
غرق در آتش عشق بازیت
در آغوشت نفس نفس زدم و
رویای هر شبم با حقیقت هم خواب شد
محو تماشای خواستن هم شدیم و
فارغ از دردهای همیشگی
فقط یک شب یلدا می خواهد
این دل عاجر و تن بی تاب از آغوشت
زمان هم مشغول به تماشای من و تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#45
Posted: 26 Nov 2014 00:56
ردِ نفسهای داغت ...
لب های خیست را روی تنــم از بَرم
تــو که نمیدانی چقدر دلم تنگ است
برای بوی تنت که مرا به گرداب کشید
برای سکوت خوفناک اتاقت
و نفس های خدشه دار مردانه ات
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#46
Posted: 27 Nov 2014 21:38
عمری است شبانه روز لب هایت را ....
لب باز نکن ، هنوز لب هایت را ....
نه ، سیر نمی شوم به چندین بوسه
بر روی لبم بدوز لب هایت را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#47
Posted: 5 Dec 2014 11:45
بوسه یعنی وصل شیرین دولب بوسه یعنی عشق دراعماق شب
بوسه یعنی مستی ازمشروب عشق بوسه یعنی آتش و گرمای تب
بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت از شب ُ لذت از دیوانگی
بوسه یعنی حس خوب طعم عشق طعم شیرینی به رنگ سادگی
بوسه یعنی آغازی برای ما شدن لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان بوسه بر می دارد این شرم از میان
بوسه یعنی شادی و شور و نشاط
بوسه یعنی عشق خالی از گناه بوسه یعنی قلب تو از آن من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#48
Posted: 5 Dec 2014 15:45
در شــهر من "بــکارت"
همان کاغــذ نقــره اي رنگ داخل پاکت ســيگار است !
پاره که شود ...
هر کسي هــوس ميکند به تو دســت درازي کند !
بايد براي ســوختن و تمام شــدن آماده باشي..
به زودي دور مــي اندازنت !
حتي همان کسي که بسته را خودش بــاز کرده ... !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#49
Posted: 6 Dec 2014 17:57
خسته شدم از بی خوابی .....
امشب بسترم در هیاهوی جنگی نابرابر درگیر است .....
یک طرف غریزه ای که تو را فریاد میزند .....و یک طرف تویی که نیستی .....
یک طرف نگاه شهوت آلودی که گرمی تنت را میخواهد و یک طرف تویی که نیستی ....
یک طرف قلبی که هیجان هم آغوشی با تو را طلب میکند و یک طرف تویی که .....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#50
Posted: 12 Dec 2014 01:08
آتش، نکشد چون گل روی تو، زبانه
ای مرغ دل از عشق رخت، مست ترانه
بگذار که بوسم لب و در پای تو افتم
از شیب هوس پرور آن مَرمَر شانه
چون غنچۀ سر برزده از سینۀ برف است
پستان تو بر سینه و، نافت به میانه
آن سیب خوش چانه به من ده،که نگیرم
اینگونه، ز آسیب غمت، دست به چانه!
صد بوسه به لب دارم و، صد بوسه به انگشت
خوش نیست،که بوسد سر گیسوی تو، شانه
هر خسته،که در گلشن آغوش تو خسبد
ز آن باغ مرادش، نتوان کرد روانه
ما کوردلان را، مگر آن گوی دو پستان
آگه کند، از صنع خداوند یگانه!
اندوه دلم بشکن و، بوسی دگرم بخش
ای نوش لبت، چارۀ اندوه زمانه
گر سودۀ الماس، بر اندام تو ریزند
چیند دل چون مرغ منش، دانه به دانه!
زین بزم خوش، ای فتنه که در کار گریزی
بگذار که یاری کنمت، تا در خانه
پیغام تو،بر بال کبوتر نتوان بست
ای بوسه به لب،خیز و هواگیر،ز لانه
ای کودک آغوش هوسناک "فریدون"
شیرین تر ازاینت ، نتوان گفت فسانه
" فریدون توللی"
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند