ارسالها: 24568
#51
Posted: 19 Dec 2014 16:23
کاش یک شب می شنیدم بوی آغوش تو را
خوابگاه از سینه می کردم بر و دوش تو را
در خیال من نمی گنجد وصال چون تویی
حیرتی دارم،چو می بینم هم آغوش تو را
از غرور حسن چون مهرت به قهر آمیخته است
لذت شهد است، هم نیش تو هم نوش تو را
جلوه ی صبح جوانی یاد می آید مرا
هر زمان در جلوه می بینم،بناگوش تو را
انتخاب عشق را نازم که چون من برگزید
از میان حُسن ها،حُسن سیه پوش تو را
تا ز یادم برده ای،از یاد عالم رفته ام
هیچ کس جز غم نمی پرسد فراموش تو را
بوسه ای زان لعل آتشناک می باید((امیر))
تا کند گرم سخن،لب های خاموش تو را
" امیری فیروز کوهی "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#52
Posted: 4 Jan 2015 19:14
چقدر چشم کشیدم خطوط پیرهنت را
رسیده بود و نچیدم انارهای تنت را
خدا چه معجزهای کرد در بلوغ تو و من
فقط نشستم و دیدم بزرگتر شدنت را
چقدر دست مرا روی گونههات کشاندی
چقدر بوسه گرفتم حرارتِ بدنت را
چه عاشقانه نوشتی و عاشقانه نوشتی
زمانِ نامه نوشتن ، نفس نفس زدنت را
به شرم ، بوسه فرستادی و گرفتمش از دور
در امتدادِ نفسهات، غنچه ی دهنت را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#53
Posted: 4 Jan 2015 19:15
یک بوسه می خواهم ، یک بوسه جاودانه
یک بوسه از لبان تو ، عاشق و مستانه
بوسه ای به رنگ باد
بوسه ای جاودان در یاد
من که این همه عاشقی کردم
هرگز نچشیدم طعم بوسه را در جان
من به این ایمان دارم
که عشق بی بوسه کامل نیست
می رود او روزی ، اما بر لبت اثری از حس گرم بوسه پیدا نیست
من از کرده خود پشیمانم
پس از من بشنو این سخن را
ببوس عاشقانه یارت را
به یاد دارم عشقم را
گفتگوی میان ما چه دردناک و سوزان بود
هرگز ز خاطرم نخواهد رفت
از این غرور کاذب
تا ابد مانده ام تنها
من به او گفتم
من برفم ، تو خورشیدی
اگر بوسه دهی مرا ، آب می شود جسمم
می رود زدست جانم
بوسه تو داغ و گرم
بوسه من اما سرد و یخ بسته
یخ آب می شود ، اما خورشید یخ نمی بندد
پس تا ابد بدرود تا ابد خداحافظ
چون بوسه از لبان داغ تو هستیم را می کند باطل
" پانیذ افشون "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#54
Posted: 1 Feb 2015 14:18
و من در یک شب سیاه و طوفانی
در کلبه ای حقیر و نمور
در زیر نور چراغی که سالها خاموش بود
بوسیدم لبهای گناه را
آنگاه که شهوت را گران می خرید
و
نفرت را ارزان می فروخت
و من بوسیدم لبهای پر گناهش را
آری ...
من لبهای شیرینش را به تلخی چشیدم
و بوسیدم لبهای گناه را
و چه ارزان سالها آزادی ام را
به یک لحظه ، بوسه پر گناه فروختم ....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#55
Posted: 6 Feb 2015 22:02
نگاهت می کنم
نه برای تحریک کردنت
تحریکت می کنم
تا نگاهم کنی
نه با شهوت
نه با پیچش نیلوفری جسم
بلکه با عشق
قلبم را ببوس
قبل از لبهایم
روحم را عریان کن
قبل از جسمم
عشقم را باور کن
قبل از مرگم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#56
Posted: 9 Feb 2015 15:10
معشوق من
توکه شهوت هم آغوشی را در من به رقص می آوری
که جان در طلب بدن عریان چنان مست و محتاج میشود
که عنان از دست داده...
و چشمانت را محرم چشمانم میبینم که باکره ترین معنای پاکی است
آرامشی که عشق بازی با تو به این خسته روح میدهد
را هیچ پیمانه ای مرهم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#57
Posted: 10 Feb 2015 19:20
کاش می دانستی
زندگی سِحر قمار من و اوست
کاش می دانستی
بازی ها بهانه است
چشم ها محو نگاه تن توست
شیطتنت های مرا
چند برگ بزرگ انجیر پوشانده
اگر بوی عشق را از نگاه من نمی شنوی
دست کم این را تو بدان
که در رویاهای اروتیک من
جای تو هرگز خالی نیست..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#58
Posted: 10 Feb 2015 19:21
توهم زندگی برایش طعم شهوت داشت
و شهوت برای روحش بسان مطربی بی همتا
ذهن درون بود و چشم بیرون
چشم می دید و ذهن می جست
چشم می بایست همواره دیدبان خارج باشد و ذهن یابنده ای در خفا ؛
ناگهان او منقلب گشت:
"شاید شهوت درون اینچنین جسم آشنایی لانه گزیده!؟!"
سپس همگام با چشمانش وارد نهانگاه ذهن خود شد
و سراسر زبانی برای روایت قصه ی غریب خود
سرانجام در پستوی پنهانش آن را یافت
و تا غروب آفتاب عمرش به روسپیان جهان خندید...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#59
Posted: 10 Feb 2015 19:27
در من به دنبال چه می گردی؟
دلیل موجودیت من؛
گمراه شدن است
در کاوش نافرجام حقیقت آفرینش تو
من همان گمراه ظلمات، از جنس ضآلینم
و تو رستگار...نه! تو خودِ نوری! نور رستگاری..
***
گیس هایم در نفس های پی در پی ات
پیچ و تاب می خورد
چیزی شبیه رقص موج های سیاه زلال
در امتداد نگاه های کفر آمیزت
و لاله ی گوشم در حرارت لبهایت
عریانی تنم را خیس می کند ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#60
Posted: 10 Feb 2015 19:35
تو مرا در بر گیر
و به من عشق بورز
و بگو
که مرا می خواهی
دوش در قاب بلور رویا
... خواب آغوش ترا می دیدم
نور را در قلب می افروختم
خوشه های مهر را
شب تاریک ز خورشید دلم می چیدم
من و این محشر کبری
که دل و جان مرا می تابد
از عشق است
گر مرا بشناسی
و بدانی نفسم با نفست وابسته است
ذهن پر رمز تو را می کاود
و به یادم آری
هر دل و هر نفس و هر آهنگ
که منم آهوی وحشی که به تو رام شده
یا ققنوس جوانی که زخاکستر عشق
زاده شده
منم آن دخترنارنج و ترنج
که ترا میجوید
لب به رویا تر کن
آرزوهایت همه
داده شده
چه کنم اهلی این درد شوی
و بپیوندی با این خورشید
که به نور احساس
به جهانت روح خواهد بخشید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟