ارسالها: 24568
#71
Posted: 18 Feb 2015 21:15
گفتی كه بس است
بوییدم و آغوش كشیدم بدنت
گفتی هوس است
یك كام گرفتم ز لبت
گفتی كه در این خلوت
زیر این سقف بلند
روح شب منتظر است
دست كشیدم به تنت
بوسیدم و یك بار دگر، آغوش گرفتم بدنت
اشك ز مژگان ترت
ریخت به روی بدنم
من دیوانه مست
آب شدم از سخنت
تو بگفتی كه اگر عشق دل است
پس چرا قامت من به هوس خم شده است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#72
Posted: 19 Feb 2015 08:32
آخرین بار
که داشتی تنت را
به من شیرفهم می کردی
فهمیدم پرواز
دست نیافتنی نیست
پرنده ام را بغل کردم
و در عطر نارنج هات
شناور شدم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#73
Posted: 21 Feb 2015 22:34
یک دست دامن تو
یک دست جام باده
یک بوسه ناخودآگاه
یک بوسه بی اراده
لب بر لب نهاده
دستی شراب و دست دیگر به گردن تو
یک قونیه برقصد ، سماع با تن تو
دام است دامن تو
در تنگنای آغوش بوسیدن و نوازش
از تو نه و نه و نه
از من دوباره خواهش
زیباست گناه با تو
زیباست زیر مهتاب
لمس تو با سرانگشت
لمس تن تو در خواب
بوسه زیر مهتاب
دستی شراب و دستی ناز تو می نوازد
داغی و داغ ام از این
لبها که می گدازد
داغ است
می گدازد
از تو لبالبم من
از من لبالبی تو
امشب بمان کنارم
بد بگذران شبی تو
زیبا کـــــــــــــــــجا رَوی تو
شیرین تر از لب تو در این جهان لبی نیست
این بوسه ها عبادت
این عشق آسمانیست
این عشق آسمانیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#74
Posted: 25 Feb 2015 16:28
لحظه ای هست بعد ِبوسه
همان وقتی که لب ها از هم جدا شده اند،
و روحَت مشغول مزه مزه کردن ِ طعمی اَست که چـشیده..
لحظه ای هَست بعد بوسه
که پیکرها کمی از هم فاصله می گیرند
و چِشم ها، جایگزین لب ها می شوند
آن چَشم در چَشم شـُدن
آن در هم آمیختگی عشق و شرم
آن نگاه به گمانم جـان ِرابطه است..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#75
Posted: 25 Feb 2015 16:35
انکـــار نکن داعیه ی دلبـری ات را
بگذار ببوسم لب خاکستری ات را
دستی بکش از روی کرم بر سر و رویم
تا لمس کنـــــم عاطفه ی مادری ات را
از منظر من باکــــره ی باکـــــــره هایی
هرچند سپردی به سگان دختری ات را
مصلوب همآغوشی بابلسریان کن
یک چند مسیحـای تن آذری ات را
حاشا که همانند و رقیبی بتوان یافت
طبــــــع من و آوازه ی اغواگـری ات را
ای شأن نــــزول همه ادیان الهـــی
حالی یله کن دعوی پیغمبری ات را
هم مادر و هم دختر و هم همسر من باش
تا شهره کنـــی شیوه ی همبستری ات را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#76
Posted: 25 Feb 2015 16:51
تو یک زنی!
مي توانی به شراب نگاهي مست كنم جانم را
و به ناز كلامي شاعرم سازی.
مي توانی به لغزش سر انگشت هوس
خورشيد سازی قطب قنديل بسته ی پيكرم را
و از لهيب بوسه هاي آتشينت
شعله ور كنی دامان خيالم را
تو یک زنی!
مي توانی به عشوه ی تبسّمي
مكرّر كنی تپش هاي قلب سنگينم را
و بي محابا كنی گستاخي ديدگان بي شرمم را.
تو یک زنی!
مي توانی در جدال با تن پر تلاطمت،
شيرين كنی شبانه هايم را
و فرهاد وار به ستيز با كوه صبر و سكوتم واداری.
تو یک زنی!
با هزار قدّيس هم كه به جنگ وسوسه هايت بيايم،
به خلوت بوسه اي و آغوشي و نوازشي
سپاهيانم را درهم خواهی شكست
و دژ محكم قلبت را فاتحانه تسخير خواهی كرد.
تو یک زنی!
أعوذ ُ بالوَسوسه!
...
أعوذ ُ بالخطر!
...
أعوذ ُ بالمَكر!...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#77
Posted: 25 Feb 2015 18:01
من و احساس رخوتناک انزال و هم آغوشی
تو با تلخی ی مشروبی که با سیگار می نوشی
منی که توی تاریکی نشسته لخت مادر زاد
تویی که باز می پرسی، لباست را نمی پوشی؟
دو ساعت مانده برگردد – و هی بی وقفه میخندی
به عکس شوهرت - افتاده روی صفحه ی گوشی
کسی که در تمام شب دوساعت مانده برگردد
دو ساعت های بی پایان . دو ساعت تا فراموشی
تو توی فاز بد مستی و من در حال بد حالی
تو میرقصی برای من ، و من در خواب خرگوشی
...
دو ساعت مانده برگردم . و من زل میزنم در تو
به اندام زنی نیمه برهنه توی خاموشی
که عادت کرده ای بی من . که هر شب توی آغوشش
به این شبهای بی وقفه تنت را مفت بفروشی
که هر شب مفت بفروشی. تمام اعتقادت را
سر سگ توی دیگی که – برای من نمی جوشی
" محسن مهر پرور"
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#78
Posted: 25 Feb 2015 21:50
تیغ و شمشیر نکش...
من خودم حاضرِ در مسلخِ دستان توام
یاد من هست که در روزِ نخست
در کمینگاه تو این غنچه ی احساس شکفت
قد بیآراست و یک لحظه ی بعد
قدِ رعناییِ یک یاس سترک..
به سرِ خسته ی تو شانه سپرد
و کمی بعد چنان کودکِ خُرد
طفلِ شرمینه ی احساس به کام
یک غزل گفت......
یک غزل گفت سلام....
خاطرت هست که در کوچه ی عشق
گزمه ی چشمِ تو غرید ولی....
مردِ لبخند چنان شاپره در چنگِ نسیم
به غضبهای تو در خنده ی ویران شده اش هیچ نگفت....
او فقط گفت سلام
شاپرک ،
قاصدک،
بوی احساس سلام.....
حرفی از شعبده در باغ نبود
غرقِ بهتانِ چه در معرکه ای
بوسه از کنجِ لبت
قصدِپنهانیِ یک لحظه ی نقاش نبود...
او که عیاش نبود
با خودت حرف نزن
عشق ما وسوسه نیست
به خدا عشق به لبهای پر از یاسِ
لذت و شهوتِ یک بوسه به لبهای تو نیست
باورت نیست نگارِ دلِ من
غرقِ آغوشِ قدمهای تو در مرزِ خیال
من کمی بیشتر از طولِ حیاتِ بشری
با تو و لمسِ تو در بسترِ یک لحظه در آمیخته ام
در حرام دل خود ضجه نزن
لخت و عریان تو را
سیلِ مژگانِ تو را
تابِ گیسوی نفسهای تو را
هر چه در سینه به نامست تورا
من کمی بیشتر از چشم تو در جامِ جهان بینِ دلم ریخته ام
تو نمی دانی و من
غم اندیشه ی امکانِ تو را
در زفافِ شبِ شرمینه ی خود
پاکتراز خنده ی معصوم گلِ باکره ای
که مرا خالق این دغدغه کرد
در هوسهای شبِ وسوسه ام بافته ام
نه حلالیست در این قصد
نه حرامیست دراندیشه ی این شاعرِ سر مست
من تو را بیشتر از هر هوسی
هرنفسی....
هر قدمی....
پیش از ان لحظه که در دستِ زمین زاده شوی
و چنان کودک خرد
لب به پستان و قدم در دلِ ایام نهی
در غزلهای شبِ خسته ی خود داشته ام
چه نیاز است به بوسیدنِ تو
رژِ خوش رنگ لب خاطره ایست
که در آنسوی خیال
من به جاحیمِ دلِ خسته ی خود بافته ام
تو بِبین بیشتر از تخته ی نردِ دل تو
من در این معرکه ی تاسِ هوس باز...غزل باخته ام
کس نفهمید که در بازی دل
چه قماریست که من
غیرِ اندیشه ی سرسبز تو گل
رازقی های دل خسته ی خود را
به نفسهای پر از یاسِ هوس باخته ام
سوخته ام...
ساخته ام...
همه دیدند و شنیدند که من
از برایِ یخِ گلفام تو در وقت غروب
آتش سردِ همین واژه به لب آخته ام
از حیا سرخ نشو
ردِ لبهای مرا
از شکوه لبِ آشفته ی خود پاک نکن
من در آغوش تو آرامشِ یک طوفانم
آب باران شده ام
چشمه ی معصیتِ عفتِ خودجوش مرا خاک نکن
تو بلرزی و
دلت خوف کند
دختر هرزه ی شهوت
به نکاحِ من وتو می خندد
تو معما شده ای
داغِ من های پر از ما شده ای
دستِ تصمیمِ سلامِ دلِ ما باز شده
قصه آغاز شده
بفشارم
که به بوییدن تو
گلِ احساس،
نطفه در گریه ی پرواز شده
ومن آلوده و آغشته به لبهای گناه
محوِ نزدیکی یک شاخه ی سیب
...........
و نکاحِ گل سرخ
غرق یک دلهره در بغض زمان می رقصم
و زنا نیست اگر...
تو در اغوش من افتاده و رام
خسته از همهمه ی بدنظران
به لبم بوسه زنی ای گلِ من، گرچه حرام
که من این حادثه را بیشتر از حال دلم میفهم
قلمم سست نشو
بومِ نقاشیِ من گَبه گُلیست
که در آن نقشِ تُرنجِ تو فقط مانده تهیست...
شکرِ مَشکور نکن
به دلت گوش بده...
سازو سنتورِ لبِ شاپره ها
آشنا نیست به دلهایِ شما
کسی از دورترین نقطه ی پنهانِ خیال
نی لبک می دمد از پنجه باد
در ثریایِ پر از عشق خدا
مردِ لبخند به وجد آمده باز..
دخترک شرم نکن
وقتِ نزدیکیِ دستان من و دست تو نیست؟؟
وقتِ بوسیدن آیینه ی چشمان تو نیست؟؟
نسترن منتظر است
دل آویشن ما غرق گل است
فکرِ تسکینِ کدامین گلِ پرپر شده ای
وقتِ آتش زدنِ فاصله هاست
وقتِ فریادِ همه دغدغه هاست
من در آغوشِ توام
تو در آغوشِ خیال
بوسه را نذر نکن
شانه را پیش بیار
تو کمی بیشتر از گوشِ سرت
محوِ تنپورِ دلت گوش بده
پچ پچی میشنوی
پشتِ تنهاییِ یک هاله ی نور
آشنا نیست؟؟؟
...رهگذر باز سلام
دختِ خورشید سلام،
دخترِ کولیِ باران
بوی انصاف سلام.........
سلام.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#79
Posted: 26 Feb 2015 08:05
دست می کشم
به آلتم
به یاد دست های تو
و با برجسته گی های تنم
بر دیوارهای نمناک می خزم
که روزگاری
گرمای بدن مردانه ات
اشتیاقم را فرو می نشاند
من مریم نیستم
که خدا زلال ترین آبش را
در منفد کوچکم رها کند
من تن بوی ناک و شهوت زایت را دوست دارم
که وحشیانه در من هجوم می بری
و برایت مردی می آفرینم که آهنین باشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#80
Posted: 26 Feb 2015 15:22
صعودِ مرگ خواهانه
رگ عبور، رگ بنبست
فشار توده ی تخدیری
تجسّدِ نَفَس، تشنّج ابریشم
گسیختن از چارچوب، ریختن از آه
رهائیِ فرو رونده
ـ سلام
از ارتفاع، سلام!
مرا به سطح رطوبت
مرا به تاب و تب گوشت
مرا به ظلمتِ پروانه ی سیاه
مرا به حرصِ گل گوشتخوار
به ضلع و قاعده، به انتهای قنات
مرا به گودِ مادگیات
دعوت کن
درون قلب مثلث،
مرا به باز و بسته شدن
در این محیط چنگکی بیرحم
تهی ز همهمه
پر از سقوط
مرا به ریختن
دیوانه ریختن
دعوت کن
فرودِ نیروی ماهیچهای
عبور در گوگرد
نفس کشیدن در دهلیز
خفه شدن
احاطه شدن
پریدنِ ِ در رخوت
پریدنِ ِ در خواب
فراموشی ِ مژهها
مشخصاتِ مرداب...
ـ آآه...
ـ صدای دود میآید؟
ـ چه ماه تنهایی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟