ارسالها: 24568
#81
Posted: 27 Feb 2015 20:04
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺑﺮ ﺗﻨﻢ ﻭ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺍﻏﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺗﻮﺍﻡ
ﻟﻤﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﻦ ﺩﺍﻏﻢ ﺭﺍ
ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻣﯿﮑﺸﯽ ﻭ ﻟﺒﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﻬﺎﯾﻢ ﺟﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻩ ﻣﯿﮑﺸﻢ
ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺍﻏﻮﺷﯽ ﺗﮏ ﻧﻔﺮﻩ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻡ
ﻭ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺑﺮﺍﻣﺪﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﻢ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﻭ ﺩﺍﻍ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻟﺬﺕ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺷﺮﯾﮏ شوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2890
#82
Posted: 28 Feb 2015 18:27
احوال مرا بپرس بــــــــــــا یک بوسه
لب های تو نسخه ای مرا پیچیدند
صبح و شب و ظهر، قرص، با یک بوسه !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 14491
#83
Posted: 3 Mar 2015 19:51
میدانی
چه رویایی میشود
بر پوست تنم
باله رقصیدن
لبهای تو
باز میکنم چشمانم را از این مستی
رویا را حقیقتی لازم است . .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#84
Posted: 3 Mar 2015 19:56
چه بی پروا بودم...
آن شب...
مستی ام را به خاطر داری؟
بی رویا... بی ترس... بی آنکه گریختن بلد باشم
مستی های آن شبهایم را...
به هیچ نمی فروشم... حتی به همه
حتی به تو!
گرم بود... نه! آتش بود در جانم...
شعله هایش تا امروز پوستم را می سوزاند
رنگ تیله ای چشمانت
روشنتر از هروقت... از همیشه
نابود می شدم... کم کم
و سقوطم حسی جز لذت نداشت
زیبا بودم... اندامم زیبا بود
طفلی در میان بازوانت... زیبا شد... برهنگی!
نترسیدم... شرمم نیامد... آرامش قبل از تولد را داشتم
آری... بعد از هر بار برهنگی در برابرت... حس دوباره و چندباره متولد شدن را داشتم
خندیدم... به خودم... به تو!
و میدانستم که هربار رفتنت... ویرانی حس حوا یی ام می بود!
آری...
لذتِ من...
صاحب مطلق این تن...
هیچ دانستی؟ که بعد از رفتنت...
دیگر
هیچگاه...
متولد نشدم!!!!
.
.
.
لعنتی...!
برگرد! در حال پیر شدن ام.....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 2890
#85
Posted: 13 Mar 2015 00:22
من / تو
یه شب من ، یه شب تو
دو تا دست و یه گردن
دوتا لب ، یه بوسه
شروع شد شب بودن
یه دل من ،یه دل تو
نشستیم توی ایوون
دو تا قلب ، یه آغوش
مث گل توی گلدون
یکی من ، یکی تو
دو تا کفتر عاشق
دو تا بال ، یه جاده
تا بن بست شقایق
تن من ، تن تو
حریر شب مهتاب
رسیدن تا ستاره
واسه پر زدن خواب
دو تا دست ، یه گیسو
همش نازو نوازش
همش جادوی چشمات
پر از بوسه و خواهش
بازم من ، بازم تو
بازم دست و یه گردن
همش بوسه و بوسه
همش بودن و بودن
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 24568
#86
Posted: 14 Mar 2015 15:34
ديشب
هم خواب شيطان بودم و
ميهمان بستر منفورش
و چه لذت بخش بود
گناه هم آغوشي با او
ديشب
شيطان شدم
ميزبان ميهماني بي پناه
آغوش سردم پناهگاهي بود فريبنده
و چه لذت داشت غرق گناه كردن دختركي معصوم
كه پاكيش را با آرامشي گناه آلود عوض كرد
و ندانست
هيچ آبي توان طهارتش را نخواهد داشت
آري
ديشب شيطان از بستر من متولد شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#87
Posted: 21 Mar 2015 16:56
تنت را که به تنم می سايي
غصه هايم خرد می شود
سنگ زيرين تو بودن
بخش مقدّس اين قصه ی شيطاني ست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#88
Posted: 22 Mar 2015 12:37
چقدر فرصت خوبی ست، واقعا، برسی
دُرُست، پُست شَوی و، به دستِ زن برسی !
زنی جوان، که تو را در خودش بغل بِکِشد
وَ بعد، درهیجانی به پیرهن برسی
وَ بعد، پاره کنی، دکمه، دکمه، پیراهن
بلرزی و به تماشای یک بدن برسی
وَ دست خیس، که بر سینه ات کشیده شود
به درک فلسفه های عمیق تن برسی
وَ آبهای جهان...-نه-...که خشکی دهنت
به کشف تازه ای از مزه ی لجن برسی
دُرُست در تن لرزان زن مچاله شوی
به شکل واقعی زن، به خواستن برسی
وَ آبهای جهان را که شعله ور شده اند
به ایستگاه بیاری، به یک ترن برسی
قطار رفته و زن روی تخت بی هیجان
چقدر مانده عزیزم، به دست ِ من برسی؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#89
Posted: 24 Mar 2015 14:10
زمانی بود که تنهایی ام را به باد می سپردم تا در آنسوی مرزها مَل مَلِ برف آگینِ تَنت را شعله ور سازد...
اما این روزها دیگر قاصدک خبر نمی آورد...
نَه از تو...
نَه از مَل مَلَ خیسِهم آغوشی ...
***
ناشناخته تر از قطب جنوب...
پیچیده ترین نقشه ی دنیاست
کشف اندام تو،
هر بار جایی گم می شوم
از جایی دیگر سر در می آورم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#90
Posted: 24 Mar 2015 14:14
هر چه بین ما اتفاق بیفتد، تن تو
در تن من حلول خواهد کردـ لطیف، ظریف
عشقبازی تو، مثل ساقه نیمچه پیچخوردهای
سرخسی جوان و پیچان
که خورشید تازه آن را شسته است.
خورشید هایاندامت را
با کسوف پیراهن
مپوشان...
بگذار آغوشم بسوزد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟