صفحه 11 از 25: « پیشین 1 ... 10 11 12 ... 24 25 پسین »

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#101 Posted: 30 Dec 2014 18:39

✦✧✦ یـاد (۶) ✦✧✦

بادِ ياد
كه مي پيچيد توي سر آدمي
گوش مي بَرَد
سر مي بَرَد
سر كه نباشد
ياد در كجا جا خوش كند؟
سينه ي بي سر
نفس كه ندارد.
در اين هواي بي كسي
سر پناهي مي جويم
از گزند باد!

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#102 Posted: 30 Dec 2014 20:24

نام اشعــار

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#103 Posted: 30 Dec 2014 20:31

✦✧✦ آواز در متــن ✦✧✦

دارم متنى مى نویسم
که در هیأت پرنده یى
مى آید و
مى نشیند
روى شاخه ى زُمُختِ کاج روبرو
و آغازِ خواندن مى کند
مثل همین پرنده
پرنده خانم زیبا
مى گویم اش :
- "پرنده جان،
پرنده خانم زیبا :
این را که مى خوانى
من پیش از این ها نوشته ام
یا شاید
باید نوشته بوده باشم .
یا ترانه ى تو از من است
یا شعرِ من از تو
یا ما ، هردو،
یک تن ایم و
خود نمى دانیم"
امّا
پرنده
بى آن که نقطه بگذارد
مى خوانَد.
مى خوانَدو مى خوانَدو مى خوانَدو مى خوانَدو مى خوانَد
و آوازش را
لابلاى متنِ من
جا مى دهد.
بعد هم
پر مى کشد و مى رود جاى دیگرى
بى آن که نقطه بگذارد -
من
نقطه مى گذارم و
مى آیم سر سطر.
و آن متن
سر از جاى دیگرى
در مى کند.

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#104 Posted: 31 Dec 2014 18:41

✦✧✦ از سنگ ناله خیزد ✦✧✦

دهانِ سنگ پُرِ این کلام
که:
چه مر گبارند
این بار
رگبارها
این سوى دیوار
وجانِ سنگ
که:
از تن سوا شده
آمده بودم این جا از پسِ آن همه بود
و آن همه نبود
و ایستاده بودم رسا
بر پیش بامِ جهان
و راضى بودم به ایستادن تنها
دست نداشته چترِ چشم کرده بودم و مى نگریستم که :
چه مى شود
از چه مى شود
و چرا اینگونه مى شود
واز چه
این سوى دیوار
رگبارها
این همه
مرگ بارند؟
تا بگذرم از نبودنى که اندر آن بودم
بگو هزار کاروان بیش
پاییدم من
هزار منزل بیش
چشم به راه کشیدم من
اگر فرو رفتنِ ماندن و پلاسیدن را
در جانِ باغ نمى دیدم نمى آمدم
تا نسیم جان شما به جانم خورَد
و عاشق شوم مثل شما.
کفاره دادم یعنى .
نمى دانستم،
مرگ بارند
رگبارها
این بار
این سوى دیوار
آن همه عشق یک سویه
در آن سوى دیوار
به جانم شعله مى زد و نمى سوختم .
سوختن را
تا از شما بیاموزم
ایستاده بودم و مى نگریستم .
حدیث خشم را
از سیل و بهمن و گردباد شنوده بودم
امّا، گفتم، نمى دانستم
رگبارها
این سوى دیوار
مرگ بارند
این بار
در پانصد ساله گى
از مرگ گذشتم و چون سبزه برآمدم
در هزارساله گى
جوانه زدم.
هنوز هم از شیدایى
رو به آفتاب مى نشینم
تا بلکه به آفتاب بدل شوم
و هرگز گمانم نبوده که
آسمان چنان پست شود که سر به سنگ بکوبد
مگر . . .؟
چه شود
چگونه شود؟
هى مى پرسم و مى بینم هنوزهم
که:
چه مر گبارند
رگبارها
این بار
این سوى دیوار
راهِ رفتن را چشم پایید و رفت
تا به این حفره رسید
و دستِ گرفتن را عقل یابید و گرفت
تا به این حفره در این قُلّه رسید
حالا
این حفره ى تهى از بازو و پایى که دیگر نیست
و سرى که مى بیند در نبودِ دو چشم ،
و گوشى که مى شنود در نبود سر
آیا سر از دهانِ شما
بر نخواهد کرد
که کوبیدن سنگ را
شیرِ بازو شایسته نیست ؟
مگر همین گوشِ سنگى نبود
که از پرسشِ شما پر شد؟
و همین دهانِ سنگى نبود که پرسید:
چرا
رگبارها
مرگ بارند
این سوى دیوار
این بار ؟

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#105 Posted: 31 Dec 2014 18:42

✦✧✦ فرد ✦✧✦

باران مى گوید : من مى بارانمت
ابر مى گوید : من مى زایانمت
زمین مى گوید : من مى پرورانمت در دل خویش
چشمه مى گوید : من مى رویانمت از دل زمین
رود مى گوید : من بر دوش خود مى نشانم و
تا مقصد مى رسانمت
دریا مى گوید : من مکان ات مى دهم و
هیبت مى بخشمت
قطره هیچ نمى گوید
آرام
از گوشه ى چشمِ آسمان فرومى چُکد

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#106 Posted: 31 Dec 2014 18:43

✦✧✦ غزلوارۀ یازدهم ✦✧✦

بسیار غریده ام خشن
توفان نبوده ام اما
بسیار فرود آمده ام سرد
برف نبوده ام اما
بسیار باریده ام دل تنگ
بى آن که باران باشم
بسیار خروشیده ام شرزه
نه ، رودخانه هم نبوده ام اما
بسیار سر کوبیده ام به ساحل سخت
آرى ،
موج سرکشى بوده ام در دل دریا
اینک اما
کودکى بیش نیستم
که جز درآغوش تو آرام
نمى یابد

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#107 Posted: 31 Dec 2014 18:44

✦✧✦ غزلوارۀ دوازدهم ✦✧✦

نگاهش در نور شمع
دریا را به آتش کشید
و ماهِ حسود
به بهانه ى حضور ابر بى تاب
ندید که چه ها کرد آن آتش
( آتش اندر دریا شعله مى کشد
و مهتابِ بى تاب دورتر از دریا مى بارد )
حالا
دو چشم سبز
آتش
بارشِ مهتاب بر جایى که دریا نیست
یعنى
خیره در نور شمع
در جایى
دست راتکیه گاهِ سر کرده است

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

ویرایش شده توسط: anything

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#108 Posted: 31 Dec 2014 18:44

✦✧✦ غزلوارۀ سیزدهم ✦✧✦

گفتى بتاب
تا ژرفناى زمین نیز
روشن شود
تابیدم .
گفتى ببار بر کویر
تا خاک بخسبد و
هوبره ها تشنه نمانند
باریدم.
گفتى بر باغ نیز
تا قه قاه گل بپیچد و
پروانه و پرنده بخوانند؛
و بر کوه و دشت نیز
تا گرگ و پلنگ و پازن و خرگو ش
جولان دهند و
گُشنه نمانند
تابیدم و باریدم !
گفتى بخوان
تا آفتاب و ماه و ستاره بخوانند
خواندم.
گفتى بپر
تا آسمان گشوده شود
پَرّیدم .
گفتى چُنان و چُنین کن
تا چُنین و چُنان شود
کردم .
تابیدم و باریدم و خواندم و پَرّیدم و کردم
امّا نشد چُنان که مى خواستم
حالا بگو
کى نوبت من است
تا جهان را دوباره بنویسم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#109 Posted: 31 Dec 2014 18:45

✦✧✦ گیسو واژه ✦✧✦

در خیمه ى گیسوانش نشسته بود
درواچه یى بیش نبود در برابر ش
آرام و رام
از همان در واچه
هى جهان را نگاه کرد و
هى گیسو برید
و بى آن که نقطه بگذارد
سطر سطر ما را نوشت
بعد
باد از راه رسید،
بال خیمه را بالا زد و
واژه واژه ى ما را
از هر سطر کند و
حرف حرف
از همان درواچه
پاشید روى جهان شما
و بعد
هر واژه
درواچه یى شد و
رو به جهانِ دیگرى وا شد

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

anything

کاربر

ارسالها: 6368

#110 Posted: 31 Dec 2014 18:46

✦✧✦ گریـز ✦✧✦

" تا
به زانوتْ در نیاوَرده
بگذار و بگذر و بگریز!
تا توان زانوا نَت از زیر هیچ هم بگذرد
و هیج
سپیدای راهی شود
کز آن گذر کردی " ؛
با خود می گویم.
می بینم امّا
نمی شود
نه ،
نمى شود
جان در گرو گذارده ام این جا
با جان در گرو
زانو گذَر نمی کند
زانو که نگْذَرَد ؟
آه،
" بُگْذار بُگذَرَم" !

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...

صفحه 11 از 25: « پیشین 1 ... 10 11 12 ... 24 25 پسین »

شعر و ادبیات /

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی

این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

↑ بالا