انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 25:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  24  25  پسین »

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی


زن

 
✦✧✦ سيليِ زمين ✦✧✦


شبي سياه و بادي
با ذرّه هاي پخشيده ي شن در هوا.
سيلي يي سترگ
بر چهره ي كوير
غريوي ترسناك
از صداي به هم خوردن آرواره ي زمين
كه مي جوَد خانه هاي نيمه ويران را
سيلي، از آن سيلي ها
دوباره بادِ سياه و شن، از . . .
و زمين كه با گير كردن تکه يي استخوان لاي دندان هاش،
باز مي ماند از جويدنِ پر صدا.
بعد،
بر دميدن خورشيد
آفتاب سرد و،
گريه هاي بلند و،
غمناك و دل شكن!
حالا
اگر كسي به ژرفناي زمين سفر كند
چشم هاي باز بسياري را مي بيند
كه هيچ نمي بينند
جز
شبي سياه و خاك آلود!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ آن پُرسش يگانه ✦✧✦


به پايان رسيده بود شب
و حكايت ادامه داشت
هنوز
شهرزاد
چشم نبسته بود و
گفته بود و گفته بود و ميگفت
هنوز
و پادشاه را
باز، سپرده بود به خواب.
آن دم،
پرسش يگانه ي تمامي ي دوشيزه گان اين بود:
" تا كي
شهرزاد دوام ميآورد آيا،
تا خواب را براند از چشم و
لب گشوده بدارد
و
شاه را بخواباند ؟
يا، نه،
چرا پادشاه
بايد دوباره ديده بگشايد ؟"
اين بود پرسش يگانه ي تمامي ي دوشيزه گان
آن دم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ گلْ بانگِ شبانه ✦✧✦


ميگيردش زير بال و ميآردش در ميانه ي شب
و خيره ميشود به انتهاي تاريكي
قرار چهچهه بر مدار قامت سرو
گذاشته ميشود
به ساعتي كه باشتاب
مي گذرد از شقيقه ي شب
و
تق و تق
ميشكند انگشت
و جار مي زند:
" هلاكِ توام، هلاكِتم به خدا"
و بعد
از جار و قيل و قال و بانگ و هوار و جيغ و نعره و فرياد
فرياد
فرياد
فرياد...
گيج مي رود سرش
دلش آشوب مي شود
و خش برمي دارد گلوي جار زدنش.
صداي صیحه ي تاريكي
از انتهاي شب
تنوره ميكشد
و پيش از آن كه بوسه زند به لاله ي گوش،
آذرخش مي زندش،
و در پسِ پشت رخشه ي خود
نهان مي كندش
تا بلكه
صداي چهچهه برخيزد از دل شب.
اين بار،
ميپيچدش درون هاله يي سپيد.
سپيد،
سپيد سپيد سپيد.
تراش خورده و زيبا
(سپيدتر از دمي كه برگرفته بودش
به زير بال و آورده بودش
در ميانه ي شب)
و خيره،
خيره خيره
نگاه ميكند به عقربه هايي كه كندتر ميروند اين بار.
شب
مست بوي خوش است
و جان شب سليم است و موج هم نميزند بركه
و آسمان صاف است
و . . .
نه، بازهم
خاتون نمي شود راضي.
و هرچه مرغ سحر
زار مي زند كه:
" بيا
بيا بنشين
گوش جان بده به خواندني
كه خوانده خواهد شد.
و راستي تو،
خود،
چرا نميخواني ؟"
و اين كه :
" در راه است
و خانه مانده هنوز
تا پُر نور شود
از شعله هاي شب گُداز صدا"
نه،
نمي كند باور.
شب دوباره مي پيچد
به پيچه يي كه پر از كرشمه و نور است
و گرم،
بلند مي شود از جايِ گرم
صدايش،
تا رسد به بوته ي گل.
و بِشْكُفاند شكوفه ي گلْبانك را
در گلوي شبانه
و بر مدار قامت سرو
سر قرار چهچهه
رقصان
گل تَنَد به بانگ شبانه
كه:
" من هلاكِ توام، هلاكِتَم به خدا."
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ دل گيري ✦✧✦


تو نيز اگر چو من
در پگاهي سرما زده
پنجره را مي گشودي
و گل بانو را نمي ديدي
كه تا چشم در چشمش اندازي
و صبح بخير بگويي گلْ گون شود
و شبنم به چهره آورد،
دل گير مي شدي.
نمي شدي ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ راه گام، گامِ راه ✦✧✦


از راه به در ميروم و نميروم.
با نرفتنم،
ميگذرم از راهي كه روزي رفته بودمش.
در هرگذر،
گامي ميگذارم به جا
كه قراري نبوده بر به جا گذاشتنش.
هر جاي پاي بيقرار
آغاز راهِ نرفته يي است
كه گام هاي بيقرار از راه به در شده
روزي از آن
بي خيال و بي قرار
گذشته اند
و هر كدام بر جا گذاشته اند نقطه يي
كه پايان راهِ رفته يي است.
حالا، اينجا،
در راهِ رفتنم به در،
از راه رفتني
در روي نقطه يي كه جاي پاي نرفته يي است
مي آيستم
و مي پرسم از خود:
" هر راه در رفتن است
آيا
كه يافته ميشود
يا
هر يافته
راهي است از راه به در شده؟"
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ بهاريه ۴ ✦✧✦


دوباره هنگام، هنگامه ي من است
دوباره من سر مي زنم به سقف زمين
دوباره مي شكافم و با دست و پا و بال
گوشه ي دامن آفتاب را
مي كشم به سوي خود دوباره من
و نمي شوم خسته از اين دوباره گي.
خسته كه نمي شوم، مست هم مي شوم
با بوي زنده گي.
با بوي زنده گي
هر سال، همين روزها،
من مست مي شوم.
وقتي كه مست مي شوم،
خسته مي شوم از مردن.
خسته از مردن كه مي شوم،
از اين ته زمين
هي نور نور مي كنم و
هي سر و شاخ و شانه مي زنم
به سقف زمين،
تا زنده مي شوم.
زنده كه مي شوم،
بر مي گردم و رو به آفتاب مي ايستم دوباره من
تا آفتاب مي شوم.
حالا
دوباره هنگام، هنگامه ي من است
دوباره من سر مي زنم به سقف زمين.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ بيا ✦✧✦


همين بس است كه تيره گيِ شب ،
خِنج مي كشد به سينه ي صحرا،
كه سينه گشوده سوي ابر هاي سياه ،
كه بر سر خورشيد مي آورند و ستاره و ماه،
همين كه تو بر سر من مي آوري
اين روزها.
كه كار من شده گفتن
كه تيره نگاه مكن!
نگاه تيره
جهان تيره مي كند.
بس است همين !
همين كه شب
هي مي رسد
با هي هيِ باد.
همين كه خواب
اسير مي كند
چشم آهوي مستي را
كه رو به ابر سياه خميازه مي كشد
همين كه تو هي
سر باز ميزني كه بگنجاني
آسمان نگاهت را
ميان قاب پنجره ام
اين روزها،
با چه تواني بگويمت كه توان نمانده برايم تا به سوي تو آيم و
دست زنم به شانه ي ديواري كه تكيه داده به تو؟
تيره منگر و نگو كه بدو !
بدو كه دويدن نفس نمي بُرد از تو.
و كار من شده گفتن
كه :
به ابر نگفتي چرا ؟
كه مي دود در حاشيه ي راه آهو رويي كه من به سحر
هي به زور باد مي دوم بر آن
و با دويدن از من،
نمي رسم به آتش من.
آتش،
كه در ميان اجاقِ تو مي لعلد
همين كه ميان سينه ي من هم،
مي زند هل هل
و مي رسد به آسمان دوچشمت
كه جان ميدهي
ميان قاب پنجره ي روبه خانه ي ما حتّا
و قاب پنجره هلهل مي زند كه بگنجان
ميان چار چشم دو آهوي سر به چرا
كه دل دلِ صحرا و دل دلِ شب را
به هم نرسانده و با نيامدنت
راه خواب گرفته
و از ميان خواب و خاكستر
دويده تا به گرگ و ميشِ سحر
درانده آسمان ابريِ شب را و هلهله كرده،
كه :
« چشم تو خواب مي رود
يا كه
تو ناز مي كني ؟ »
ناز يا هر چه مي كني بكن اما بيا
بيا و رام بيا
كه با صداي پات
سر از چراي خواب نگيرد
آهوي تنها !
بيا
به خواب بيا
يا به ناز بيا
هرچه مي كني
بيا
تنها!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ خاموشعله ✦✧✦


رخشه يي از دل " خ "
گيرايي ي چيله*
ي " الف"
گُر گرفتن هيمه ي " ميم " و "واو"
نشستن شين شعله بر سر " ي ".
و ناگهانه ي نور
در چشم و دلِ اجاق
از پس خش خش خاموشي.


* چیله : تراشه يي چوب، تكه هيزم نازكي كه زودتر از ساير هيمه ها آتش مي گيرد.

◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘

✦✧✦ آغاز كه مي شوم ✦✧✦


آغاز كه مي شوم
پايان نزديك تر مي شود
به پايان كه مي رسم
از نو آغاز مي شوم
در آغازهِ هر آغاز به مرگ مي گويم:
" نيستي در نيستيِ من هم
بوده است
و
با هستيِ من،
نيست تر مي شود"
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✦✧✦ واژه ها را مي بينم ✦✧✦


از نخستين واژه يي كه به ذهنت مي رسد بپرس:
چند بار از ذهن من گذشته؟
چندبار در برابر چشمان من ايستاده؟
چند بار به هم خنديده ايم؟
چند بار از هم فرار كرده و دوباره به هم رسيده ايم؟
چند بار بر سر هم هوار كشيده ايم؟
و چند بار براي هم ژست گرفته ايم؟
تا باورت شود كه من
با تمام واژه هايي كه بر تو مي گذرند،
پيش از اين آشنا شده ام.
واژه يي را خواهي ديد
كه با سُم رخشه ي اسبش
جهاني را به آتش ميكشد.
واژه يي هي غمزه مي ريزد و
از كشته پشته مي سازد.
واژه يي روزي شش بار مي خورد
واژه يي فقط مي خوابد.
يكي ديگر
تنها، از برنامه هاي خودش خبر دارد.
واژه يي ديگر مارا به ياد نمي آورد.
يكي به عرفات و شارون ، هم راه هم، فحش مي دهد
يكي بوش و اسامه را مقايسه مي كند
يكي براي صدام نوحه مي خواند.
يكي خشتك آخوند را روي بند پهن مي كند
يكي بليطش را هرروز عوض مي كند
يكي پس از تراشيدن سيبلش
رو به مصر نماز مي خواند.
يكي ريشش را اصلاح مي كند واصلاح مي طلبد.
يكي پشت پا مي زند به همه چيز
دست زن و بچه اش را مي گيرد و مي رود.
يكي شكل شعار مي شود.
يكي به تنهايي مي شود يك گروه سياسي.
يكي هي اعلاميه صادر مي كند.
يكي پاي هرچه اعلاميه است امضا مي كند.
يكي غير خودش هيچكس را قبول ندارد.
از يكي
اگر بپرسي چرا،
تورا هم دست دشمن مي خواند.
يكي هي قول مي دهد و
معني وفا را نمي داند.
واژه يي خيلي شاعرانه ست.
يكي هنوز هم به نيما چپ چپ نگاه مي كند.
يكي تنها، با فروغ فرخزاد پالوده مي خورد.
يكي حافظ و شاملو را در جيب كتش نهان مي كند.
يكي هنوز دست گرفته به شال سنايي و ول نمي كند.
و يكي هم
بند شلوارش را سفت گرفته و دور و برش را نگاه مي كند.
واژه يي كاري به كار هيچ كس ندارد و سر به زير
مرده گي مي كند و زنده گيش مي خواند.
واژه يي عرق مي خورد
يكي فقط علف مي كشد.
واژه يي دلش پاك است
باهركه زودتر از راه رسيد مي خوابد.
واژه يي
تنها، با تنهاييِ من عشق بازي مي كند.
مي بيني:
همه جورش را داريم؛
واژه هاي دربدر ،
آبكي ،
سفت،
درشت،
ريز
پتياره
لوند
واز و ول انگار
بسته و يُبس
شاد
غمگين.
يكي هم،
تنها به ياد و خاطره زندهست.
هرگاه رهايش كني
از آب ها مي گذرد،
دشت ها را لي لي مي كند،
از روي كوه ها مي پرد و
بر يالِ كوه بهشت *
در پيش خوان كَپَري**
مي نشاند مرا كنار دست جواني ام به بازيِ حكم.
يك مشت واژه هم
از ميان سينه ي من فواره مي كشند
و به قدر همت خود
روي جهانِ جاريِ تو
پاشيده مي شوند..
حالا بگو:
كدام واژه همين حالا
مي گذرد از برابر چشمانت ؟


* کوه بهشت : انگورستاني است در منطقه كوهستاني ي تودج در نزديكي ي استهبان زادگاه من.
**کَپَر : كپر ، بر وزن نفر، آلاچيق يا اتاقكي ست با ديواره ي سنگي و سقفي از خار و خاشاك سرپناه تابستاني ست در باغ هاي كوهستاني و مزرعه ها.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✦✧✦ شطح واره (۴) ✦✧✦
خواندن به خوانشی دیگر


به خوانشي دگر
بخوان مرا؛
مران مرا
كه دور مي شوم از من، مني كه من ام
به من نگاه كن،
نگاه كن مرا ،
كه ميافتم از خود نميافتم از تويي كه من ام.
به خوانشي
خوانده مي شوم،
نگاه بدارم،
از نگاهي كه بي من ام.
بدار مرا.
به ساقه ي نامم كه پيوندِ نامِ تو خوردهست
نگاه كن،
نمي بيني ام
با ديده اي كه ديده بوديم اين جا
به گاه من شدنم.
شده بودم من تو
جا كَن از
منِ خودي
كه من ام.
حالا
دوباره جا كَن تو ميكُني ز من تو مرا،
كجا گذاريم اي دوست
منْ تويي كه بي من ام ؟
بخوان مرا و مران،
كه با خواندنت
دوباره دور ميشوم از من
بي تومن،
مني، كه من ام.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
صفحه  صفحه 15 از 25:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  24  25  پسین » 
شعر و ادبیات

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA