انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 24 از 25:  « پیشین  1  ...  22  23  24  25  پسین »

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی


زن

 
✦✧✦ مرثیه ای برای سرو ✦✧✦
با ياد جوان مرگ ام محمد


ساز ازنفس افتاده بود
و ما هنوز
برگرد خود
زیرِ مهتابِ رنگ باخته مى رقصیدیم
و نمى دانستیم در پسِ این برهوت
ستاره گانى مى تابند
که هزار خورشید را
در مشت پنهان مى کنند
مى رقصیدیم .
مى رقصیدیم و به حرمتِ ماه
بر کاکلِ شب
گل مى نشاندیم
صاعقه را به حرمتِ نور
مى ستودیم و مى رقصیدیم
و بى خیالِ بیابان شدنِ جنگلها
باغچه هامان را چوبۀ دار مى کاشتیم
و نمى دانستیم که انهدام یک سرو
صدها تذرو را بى کاشانه مى کند
مى رقصیدیم و جهان
دور از چشم ما
رختِ کهنۀ خود را نو مى کرد
مى رقصیدیم و نمى دانستیم
کودکان مان
لبخندهاىِ خودرا
درپستو
آونگ کرده اند
آه !
چه آسان بود
انکارِ پژمردن ها و گریستن ها
مى رقصیم
مى رقصیم
و هنوزهم نمى دانیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ خَصیل ✦✧✦


بخار مى شوم
در رُستن و قد کشیدن
و تا پوزه ى حریصِ بودن بُن کَن ام نکند
از شکافِ حصار بیرون مى زنم
و پنا ه مى گیرم
میان کشت زارِخصیلى
که هر بوته اش
از چنگِ هزار توفان رهیده و
موج مى زند این سوىِ آب .
اى کاش
هم سرایىِ آتش و باد
همیشه در دستگاهِ سوختن نبود
که بودنى این گونه نیز
با زیستن در حوالى آرواره و دندان
فرقى نمى کند
یعنى هنوز
قانونِ رُستن و به خوشه نشستن
از همان تلخ گفتِ " اگر با ما نِئى، بر مائى"
برداشت مى شود
یعنى
ساقه گان با همانِ بر هم اند
و گرچه با هیمنه بر " طبلِ توفان" مى کوبند
امّا
تنهایند و به بادى بندند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ غزلـواره نهـم ✦✧✦


سوار بر گُرده ىِ موجِ گرانسرى
گره از سینه ىِ آب مى گشایى
و دستانِ اغواگرِ چل گیس را
که بوىِ ناىِ قلعه و دیو مى دهند
پس مى زنى ،
از پله گان گیسوىِ خورشید
بالا مى روى
ودرقطره ىِ بارانى
ازگوشه ىِ چشمِ آسمان مى چکى
بلکه دودِ دلِ رودابه را بنشانى .
غولِ خوش منظرى مى شوى در نظرم
که کلیدِ گنجِ هزار پادشاه را تقسیم مى کند.
آى حسّ گمشده !
بازاَت یافته ام .
مى تکان ام گردِ راه از تن ات
ودرقابِ جان مى گذارم ات
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ یــاد ✦✧✦
برای جلال ابراری


از پسِ سالها بى خبرى
در شوره زارى روئیدم
و از سرِ پنجه گان ام گل هاى بنفشى شکفت
که بوى خونِ آدمیزاد مى داد
فصلِ تشنه گى و لب هاى داغ بسته بود
و من
از ترکِ لب هاى مادرم آب را شناختم
نمک سوده
خشکانده
در حال میرانده
به تماشاىِ جاىِ پاىِ رفته گان نشستم و
شنودنِ آوازِ یادِ آب
بعدها آموختم :
آنکه از تکرار دیگران کدر مى شود
هم خونِ آینه نیست
آنکه تکرار را تکرار میکند
جانانه نیست
و بعد
فصل هاى سیل زده ىِ بسیارى
از کنارِ گوشِ پُر آوازاَم
پر کشیده و رفتند
و تو گفتى
این لحظه ها را باید نوشت
و من
و مهربانىِ تورا » حَسَن « سرفرازىِ نخل و حماسه ى
یک جا
بر سینه ام نوشتم
وبعد
دوباره سیل آمد
و تلاش من همه ای نبودکه :
سیل را از سُلاله ى ابر بخوانم و افراط آسمان
بى آنکه طاقتِ خاک رانیز
در نظر آورم
حیرتا
غمِ نهفته در چشمان ات
از یاداَم نمى رود
گویا
در بى خبرىِ من
بر تو نیز رنجِ فراوان رفته است
نزدیک تر بیا
...
رنگآبِ نمک است این بر کفش هات
یا
برف باریده ست ؟ !
. . .
نزدیک تر بیا تا لبى تر کنیم
سوز این سرما
آخر بر باد مى دهد مرا
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ غزلواره هشتم ✦✧✦


گل یخ را اگر از دامنِ زمستان برچینند
بهار را بیشتر دلتنگ مى شوى ،
و لهجه ى بادِ خزان را بهتر مى فهمى .
خیال مکن
ما زنده گى پرستان
زیستن در حوالىِ بهار را
انکارِ سرما میدانیم
نه!
اگر به جارچیانِ مرگ باج نمى دهیم
از این روست که :
اوراق را شسته ایم
و صبورى را
خواهرِتوأمان مهربانى مى دانیم
تو نیز :
" هم درس مائى اگر
اوراق را بشوى "
کاین رازِ ماندگارىِ ماست .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ غزل واره ای برای اسماعیل خویی ✦✧✦


۱
پُراست قاب پنجره ،
از رنگْ برگ هاى پاییزى
دل واپس ؛
کز در درآیى و بر هر برگ
گل واژه یى بگذارى تا
شعرِ خدا کامل شود.
شب رانى را هرگاه
زیر لطافتِ مهتاب
که مصرعى از شعرِ توست
بیتوته مى کنم ،
دوشیزه گانِ مه را مى بینم
که هنوز سرگشتۀ تواند
و از رنگین کمانى که آنروز
از سر و موت چکید، مى نوشند
و براى " کاجبانو"
پشتِ چشم نازک مى کنند.

۲
به گمانم ؛
نام ات را نخستین بار
در شب تیره و تارى شنیدم ،
که از شرقى ترین کرانه ى آسمان،
شهاب هاى بسیارى
کمانه کشیدند
و راوىِ پیر،
تا شب را رسوا کند
نامِ بلندات را
بر حاشیه ى پگاه
زرکوب کرد
زان پس ،
طلسمِ اسمِ تو آذینِ سینه ام گردید
ازین روست که
نورِستاره گان رابهترمى فهم ام
و از آب و آتش راحت ترمى گذرام

۳
آن روز درمیانِ همهمهى ى آبشار و مِه
مَنْتَشات را
که بر گُرده ى رود فرود آوردى
دریافتم
از نسلِ ستاره گانى هستى
که هیچ آب وآینه یى را
جرأتِ انعکاسِ پیشانىِ بلندشان نیست
همین بود؛
زیرِبالِ رنگین کمان که ایستادى
شانه هاىِ آب
تابِ روشنایى ت را نیاوردند

۴
جانِ جهان در صبحدمِ روزى جوان شد
که آسمان و زمین
بر سرِ نامِ تو
ارغوانى ترینِ لحظه ها را بوسیدند
و از برکت همان بوسه بود
که گل هاى سرخ
گل آب را هِجّى کردند

۵
شانه هاى ات را استوار بگیر، همزادِ شعر و شعور
شولات را محکم نگهدار، قافله سالارِکلام
مبادا این بادِ خزان
زمین گیرت کند
بى حضورِ تو
این کومه
زمهریرى خواهد شد

۶
وقتى که آمدى
خاروخاشاکِ سرما را
از حیاطِ پاییز مى روبیم
پنجره را مى گشاییم و
هى نفس مى کشیم
منتِ هیچ بهارى را هم نخواهیم کشید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ حافظانه ✦✧✦
گرچه پیرم تو شبى تنگ درآغوشم گیر
تا سحرگه زکنارِ تو جوان برخیزم.
حافظ



روح ام عریان است ؛
عریان ترم مى کند
نگاه اَت
بگذار
تن بشویم در زلالِ
چشمان اَت
و آن گاه
باململِ تبسم ات بر تن
سر نهم بر پستان اَت
سپیده که سرزند،
" جوان مى بینى ام در
کناراَت "


◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘

✦✧✦ به آن که راه را می داند ✦✧✦
برای حمید


کوسِ سفر که زدیم
چارق هات خبر از راه دانى مى دادند
و مى دانستى کز سنگلاخ راه
حتّا
پاىِ خورشید تَرَک تَرَک مى شود
خوشا ستاره ى اقبال تو
که راه را مى داند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ دریا و آن همه یاد ✦✧✦


دیرى ست
دریادلان آن قایق نشسته به گِل را
وارهانده و دل به دریا زده اند
و آوازهاىِ تنهایى شان را دریا
کف بر دهان
از بام تا به شام
تکرار مى کند.
با اینهمه
بسیارند هنوز که پیشانى بر خاک مى سایندو
از رفته گان هم ردّى به دست نمى دهند.
آه !
نه دستى بر دستى
نه ریشه یى بر خاکى
آب هاى روان هم گِل آلوده اند.
در ساحل
مه پاره گانى
نیمى انسان ، نیمى سنگ
با چشمانِ شیشه یى
و تن پوشهایى از جلبک
حسادتِ دریا را مى جنبانند
و منتظر مى مانندتا ملاّحان را
که نفس هاشان بوىِ کهنه گى مى دهد
به همآغوشى بخوانند
و آنگاه خیس و خسته
نطفه ى توفان را در دلِ دریا بگذارند.
دیگر علاجِ واقعه
مشت بر دلِ آسمان کوفتن نیست
دیرى ست
دریادلان آن قایق نشسته به گِل را
وارهانده اند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ اگــر ✦✧✦


اندیشه به ویرانىِ دشت نمى کرد باد
اگر
برنمى خورد به آرامشِ کوه
و آرام نمى گرفت دل
در سینه ىِ کوه
اگر
رود را نمى زایید
و خروشان نبود رود
اگر
خوفِ دریاش نبود
و نمى آشفت دریا
اگر
حدیثِ صبرِ کویر را
از باد نمى شنید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
✦✧✦ عطر گل ✦✧✦


آن گاه که از شهدِ گلى سیراب مى شوی
و رنگین کمانى
عطش اَت را مى نشاند
نام گل، گو هر چه که باشد !
همان که عطر گل را بخاطر سپرده اى
حضوراَت خوشبوست
بریز !
باز هم ازین گل رنگ بریز!
زین پس
در حافظه ى من
نام تو همنشینِ گل و رنگین کمان خواهد بود .


◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘♦◘

✦✧✦ ازین سرماىِ سکوت ✦✧✦


ازین سرماىِ سکوت
تا گرماىِ مهربانى
راهى نیست
تنها اگر
دل صافى
نگاه پاکى و
لبخندى
ره توشه کنى
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
صفحه  صفحه 24 از 25:  « پیشین  1  ...  22  23  24  25  پسین » 
شعر و ادبیات

Samsam Kashfi Poems | سروده های صمصام کشفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA