انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 30:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  29  30  پسین »

Reza Farmand Poems | مجموعه اشعار رضا فرمند


زن

 


در شب جنگل، راه، پشت سرم می‌آمد
هول، پشت سرم می‌آمد؛
و نگاهم پر از تاریکی بود!

در شب جنگل، هر کُنده‌ی درختی، هر سنگی
به هراسم پشتِ پا می‌انداخت
*
در شب جنگل بلند به خود گفتم:
« دیوانه‌!، دیوانه! اینجا چه می‌کنی؟»
و شعر خندید!

در شب جنگل، شعر وحشی‌دلم
سایه‌های هراس را به جستجوی خوشه‌های ایماژ
با هیجان زیر و رو می‌کرد.
*
در شب‌ِ جنگل، پا به پای شعرم رفتم؛ رفتم
و کلبه‌ام ناگهان در روشنی صدا پیدا شد.
*
شعرم را اینک
در شعله‌‌های ویسکی گرم می‌کنم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


۱
در جنگل، وقت، همیشه تازه است!
من هرچه گام می‌زنم
باز می‌بینم که وقت، شاداب است.

۲
در جنگل، وقت، همیشه سبز است
در جنگل، وقت، همیشه شکیباست!

۳
سُهره‌ی جنگلی، با قد انگشتی‌اش
سکوت بزرگ جنگل را
به هر سوی صدا پرت می‌کند

۴
در شامگاهِ جنگل، بلبل‌ وحشی،
منقارش را به چنگِ پهن سکوت می‌کشد
من،‌ تنهایی‌ام را به روی کشتی‌ای کز خلیج می گذرد
پرت می کنم.

۵
بوق بَم و بلند کشتی
تونلی از صدای تاریک در سکوت جنگل باز‌ می‌کند.

۶
در این کلبه‌ی جنگلی لحظه‌های سنگین را
با غار‌غار کلاغان و با تکان برگ‌ها هُل می‌دهم

۷
سکوت، در شقیقه‌هایم می‌زند
و روبروی خودکارم بر کاغذ می‌دود
به پنجره که می‌نگرم، درخت می‌شود

۸
پس آدمیان، در صدای هم می زیند:
دوست در صدای دوست
زن در صدای مرد؛ مرد در صدای زن
پس جامعه، جمع صداهاست!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


در این کلبه‌ی جنگلی
سکوت چنان نازک است که گویی
شکم جهان به دنده‌هایش چسبیده است!
سکوت را چون قطاری که از کار افتاده باشد هُل می‌دهم.
*
در این کلبه‌ی جنگلی، بلند بلند شعر می‌خوانم؛
و سکوت را به پشت پنجره می‌رانم
*
در این کلبه‌ی جنگلی سکوت،
با هیچ صدایی بسته نمی‌شود
یاد‌های نرمپوی‌ام حتی
از سکوت این کلبه‌ پُر سر و صداترند.
*
در این کلبه‌ی جنگلی
سکوت چنان نازک است که ویسکی
چوآبشاری
شرشرکنان
به گیلاس می‌ریزد!
***
تا سکوت، سکوت کند
یک جوری باید با او حرف بزنی
مگرنه سکوت، سوت می‌شود؛ زنجره می‌شود.
*
من اگر چشم به راه کسی نباشم
سکوت با من کاری ندارد
*
من اگر چشم به راه کسی نباشم
راه، زیبا می‌شود و زمان با من کاری ندارد
*
من اگر چشم به راه کسی نباشم
جنگل، فیلسوفی سبز می‌شود
و زاغ و زغن با من کاری ندارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


قطار به راه افتاده است
و من به پایتختِ سبُکِ شعر نزدیک می‌شوم.
*
خودکارم پُر از پَر است!
خودکارم پر از زن است!
خودکارم بیتاب است!
*
سفر، مرا به بام واژه‌ها می‌برد
و در چرخ و فلک تماشا می‌نشاند.
*
من سفر را می‌تازانم و بال و پَر شعرم را
از منگنه‌ی سخت پُرسش‌ها بیرون می‌کشم.
*
چشم‌ام پشتِ پنجره‌ی قطار می‌اندیشد
چشم‌ام پشتِ پنجره‌ی قطار می‌دود
چشم‌ام پشتِ پنجره‌ی قطار بزرگ می‌شود
*
با منظره‌ها خود را شارژ می‌کنم
با شتاب‌ها خود را شارژ می‌کنم
و با موج هوش پیکر زن‌!
*
در سرسام بازار نان،
موسیقی زندگی شنیده نمی‌شود
در سفر است که زمان دیده می‌شود!
من در سفر، چشم می‌شوم؛ گوش می‌شوم؛
من در سفر، هوا می‌شوم؛ پرنده می‌شوم
من در سفر، پرسه‌پرسه‌‌زنان اوج می‌گیرم.
*
در کوپه‌ی آرامش، چشم‌ام را چون گلی
آرام‌آرام، روی شکم برآمده‌ی زنی
که روبروی‌ام نشسته می‌ گذارم
و زن‌،‌ چون فرشته‌ای لبخند می‌زند
*
قطار به راه افتاره است
و من به پایتخت سبُک شعر نزدیک می‌شوم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


تهدید، جعبه‌ی رازآمیز شعبده‌بازان‌ است
خالی‌اش می‌تواند پُر باشد و پُرش خالی!
تهدید هرچه هست تهی نیست!
*
پلیس، شعر نمی فهمد!
می‌گویم: همسایه‌ام گاوی شده است
و شاخ‌هایش را در کلمه نشان می‌دهم
می‌گوید: « من در این واژه‌ها شاخ نمی‌بینم
تازه هنوز زندگی‌ات خونی نیست!
یادت باشد کز کبودی‌هایت عکس بگیری!
مرگ هم باید دُرُشت نوشته شده باشد
تا قاضی آن‌ را خوب بتواند بخواند»
*
تهدید پُر از دغدغه‌ی نیستی‌ست!
چمدان مشکوکی در ایستگاه قطار است
که چشم‌ها را به خویش می‌کشد
غده‌ای‌ست در آرامش که رشد شتابناکی دارد
جراحی‌اش آسان نیست
فرم‌اش را زود عوض می‌کند.
*
تهدید، جعبه‌ی رازآمیز شعبده‌بازان‌ است
خالی‌اش می‌تواند پُر باشد و پُرش خالی!
تهدید هرچه هست تهی نیست!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


۱
تن‌ام می وزد؛
هوای هماغوشی دارم!

۲
زیبایی‌ات، لحظه‌ها را چه خوردنی می‌کند؛
و زندگی را چه ساده، چه فهمیدنی
زیبایی‌ات، چه فراموشی گیرایی دارد ای زن!

۳
گونه‌هایش مرا دواند؛
لب‌هایش مرا دواند؛
و سُرین‌اش‌ مرا از همه‌ی تپه‌ها بالا برد
شگفت است، برهنگی‌اش واژه‌هایم را شکافت؛
و پندارهایم را روشن کرد.

۴
در ساحل، زن جوان با بدنش می‌خندید
وَ از تکان تن‌اش پرنده برمی‌خاست!

۵
زن َلوند،
پستان‌هایش را بر پیرهن‌‌اش پوشیده است؛
و سُرین‌اش را بر شلوارک‌اش!

۶
زن لوند،
چشمه‌ی سفید برهنگی‌اش را
با دو پارچه‌ی پِرپِری، بسته‌است!

۷
دندان‌هایم به موسیقی سفیدِ برهنگی‌اش
گوش می‌کند.

۸
شعله‌ی ناگهانی خواهش را
با خوشاب‌ترین زن‌ها خاموش می‌کنم.

۹
کجاست آن شبهای سفید تابستان
که دیوانگی برهنه‌ی ما به سوی دریا می دوید؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


امروز به واژه‌هایم گفتم که هیچ نگویند؛
و بسی دورتر از شاخ‌های گربه
آهسته‌آهسته راه بروند
امروز، خیل واژه‌های هشیارم از نوک زبانم برگشت!
امروز، ایستاده، واپس نشستم!
*
امروز گذاشتم که نان، روی‌ام را بپوشاند؛
و به روی خود نیاوردم.
امروز گذاشتم که نان به جای من سر خم کند
*
امروز، صدای‌ام بی‌عصا گامی برنداشت؛
و نگاه‌ام از چشم‌خانه‌اش بیرون نرفت
امروز، همچو مرگ، پُر از فراموشی شدم؛
امروز، همچو زنده‌ ماندن عاقل شدم
*
امروز، کارم را مانند بلور کمیابی
در پوشال نرم نگاه و رفتارم پیچاندم
و بسی دورتر از شاخ‌های گربه به خانه آوردم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


الکل دهان‌اش، چون زنگ خطری از بو
همه سو پخش می‌شد
با جنگ‌افزار برهنه‌ی خشم‌اش، مرد
غولی شده بود؛
و مرا مثل آب‌خوردنی به سویی افکند

مرد، به زور وارد آپارتمان‌ام شد؛
تلفن‌ام را شکست و سیم‌اش را چون شلاقی
در دستهایش پیچاند
و من با او حتی کلنجار نرفتم.

همسایگان، دلیرتر از من
با پُرسش‌هاشان به مرد حمله می‌کردند
و من تازه مواظب بودم که او را کتک نزنند
*
من سال‌هاست که بازوانم را به واژه‌ها کوچانده‌ام؛
و در واژه‌هاست کز شیبِ‌ تندِ شعر و اندیشه‌ بالا رفته‌ام
من اگر نیرویی دارم در واژه‌هاست
و اسب‌ها را از ران‌هایم بیرون کشیده‌ام!
*
من ایستادم
چون پرنده‌ای که شهباز سرپنجه‌ای را دیده باشد
و پیشامدِ وحشی از کنارم گذشت!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


سکوت، همیشه باز است؛
و با نخستین سخن، بسته می‌شود.
*
سکوت، هزار توست؛ پُرراه است
گاه، باید سکوت کرد تا چشم‌انداز معنا پیدا شود
*
فراموشی را چون کِشویی می‌کشم،
دل‌شوره‌‌‌ام را به درون‌اش می‌ریزم و رها می‌کنم
و فراموشی در جایی از زمان، بسته می‌شود
*
من می‌توانستم به کهربای سکوت خو کنم
اما سخن، وسوسه‌ام کرد
چند واژه به خوردش دادم و سکوت، ناگهان،
چون گلی وحشی بسته شد.
*
سکوت چنانچه به‌جا باشد سرود می‌شود
سکوت چنانچه به‌جا باشد کلید می‌شود
سکوت، چنانچه به‌جا باشد زیباترین سخن‌ها را می‌گوید
*
سکوت، همیشه باز است؛
و با نخستین سخن، بسته می شود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


من اگر در شعر بیفتم و هشیاری‌ام زخمی شود
چه کسی به پرستاری‌ام خواهد شتافت؟
*
من اگر در شعر بیفتم و واژه‌هایم گسسته شوند
آرمان‌هایم را چه کسی
واژه‌ به واژه کنار هم خواهد گذاشت؟
*
من اگر چندین سال
در کوهستان‌های پُرخطر شعر سرگردان شوم؛
وحشی‌ترین معناها را‌ ببویم
و با آن‌ها، عطری شگرف بسازم
چه کسی آنرا از من خواهد خرید؟
*
می‌نویسم که پرسش‌هایم گرسنه نمانند!
نهنگ گرفتار آب‌های قطبی
دَمِشگاه‌اش را برای خودش باز نگه می‌دارد!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 21 از 30:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Reza Farmand Poems | مجموعه اشعار رضا فرمند


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA