ارسالها: 6368
#221
Posted: 4 Jun 2015 14:57
۱
انداماش یکباره از همه سو جاری شد
و پاهایش، این دو جوی گرمِ و زلال بر من پیچید
عمیق بود تناَش
در گونه هایش حتّی غرق میشدم.
۲
زبانکِ پنهانِ مادگیاش
این گرهکِ لطیفِ لذّت را
با زبان و انگشتام تا گسترهی جنون
تا خنج های بی خودیاش باز می کنم.
۳
تنام
از همهی بازارها شلوغتر شده بود
با چهرههای مبهم
در خود می رفتم و می آمدم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#222
Posted: 4 Jun 2015 14:59
خیس شبنم لذت
از برهنگیهم
بیرون میآییم
و شادترین سخنها را
به روی هم میپاشیم
در شعلههای سفیدِ هوس
آب میشدیم
و در لبهامان
از فرهنگی سترگ
جز چند واژهی خوشبو
نمانده بود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#223
Posted: 4 Jun 2015 15:02
از هماغوشیات
دهان تنام
شیرین شده است .
کهربای سفیدِ انداماش
گذشت از شب مستم
و هستیام را
بست و گسست و پراکند.
هنوز...!
کاممست وُ ملنگم؛ کیفورم
هنوز..!
از روشنای روز، چندین نگاه دورم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#224
Posted: 4 Jun 2015 15:03
رازهامان را
چنان به هم میگوییم
که به سنگی، چاهی!
و لذتمان را
چنان پاس میداریم
که مادری از نوزادی
یا باغبان دلسوزی
از گلِ یگانهی حساسی.
هنگام خواب
گاهوارهی نفسهای هم را میجوییم
و نازبالشِ بازوان یکدیگر را .
در نگاههایِ ژرف و روشنمان
تنهامان، از قرار دوستیِمان
دورتر و دورتر می رود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#225
Posted: 18 Jun 2015 13:40
در میان سخنهای نرم
و در لا به لای گلخندهها
واژه به واژه برهنه میشویم
و چون دو کهربای سفید، آنگاه
پُراپُر خواهش، به روی هم
خَم می شویم!
سپیدی انداماش در جانم دمیده میشود
وقتم رفتهرفته گرم میشود
و بدنم شاد و روشن و هشیار
قرار لطیفمان نزدیک میشود
شادکام و سبک
از نفسهایش
آرام بر میخیزم
و نازگل برهنگیاش را
با نگاهم دو باره میبویم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#226
Posted: 18 Jun 2015 13:42
زیباییاش، شیرین کاری!
کودکی کرده بود مرا!
حرفهایش را هرچه بود در هوا می گرفتم
گلی می کردم و به دستاّش می دادم.
از تابِ هرسخناش بیتاب و نرم می پریدم
و در طراوت انداماش، با چشمهای شاد میدویدم
زیباییاش، شیرین کاری!
کودکی کرده بود مرا!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#227
Posted: 18 Jun 2015 13:43
نرمسار و هَوَسمند
رو به روی پیکر شاداباش به انتظار نشستم.
و کلید نرمِ هر کلمه را در خواهشاش
فرو بردم.
لطیفتر از شب
و رهاتر از مستی بودیم
و روی هر جمله با خنده، تاب میخوردیم
تا آنکه نرمانرم از نگاهِ پاکیزهام
چون خوشهی گلآذینی شکفت
و شهد هوس لبهامان را
ناگهان به هم آمیخت!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#228
Posted: 18 Jun 2015 13:44
سخنهای سرسبز
نگاههای هَوَستاب
پیوندِ نرم سرانگشتان
بوی بوسه و نوازش
و ناگهان درخت و پرنده شدن!
کیهانههای نازِ تناش را چون مسافران خوشی
آرام و با شتاب پیمودن؛
و در نازکیهای انداماش آنگاه
با خستگیِ شیرینی کودکانه غنودن.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#229
Posted: 18 Jun 2015 13:45
با گرمای نرم و شورآفریناش
مستِ مستِ کام
نشسته بر من؛
و انداماش را چون قویی
سوی اوج خوشی می خیزاند.
مهبانوی نازکلبم
هزاران هوس به جانم می ریزد
از شاخهی تنم وقتی
چو نیلوفری بزرگ می آویزد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#230
Posted: 18 Jun 2015 13:48
از چشمهایش
عاشقانه برمیدارَدَم
در لالستانِ لنبوساش
نازکانه می گیراندَم
و بر هَوَسابِ تاریک
آنگاه
نرمَکنرمَک چون کایاکی
با جنبشهای نرم
ماهرانه میراندَم.
دَمَکی نیست
کز مدار تناش جدا شدهام!
تنآم مست است و
سکوتام از لذت، پُر
به آرامشی سفید، تر
رها شدهام.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...