ارسالها: 6368
#251
Posted: 30 Jun 2015 10:41
هوسهامان را در سراسر بزم
با سخنهای شبنمگون آب می دادیم
در سحرگاهِ مست
خالی نشسته از هیاهوی جشن
با نگاهی سر رفتیم.
در هوس، با نورهای نگاه
آشیانی سفید می بندیم
گرمکامه، نگاه به روی هم
پر می زنیم و می خندیم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#252
Posted: 30 Jun 2015 10:42
جیکِ جیکِ بهاریِ گنجشگان
هشیاریِ ناگهان سایشها
جنبشهای هَوَسافروز
در شرفاکهای خواب و بیداری
هماغوشیِ پگاهانه
و شهدینهای که نرمانرم
جان و تن دو همکامه را به هم میآمیزد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#253
Posted: 30 Jun 2015 10:44
از فرادیدِ رهگذران، دور
در بیشهی هوسافروز
چون دو برگِ سفید
از هوشِ خود رها شدهایم
و بی هراس و بی پایش
بسترانهی سبزی می جوییم!
خندههایش، پُر از رهایی و لذت بود
و شوخیهای پُر از کودکان بازیگوش
سرمست و بی غم، پاکیزه از شرم
زن جوان، بر بامِ حرفهایش میرقصید.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#254
Posted: 30 Jun 2015 10:46
در احساس پاکیزهاش
سایهی هیچ شرم خدایی نیست!
زن جون، هوسهایش را
چون پرچمی در سخنهایش برمیافرازد.
بوسهی بیهراس دو زن، دو دلداده
در بازار تپندهی شهر
آزادی را ناگهان چه زیبا کردهست!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#255
Posted: 30 Jun 2015 10:49
در تالار رقص
هوسهای رنگارنگ پیچیدهست!
مردی سیاه، با زنی سفید میرقصد.
گشادهرو و خندان،
زن، پُرسشهای هوسناکِ مرد را
میانهی دستافشانی پاسخ میدهد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#256
Posted: 30 Jun 2015 10:51
از راههای نرمِ طبیعت
از کششها و آمیزش های دُرُشت و نازک
زن، چون هنری گرم و شگفت برآمده است
الماسِ خوشتراش و نیکویی
که در پُرسشهای دشوار هستی تابان میچرخد.
پرسشها در نوازشهایش نازک می شود!
راهها در انگشتانش کوتاه!
و زندگی در اندامش نرم!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#257
Posted: 30 Jun 2015 11:19
جفتِ نوبالیده
برآمدگانِ فرهنگی سفید
در چشم مهربانِ خیابان
چه عاشقانه هم را می بوسند.
زن بُلکامه، برهنه از کلمه
پاک از زمین و زمان
در آبنور هوسها میغلتید.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#258
Posted: 5 Jul 2015 09:59
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#259
Posted: 5 Jul 2015 10:02
به من، خنده را دوباره بیاموزید!
و حسرت را با چشمهای زمان از رفتاراَم جدا بکنید
این بار در شبِ دین بی چراغام رها مکیند!
و روح و جن و پری را با سایهام میامیزید.
این بار در بلوغ،
چشمهسار خواهش پاکام را با آیههای گناه نیالائید!
این بار در کلمهام بگردانید!
نگاهام را کلمهای کنید!
درداَم را کلمهای کنید!
عشقام را کلمهای کنید!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#260
Posted: 5 Jul 2015 10:03
به شعری می اندیشم که
آب را به مردم نشان دهد؛
سنگ را به مردم نشان دهد؛
و زمرّدِ خواهش را
از ریگ و لای دین بیرون بیاورد.
به شعری می اندیشم که
دستِ مردم را به روی اشیاء بلغزاند
و آنان را به دیدن و تجربه کردن عادت دهد.
به شعری می اندیشم که بتواند
این حقیقت ساده را به مردم بفهماند که:
آنچه نیست نیست!
و آنچه هست هست!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...