ارسالها: 6368
#271
Posted: 18 Jul 2015 19:33
۱
هنوز...
به روز نمی گنجم؛ به حادثه نمی گنجم؛
و هوش و حواسام را در لحظه ها نمی یابم.
هنوز...بر شاخهی زمان
کندوی معلّق زنبورهای سئوالام!
۲
هنوز...
سنگینیِ سکوتات را در می یابم
واز لبخندات به هر کرانِ جهان گام می نهم.
هنوز...
بارش ابرهای پندارام به اختیارم نیست
واز غریو تندرِّ ناگاهام می ترسم.
هنوز...
به تو بیشتر از خوداَت می اندیشم
و خود را چنانچه منصفانه نباشم
به روی تو می بندم.
هنوز...
در کلمه می دوم!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#272
Posted: 18 Jul 2015 19:34
در خواهشام ضعیف شده بودم
هر نگاهی را ...
زود ورق می زدم
هر لبخندی را...
زود می بوئیدم
و مهربانی هر زن را...
به جستجوی شرارهی عشقی مرور می کردم.
در خواهشام ...
ضعیف شده بودم
از واژهها، پی در پی فرو می افتادم
و خندهام به نگاهام جور نمی آمد.
تنهایی،
به عشق، نگنجیدن است؛
به آرزو، نگنجیدن است؛
و عبور «لحظه» را چون ماری
از پوستِ تن دیدن!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#273
Posted: 18 Jul 2015 19:35
دلم برای تو تنگ می شود
تو را که از کلمه ساختهام
تو را که در خیابان ها ناتمام میگردی
دلم برای تو تنگ می شود!
کاش می آمدی!
ماه را به عمرمان می کشیدیم
آب را به عمرمان می کشیدیم
واژه را به عمرمان می کشیدیم
کاش می آمدی و عمر را می شکوفاندیم
از ستاره کمتر نمی گفتیم؛
و راستی را با کهربای واژه کشف می کردیم
کاش میآمدی و به شعر میرفتیم
آنجا که انتهای جهان پیداست
آنجا که سنگ، سخت نیست
آنجا که جز صدای حقیقت نیست.
اکنون
بستر زمان شدهام
واژه هایم تر است
کاش می آمدی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#274
Posted: 18 Jul 2015 19:36
۱
امشب، غربت فریب نمی خورد!
جامهی فردا را نمیپوشد
امشب ،غربت فریت نمی خورد!
و روی سکّوی باید و شاید یک لحظه نیز نمی نشیند!
امشب، غربت فریب نمی خورد!
۲
در غربت
به دیوار زمان دست میکشی
ضخامت ماه و سال را احساس میکنی
و به رفتار و نگاهات سخن گفتن میآموزی
در غربت
تنهاییات مرئی میشود
و همچو ریسمانی به دست و پایات میپیچد
۳
در غربت
برگهای واژه
در همهی فصول می ریزد.
۴
در دستگاهِ غربت چرخانده می شوم
هر کلمهام جاییست!
۵
ریشه گر بدوانم چگونه برگردم؟
ریشه گر ندوانم چگونه بمانم؟
۶
در راههای مهآلودِ غربت
هم از عشق هراسانام
هم از تنهایی!
۷
تا اسیدِ غربت را خنثی کنم
ای کاش
عشق را با کلمه بیامیزم!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#275
Posted: 19 Jul 2015 11:04
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#276
Posted: 19 Jul 2015 11:05
کلمه تنها بود!
زبانِ آسمان و زمین را نمیدانست.
جیغ بود و هیاهو!
از باد می ترسید؛ از آب می ترسید
آز آذرخش می ترسید
در پیشِ پای پنداراَش، گاه
هر لحظه درهّی وحشت بود.
رفتاراَش زلال نبود!
فریاداَش زلال نبود!
رؤیایاش، حتی، ماتشیشه را میماند
تا مرگ و کار
شک دانههای پُرسش را هرسو فشاند.
۲
اکنون، کلمه، پلکهایش را در سنگ میگشاید
در سکوت می گشاید
حسرت ها و هوس ها را میبیند.
اکنون، کلمه، دهان می شود
آروارههایش را از گذشته تا آینده می گشاید.
دیروز را می جود؛ امروز را می جود.
و جهان را آرام می بلعد.
۳
بر زلالِ کلمه، آوار هیاهو می ریزند
و زرداب های عفونت را به سرچشمهاش میگشایند،
غافل که کلمه دریاییست!
زنده باد کلمه!
سرود و بوسه
هرگز، اینهمه رازناک نبود!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#277
Posted: 19 Jul 2015 11:07
اینان کدام لحظهی ما را زلال گذاشتند؟
سخن گوییم!
این واژه ها که ماهی وار
در آب های منطقامان وول میخورند
فردا شکار تورهای زماناند.
سخن گوییم!
در منظومههای بلندِ کلام
کلمهای لبخند میزند
و ماهی وار از دستهای پنداراَم می لغزد
این واژه، کلید جهان است!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#278
Posted: 19 Jul 2015 11:08
من، پرچمِ غروراَم را در قله های زمان
چنان بلند بر افراشتم که گاه، خود
با چشم های رفتاراَم نمی بینماش!
غروراَم مرواریدی بود که به آبهای زمان افتاد،
آنسان که خود با چشمهای ماهیوار
هرگز درخشش آنرا در قعر آب ندیدم!
بسیار خواستم پرندهی غروراَم را یک شب
در قفس خواهشی بنوازاَم
اما
فرود نیامد.
غرور اَم پرندهایست که اوج میگیرد!
اوج می گیرد!
و لانهی قلبام را از یاد برده است.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#279
Posted: 19 Jul 2015 11:08
۱
آوازهایمان را بلند بخوانیم!
جهان، پُر از فراموشیست!
۲
در عشقهای من، زنی گم شد!
۳
زلالِ چشمهی شعر
آنسوی هفت درّهی مرگ است!
۴
پایام چرا به روی جادهی امروز نمی آید؟
چشمام چرا پنجره ها را تحقیر می کند؟
حرفام به بوی چه آغشتهاست؟
۵
در کوچه های «قایم با شک»
ناپدید شدیم!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#280
Posted: 19 Jul 2015 11:09
به لبخندِ هیچ دری دلبسته نیستم،
با مرگ این حقیقت را صد بار گفتهام.
وقتی سکوت امتداد می یابد
من طرح قفل را چون ابتدای غروب میبینم
انتظاراَم در آستانهی دلها
هرگز از موج های خوشآهنگِ ضرب نخستین
افزون نمی شود.
پُرکرشمه و آرام
تا از پله های ناز
فرود آیی
من رفتهام.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...