ارسالها: 23330
#21
Posted: 1 Apr 2016 17:39
بازار خط فارسي
اکنون عدهاي اين انديشه ساده و بيپايه را مطرح کردهاند که گويا بازگشت به خط فارسي براي مردم تاجيکستان مشکلاتي را به بار خواهد آورد و ازجمله مخارج پولي زيادي ميخواهد. در برابراين، اگر ژرفتر بنگريم، درخواهيم يافت که تا کنون اين خط سيريليک بوده که مانع پيشرفت ما شده است.
مثلا در چند سال اخير شاعران و نويسندگان تاجيک موفق شدهاند تنها شماراندکي از کتابهاي خود را به خط سيريليک چاپ کنند. ولي اين کتابها به دليل بي پولي و بي ميلي مردم به کتاب خواني، به جز شماري اندک، به دست خوانندگان نرسيده و هرگز نخواهد رسيد. اگر اين کتب به خط فارسي چاپ مي شد، البته بازار خواننده آثار نويسندگان تاجيک در ايران و افغانستان اندک نيست و درامد قابل ملاحظه اي از اين راه وارد بودجه تاجيکستان هم ميشد.
روزنامههاي تاجيکستان نيز به جزعده کمشماري در شهرها پخش نميشوند، زيرا با تنها پنج ميليون جمعيتي که داريم، بيشتر از پنج هزار کتابخوان يا روزنامه خوان نمي توان توقع داشت.
ولي بازگشت به خط فارسي بازار خواننده کتب و روزنامههاي تاجيکي را توسعه خواهد داد و بيگمان درآمد زيادي از اين راه به بودجه ملي وارد خواهد شد. و مخارجي هم که براي گذشتن به خط فارسي به آن نياز داريم، در برابر اين همه درآمد ناچيز خواهد بود. اقتصاد بازاري تنها اقتصاد فروش پارچه و لباس نيست که اقتصاد عرضه داشتن فرهنگ و آثار علمي و ادبي به جهانيان هم هست.
مثلا چندي پيش در کتاب فروشيهاي تاجيکستان کليات نهجلدي سينا را ميفروختند که درازبکستان به زبان روسي چاپ شده بود. اين کتاب نه تنها در تاجيکستان و ازبکستان، بلکه درتمامي کشورهاي شوروي سابق به فروش رفته و درآمد زيادي نيز به کيسه دوستان ازبک هم بايد سرازير شده باشد. چرا چاپخانههاي تاجيکستان نميتوانستند چنين کاري انجام بدهند، تا درامد آن وارد بودجه تاجيکستان شود؟
چرا که ما سياست زده هستيم، تفکر بازاري نداريم و خود را به کارهاي کمسود و پرزيان مشغول ميداريم، مثلا فالنامه و مزخرفات ديگري چاپ ميکنيم که به هيچ دردي نميخورد. اگر ما درواقع منافع اقتصادي ميخواهيم چرا از توليدات فرهنگي و زباني در اين راه بهره نميبريم؟ بازار فرهنگ البته با فروش کتاب و روزنامه هم محدود نميشود، آن بازار ارتباطات است و در آن انديشه و هنر را نيز به جهانيان بايد عرضه کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#22
Posted: 1 Apr 2016 17:46
ادبیات معاصر تاجیکستان
یادبود نویسندگان تاجیک در شهر دوشنبه
ادبیات نوین تاجیکی و تاریخش با استانداردسازی زبان فارسی تاجیکی در پیوند است. مراکز ادبی تاجیکان شهرهای سمرقند و بخارا هستند که اکنون در کشور ازبکستان جای دارند.
در روزگار شوروی، سبک اصلی ادبی، واقعگرایی اجتماعی (سوسیال رئالیسم) بوده است.
در تاجیکستان ادبیات کهن پارسی را ادبیات فارس-تاجیک میگویند، بیآنکه به زادگاه آفرینندهٔ اثر توجه نمایند.
سه نویسنده، برترین نویسندگان نخستین نسل ادبیات فارسی تاجیکی شوروی خوانده میشوند. صدرالدین عینی (۱۸۷۸ تا ۱۹۵۴)، نویسنده و آموزگار نوگرا که با شاعری آغاز کرد ولی پس از آن آثاری به نثر نیز آفرید. کارهایش دربرگیرندهٔ سه رمان بزرگ است که مسائل اجتماعی منطقه را در روزگار خاننشینی بخارا به تصویر میکشد. عینی نخستین رئیس فرهنگستان علوم تاجیکستان میباشد.
ابوالقاسم لاهوتی (۱۸۸۷ تا ۱۹۵۷) شاعری ایرانی که به دلایل سیاسی به اتحاد شوروی و مشخصاً تاجیکستان مهاجرت میکند. او اشعار غنایی و اجتماعی-واقعگرایانه مینوشت. شاعر دیگر، میرزا تورسونزاده (۱۹۱۱ تا ۱۹۷۷) میباشد که ادبیات شفاهی فارسی تاجیکی را گردآوری کرد، اشعاری دربارهٔ دگرگونیهای اجتماعی تاجیکستان سرود و آثاری در زمینههای سیاسی روزگار خویش آفرید. از آن نسل تا کنون، شاعران، رماننویسان، نویسندگان داستانهای کوتاه و نمایشنامهنوسان فراوانی در تاجیکستان ظهور کرده اند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#23
Posted: 1 Apr 2016 17:50
جایگاه ایران در ادبیات معاصر تاجیکستان
به دنبال قطع کامل روابط سیاسی و فرهنگی تاجیکان آسیای مرکزی با ایران در قرن بیستم میلادی جدایی از آبشخور تمدن و فرهنگ خویش برای تاجیکان دردآلود بود و از این رو ایران به عنوان یک موضوع جداگانه در فهرست موضوعات ادبیات معاصر تاجیکستان قرار میگیرد. البته مطرح کردن این موضوع در چهار دههی اول تاسیس دولت شوروی غیر ممکن بود، زیرا این بحث به مذاق ایدیولوژیستهای نظام کمونیستی سازگار و پسندیده نبود و با اصول سیاست ملی شوروی مغایرت داشت.
اولین کسی که در ابتدای تشکیل دولت شوروی این موضوع را در ادبیات مطرح کرد استاد صدرالدین عینی بود اما نزدیک بود این تلاش به قیمت جان شیرینش تمام شود، منتهی با دخالت و مساعدت ابوالقاسم لاهوتی سر استاد عینی از ضرب چکوش استالینی در امان ماند. در زمانی که کمونیستها و پانترکیستهای آسیای مرکزی موجودیت ملت پارسیتبار تاجیک در این منطقه را زیر سوآل میبردند، استاد عینی با گرداوری و تهیه کتاب "نمونه ادبیات تاجیک" و انتشار آن در سال 1925 میلادی در مسکو به حمایت از حقوق ملت تاجیک قد علم کرد و با انتشار این کتاب به بلشویکهای روس ثابت کرد که تاجیکان از نخستین اقوام صاحب تمدن و دارای فرهنگ غنی آسیای مرکزی بوده، حقوق تشکیل یک جمهوری مستقل در حدود شوروی را دارند. با این حال، مخالفان او با ارزیابی وارونه از "نمونه ادبیات تاجیک" و معرفی آن به عنوان یک عنصور مخالف اندیشههای کمونیستی و دیگر اتهامات بیاساس علیه نوسنده این کتاب خواستار مجازات استاد عینی در محکمههای استالینی شدند. اما ابوالقاسم لاهوتی با نفوذی که در میان اعضای ارشد حزب کمونیستی شوروی از جمله شخص استالین داشت، قضیه را ختم به خیر کرد و جان استاد عینی را نجات داد. بعدا نام ایران گاه گاهی در برخی اشعار لاهوتی ذکر شده است که شاعر در این اشعار، مردم ایران را برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی و و پیوستن به انقلاب کارگری روسیه دعوت کرده است. این سکوت معنادار بیش از سی سال طول کشید تا این که به دنبال محکومیت کیش استالینی در شوروی و شکلگیری جریان بیداری فکری در ادبیات معاصر شوروی تاجیک در سالهای 1960 میلادی نام ایران در ردیف دیگر موضوعات داغ این دوره نظیر زبان مادری، حسرت از دست رفتن سمرقند و بخارا، بازگشت به هویت و اصالت ملی، احیای ارزشها، سنتها و فرهنگ ملی، مطرح شد. از محتوای اشعار شعرای تاجیک در آن سالها چنین بر میآید که همه آنان لازمه تحقق آرمانهای خویش را در برقراری دوباره ارتباط فرهنگی با کشور ایران به عنوان وارث اصلی فرهنگ و تمدن ایرانی میدانستند. از این رو، در اشعار شاعران معاصر تاجیک از ایران کنونی به تعابیر "ریشه" "اصل"، "منشاء اجداد"، "تار و پود"، "قصر جهانآرا"، " خرابات بزرگان"، "نور جام جم"، "خانه ایمان"، "معادگاه"، "قبله"، "قبلهنما"، "آشیان سیمرغ"، "سرزمین دلیران"، "خرد پیران"، "کنعان"، "بارگاه نور خدا"،"سرزمین جاوید ایزدی"، "قلمرو عشق و ایمان"و غیره یاد شده است. گرچه برخی از این اشعار مانند دیگر آثار دوران شوروی تاجیک از نظر زیبا شناختی، ساختار و نحوه بیان خیلی ساده و معمولی به نظر میرسند اما در همه اینگونه اشعار عشق و علاقه وافر، صداقت و محبت پاک و بیاندازه تمام سرایندگان به ایران مشاهده میشود. به قول علی اصغر شعردوست، محقق شعر معاصر تاجیکستان: "ایران کهنسال در همارهی تاریخ دوستدارانی داشته و دارد که عشقی دلدوز و دلسوز آنان را به این آب و خاک پیوند داده است. این دوستداران ایران بدان اندازه ایران و فرهنگ متعالی آن را دوست میدارند که از هر آنچه بوی غیر ایران میدهد گریزانند و معرفت راستین را در این آب و خاک میجویند." این موضوع تا کنون در تاریخ ادبیات تاجیک مطرح نبوده است، زیرا به نظر میرسد در گذشته نیازی اینچنینی وجود نداشته و حال بر اثر یک ضرورت تاریخی ایران به عنوان یک موضوع جداگانه و مهم در ادبیات معاصر تاجیک در قرن بیستم مطرح میشود. این دسته از اشعار شعرای معاصر تاجیک مخاطب را بلافاصله به یاد بیت سرآغاز "مثنوی معنوی" حضرت مولانا میاندازد که فرمود:
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرش مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق...
همچنانکه در بالا اشاره شد، داغ زنده جدایی از سرزمین ایران برای شاعر کمتر از حسرت از دست دادن سمرقند و بخارا، مراکز تمدن پارسی در آسیای مرکزی نیست، بلکه رنجی بزرگتر از آن است. چونان که استاد بازار صابر میفرماید:
ای سپاس مرز ایران
نیست کم در گردن من قرض ایران
این زمین زیر پایم بخش بیمنّت از ایران است
این زبان مادریم قرض بیمهلت از ایران است
دیدهام من زور قانون کشیش
در خونِ ایرانی خویش
روانشاد لایق شیر علی نیز که از دیگر شعرای بیدار دل تاجیک در دوران شوروی بود، جایگاه ایران را در قلب پارسیگویان آسیای مرکزی اینگونه به تصویر میکشد:
ریشه من، منشا اجداد من
اصل من، ایران من، بنیاد من
از ورارود این همه غافل مباش
دست رستم یاز بر امداد من
هر در تو مصدر لفظ دری است
مکتب من، مذهب من، داد من
ما همه جمع پریشان توییم
ای تو هم سرواده و سرواد من
در تو میبینم کمال آل خویش
ای ز صد سال ازل همزاد من
در تو میپیچم چو گُل بر بوتهای
خانه ایمان من، میعاد من!
در حقیقت این یک درد عمیق و بزرگ و یک اتفاق تلخی است که در طول تاریخ نهچندان دور شکل گرفته است، اما خیلیها نسبت به این ماجرا بیتفاوت هستند و آن را کمتر درک میکنند. به قول بزرگواری:
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم
احساس سوختن به تماشا نمیشود
متاسفانه این همان دردی است که از نظر واقعیت سیاسی نه در تاجیکستان، نه در ایران و نه در افغانستان خریداری ندارد. این درد از جنس روح و جان است. ناله همان نی است که از نیستان بریده شده است. اما این دلیل نمیشود که دردمندان از درد خود ننالند و نگویند. "مهمان بختی"، رئیس اتحادیه نوسندگان تاجیکستان نیز همین درد را دارد و آن را به هیجوجه پنهان نمیکند. او در شعر "ایران" میسراید:
از ازل تا به ابد قسمت من ایران است
که نشــانش پرِ سیمرغ و دل شیران است
همه گویند که ایران چه بزرگ است، بزرگ
این بزرگی، سخن است و خرد پیران است
تاکنون دشمن افزون تو از کینه و رشک
از بلندی مقام تو بسا حیران است
بخت بد بین که میان تو و ما قافلههاست
تخت سامان و قباد، آه ببین ویران است
ره مهر من و تو دانم از امروز و پگاه
از بخارا و دوشنبه به دل تهران است
با همه کملطفی و بیتوجهیهای که برخی گروههای سیاسی در سه کشور هم زبان به دلایل مختلف به موضوع یگانگی فرهنگی ظاهر میکنند، با این وصف فریاد دردآلود شعرا و روشنفکران این حوزه پهناور به گوش مخاطبان آنان رسیده و بانگ دردآلود همین شعرا بود که جرقه بیداری را در جامعه شوروی تاجیک دمید و مردم را برای حفظ ارزشهای فرهنگی و مذهبی خویش بسیج کرد. از این رو سید علی معمور از فرو ریختن دیوار آهنین شوروی و آغاز فصل جدید روابط فرهنگی با ایران، سرزمین اجدادی خویش کودکانه میبالد و شادمانی میکند:
هفتاد سال ما را از هم جدا نمودند
یاران آشنا را ناآشنا نمودند
هر جا که بود مرزی از ترس بسته بودیم
صد مرز را گذشتیم تا مرزها گشودیم
هفتاد سال سرحد با هر بهانه بسته
درهای دل گشاده، درهای خانه بسته
هفتاد سال بودیم در یاد خلق ایران
ما هم نرفته بودیم از یاد همزبانان
هفتاد سال آمد از هر دیار مهمان
هفتاد سال نآمد مهمان ز ملک ایران
صد شکر این زمانه دیدیم دوستان را
در خاک تاجیکستان یاران همزبان را
بودیم ما چو ساحل از هم جدا فتاده
پیوست هر دو ساحل با شه پل زیاده
تاجیک و فارس خواند سوگند آشنایی
سوگند مهربانی، سوگند باوفایی
ما یافتیم آخر از بند غم رهایی
نگسسته باد عمری پیوند آشنایی
از تعابیر مطرحی که در اشعار شعرای معاصر تاجیک درباره ایران زیاد به کار میرود "قبله معنوی" و "معادگاه" است. بانو شهریه نیز شعر "مهر ایران" را از همین نکته آغاز میکند:
چون بارگاه نور خدا میپرستمت
ایران، ایا قلمرو پیغمبران راز
جز آیت محبت تو نیست شعر من
بر جانماز عشق تو میآورم نماز
از دور من زیارت خاک تو میکنم
از دور من به مرقد حافظ برم سلام
خونین دلم چو لعل بدخشان بهیاد تو
ایران، ایا قلمرو احسان و احترام
سوی تو بر کشم ز دل آوای زندگی
لبتشتهام چو ریشه خود سوی زنده رود
ایران، ایا قلمرو جاوید ایزدی
تا زندهام فرستمت از مهر خود درود
استاد بازار صابر بعد از انجام اولین سفرش به ایران محبت و خاطرات خویش را از این سرزمین در مقالهای زیر عنوان "از دل نرود یاد تو گر خون رود از دل" که درتاریخ 16 آوریل سال 1992 در روزنامه ادبیات و صنعت-ارگان اتحادیه نوسندگان تاجیکستان منتشر کرد، چنین مینگارد: "سفر من به ایران سفر به سرزمین سبزی بود که سالها اینجانب آرزویش میکردم. سفر به سرجوی آب رکنآباد و باغ مصّلا، سفر به زاینده رود و دماوند و جنگلستان مازندران. سفر به قدمگاه پرافتخار عزیزانم، نیایم. سفر به جایگاه مقدس، به برج و گنبد و مقبرهها، به سمبولها، به طلسم و تعویذ و فال. سفر به عالم فرهنگ، به عالم آهنگ، به عالم عشق، سفر به شهرهای قدیم، به کوچههای قدیم، به رستههای قدیم، به قصر و کلبههای قدیم. سفر به "بوستان" و"گلستان"، سفر به "شاهنامه"، سفر به تمدن، سفر به افسانه. سفر به زمین پاکی که مثال خوابگرد مات و مبهوت دنبالش میگشتم. سفر به قبله و کعبهام بود، سفر به وطن بزرگم بود. من از زادگاه به سوی میهن میرفتم، از جداییها به سوی وصل و وصال میرفتم. مرزهای جغرافی را رد نموده، خطُ کشیدهی جدایی را کور میکردم.
از دل نرود یاد تو گر خون رود از دل***یاد تو چو خون نیست که بیرون رود از دل" .
محبتنامه استاد بازار درباره ایران در واقع منعکسکننده عشق و علاقه سرشار مردم تاجیک به این زادبوم است، زیرا شاعر طبق انتظارات مخاطبان خویش و متناسب با نیازهای معنوی جامعه خود، این خاطرات را بدین شیوه در تاریخ ثبت کرده است. شاعر بیش از دیگران احساسات، عواطف و نیازهای پیرامون خود را درک میکند و به آنها پاسخ میدهد. از این رو، خاطرات صمیمانهی استاد بازار درباره ایران، در مجموع، بیانگر نوع نگاه و عشق و اشتیاق تمام مردم تاجیک به سرزمین اجدادی خویش است. شعرای تاجیک وقتی درباره همبستگی ایران و تاجیکستان سخن میگویند تعابیر "یک جان در دو تن"، " یک روح در دو پیکر"، "دو دیده و یک دل"، "یک بحر و دو ساحل"، " گشت و پوست" و یا "دو مغز در یک پسته" به کار میگیرند. در ادامه پارهای از شعر "ایران و توران" بانو گلرخسار را میخوانیم:
شما دو دیده و یک دل
شما یک بحر و دو ساحل
شما یک جان و یک روحید
شما از هجر مجروحید ...
شما همقافیه
همقافله
همزاد و بنیادید
شما محزونترین یادید
یاد کاهل تاریخ
یاد خسته هجران
الا ایران!
الا توران!
همچنان که مشاهده فرمودید گلرخسار در شعر بالا، این نزدیکی و یگانگی را با تعابیر "همقافیه"، "همقافله" و "همزاد" تکمیلتر میکند که همه این تعابیر دلالت بر یگانگی تاریخی و فرهنگی و دینی ایران و تاجیکستان دارد. گلرخسار میگوید: وظیفه ما حفظ میراث بزرگی است که بزرگانمان باقی گذاردهاند. متأسفانه در طول دو صد سال اخیر، ما از همدیگر جدا بودهایم. میخواهم تأکید کنم که ما ملتی آریایی هستیم که اگرچه به جبر از نظر فیزیکی دور از همیم، اما تفکر و زبان ما، ما را به هم متصل میکند. در برابر موضوع "ایران" به عنوان یک سرزمین واحد و پهناور همزمان به موضوع خویشاوندی مردم تاجیک و ایرانی نیز در ادبیات معاصر تاجیک زیاد اشاره شده است. این موضوع را "نظام قاسم" از شاعران معاصر در شعر "دل تاجیک و ایرانی" بسیار زیبا و تاثیرگذار مطرح کرده است:
جهان نغمه و خنیا، دل تاجیک و ایرانی
یکی دنیا در این دنیا، دل تاجیک و ایرانی
ز مهر پاک برخوردار، ز عشق و عاشقی سرشار
به دهر خفته دل بیدار، دل تاجیک و ایرانی
به حال تاب و تب باشد، به شادی روز و شب باشد
پر از ساز طرب باشد، دل تاجیک و ایرانی
نکوکار همه دوران، نکو رای رهیزدان
نکوخواه همه انسان، دل تاجیک و ایرانی
تهی از گرد و کین بادا، به راه مهر و دین بادا
سمایی در زمین بادا، دل تاجیک و ایرانی
خوشا وارسته و آزاد، بسا دلبسته و دلشاد
همیبا فال حافظ باد، دل تاجیک و ایرانی
شاعران تاجیک با اشاره به تاریخ، فرهنگ، دین و تمدن مشترکی که ایرانیها و تاجیکان در طول تاریخ بنیاد کردهاند، دوستی، یکدلی و همبستگی ایرانی و تاجیک را خدشهناپذیر میدانند. جمالالدین کریمزاده در شعر "عهد و وفا"ی خویش بر این امر مهم تاکید کرده است:
خویش بر این امر مهم تاکید کرده است:
ایرانی و تاجیک ز یک گل بوده
چون نقل یکی مجلس و محفل بوده
تا بود ستارگان دنیا و بشر
آنان چو برادران یکدل بوده
ما در غم هم چو جان و سرباختهایم
از نقد وفای هم سر افراختهایم
جاوید چو شعر حافظ و خیام است
کاخی که ز مهر و دوستی ساختهایم
گر دوست صفای خانه انسان است
کاشانه با دوست چراغستان است
یک دوست اگر تاجیکستان دارد
ایرانی و ایران و ابد ایران است
در تاریخ بشر، از عشق و علاقهی افراد جداگانه به یکدیگر نمونههای فراوانی وجود دارد، اما محبت و مهرورزی و عشق و علاقه یک قوم به قوم دیگر در جهان معاصر واقعا یک پدیده استثنایی است. همدلی و همبستگی مردمان تاجیک و ایرانی در دنیای پرآشوب و فتنهخیز کنونی یک موهبتی الهی است که در طول تاریخ حفظ و تبدیل به یک نمونه بیبدیل شده است و مقامات دو کشور باید از این نعمت خدا داده در جهت تقویت هرچه بیشتر مناسبات این دو کشور خویشاوند در سطوح مختلف به طور احسن استفاده کنند. پوشیده نیست که همه کشورها برای نفوذ در کشور دیگراز راههای فرهنگی وارد میشوند و برای تحقق اهداف خویش هزینههای هنگفتی نیز مصرف میکنند اما تهران و دوشنبه برای گسترش رواط به اینگونه روشها نیازی ندارند و هرگونه سرمایهگذاری در بخش فرهنگی، به معنی فربهتر شدن فرهنگ و تمدن مشترک این دو کشور میباشد.
- نویسنده : بهروز ذبیحالله (شاعر و محقق ادبیات تاجیک)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#24
Posted: 12 Apr 2016 16:26
اسکندر ختلانی
- زادروز ۲۰ مهر ۱۳۳۳
- شهر کولاب، تاجیکستان
- درگذشت ۳۱ شهریور ۱۳۷۹
- مسکو، روسیه
- آرامگاه کولاب
- محل زندگی دوشنبه، کابل، مسکو
- ملیت تاجیک
- نامهای دیگر اسکندر عیدی زاده، (به فارسی تاجیکی: Искандар Хатлонӣ)
- پیشه شاعر، مترجم، روزنامه نگار، مدافع حقوق بشر، فعال سیاسی
- سالهای فعالیت ۱۳۴۹—۱۳۷۹
- سبک شعر نو، شعر نیمایی
- آثار چهار مجموعۀ شعر
اسکندر ختلانی (به فارسی تاجیکی: Искандар Хатлонӣ) (اسکندر عیدی زاده، ۲۰ مهر ۱۳۳۳، کولاب، تاجیکستان — ۳۱ شهریور ۱۳۷۹، مسکو، روسیه) — شاعر، مترجم، روزنامه نگار برجسته فارسی زبان و فعال سیاسی و اجتماعی از کشور تاجیکستان بود.
اسکندر ختلانی در ۲۰ مهر سال ۱۳۳۳ (۱۲ اکتبر ۱۹۵۴) در خانوادۀ آموزگاران در شهر کولاب در تاجیکستان زادهشد. دبیرستان را در زادگاهش به پایان برد و سپس تحصیلاتش را در دانشگاه ادبی ماکسیم گورکی در مسکو به پایان رسانید. همزمان با دانشجویی، برای بخش برونمرزی رادیوی شوروی خبرنگاری می کرد.
پس از انجام تحصیل در مسکو، اسکندر مدتی در هفته نامۀ «ادبیات و صنعت» در شهر دوشنبه کار می کرد. آن زمان شوروی با افغانستان می جنگید و او را به کابل فرستادند، زیرا به گفتۀ دوستانش، اسکندر نه تنها دانندۀ زبان فارسی، بلکه یکی از بهترین مترجمان زبان روسی در اتحاد شوروی بود و گفتار رایزن روسی رئیس جمهوری افغانستان را به فارسی ناب و گفتار رهبران افغانستان را به روسی سره برگردان می کرد[۱].
همزان با مترجمی، اسکندر عیدی زاده استاد دانشگاه علوم اجتماعی کابل نیز بود. در همین زمان بود که سومین مجموعۀ شعرش به نام «صدای پای واژه ها» در سال ۱۹۸۸ میلادی در کابل منتشر شد. نخستین شعرهای اسکندر ختلانی هنوز در زمان دانش آموزی وی در دبیرستان در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ میلادی در روزنامه های شهری، استانی و کشوری تاجیکستان منتشر شده بود[۲].
اسکندر پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان در ۱۵ فوریه ۱۹۸۹، به مسکو برگشت و فعالیت خود را در زمینۀ خبرنگاری بینالمللی ادامه داد و در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ میلادی خبرنگار بحش فارسی رادیوی بی بی سی شد.
در پایان دهۀ ۱۹۸۰ میلادی اسکندر که همواره در پی تشکیل محفل سیاسی روشنفکران تاجیکستان بود، یکی از بنیادگذاران نخسنین محفل سیاسی تاجیکستان به نام «رو به رو» (۱۹۸۸ میلادی) و جنبش مردمی «رستاخیز» (۱۹۸۹ میلادی) شد. وی در روند مبارزۀ روشنفکران برای مقام دولتی زبان فارسی تاجیکی از پیشگامان این جنبش بود. اسکندر یکی از انگشت شمار فعالانی بود که شهادت جوانان به دست حکومت کمونیستی تاجیکستان در بهمن ماه خونین ۱۹۹۰ میلادی در دوشنبه را محکوم کرده اند.
پس از بازگشت به مسکو در آغاز دهۀ ۱۹۹۰، اسکندر نخستین نشرِیۀ آزاد تاجیکی را تأسیس داد که به نام «مژده» و به خط تاجیکی و خط فارسی منتشر می شد. اسکندر از آن افتخار داشت که با این روزنامه توانسته است پلی میان پارسی زبانان جهان استوار کند.
اسکندر از سال ۱۹۹۵ میلادی تا دم مرگ خبرنگار بخش تاجیکی رادیو آزادی بود.
اسکندر عیدی زاده ختلانی ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۰ در منزلش در مسکو با تبر کشتهشد. علت قتل او را پوشش خبری دومین جنگ روسیه در چچن بیان کرده اند که آن زمان موضوعی حساس برای روسیه بود. قاتلان وی تا کنون شناسایی و دستگیر نشده اند.
اشعار اسکندر ختلانی در چهار مجموعۀ شعری منتشر شده که «پرواز» (۱۹۸۱)، «شکوفه» (۱۹۸۶)، «صدای پای واژه ها» (۱۹۸۸) و «کشایش» (دهۀ ۲۰۰۰) نام دارند. پس از مرگش برادرش علیشیر عیدی زاده مجموعۀ جدیدی را تهیه کرد که همه اشعار وی را از زمان دانش آموزی تا دم مرگش در بر می گیرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#25
Posted: 12 Apr 2016 16:30
«خـدايـا، بـی وطـن میمـيرم آخر»
خـدايـا، بـی وطـن میمـيرم آخر
و بی کـور و کـفن میميرم آخر
اگرچه وحدت جان و تنم هست
پريشان جان و تن میميرم آخر
وطنخواهان خودخواه و دروغـين
لگام ياوه را سر داده امروز
دهانشان کف کند از داد و فرياد
به خلوت ليک خاموشند و مرموز...
من از پندارشان آگاهم ای يار
من از فريادشان بیزارم ای دوست
و اين بيگانگان خود نما را
به گورستان نديدن نيز نيکوست...
شگفت آيد مرا از اين حقه بازان
که در پندار خود شان بینظيز اند
به ظاهر پادشاه و خان و سلطان
به باطن ليک نااصل و خقيراند...
در اين دولت که ما دولت نداريم
وطن بازيچهی دست ديگرهاست
من آن دردم که درمان ندارد
...من آن مردم که بيدار است و تنهاست
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#26
Posted: 12 Apr 2016 16:31
« در خون من غرور نياكان نهفـته است »
در خون من غرور نياكان نهفـته است
خـشم و ستـيز رستم دستان نهفـته است
در تنـگــنـاي سيـنـه حـسرت كـشـيدهام
گـهـواره بـصـيرت مـردان نهفـته است
خـاك مـرا جـزيـره خـشكـي گـمان مـبر
درياي بيكـران و خروشان نهفته است
خـالي دل مـرا تـو ز تاب و تـوان مدان
شـير ژيـان مـيان نـيسـتان نهـفـته اسـت
پـنداشـتي كـه ريـشه پـيونـد من گسـست
در سينـهام هـزار خـراسان نهـفته است
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#27
Posted: 12 Apr 2016 16:35
فرزانه خجندی
- نام اصلی عنایت حاجیاِوآ
- زمینهٔ کاری شاعر
- زادروز [۱۲ آبان ۱۳۴۳
- ۳ نوامبر ۱۹۶۴ (۵۱ سال)
- خجند
- ملیت تاجیکستان تاجیکی
- نام(های)
- دیگر فرزانه
- لقب فروغ تاجیکستان
- اثرپذیرفته از فروغ فرخزاد
فرزانه خجندی با نام اصلی عنایت حاجییوا (به فارسی تاجیکی: Иноят Ҳоҷиева) که با نام فرزانه (به فارسی تاجیکی: Фарзона) شناخته میشود، شاعر و نویسندهٔ اهل تاجیکستان، ساکن شهر باستانی خجند و از پیشگامان شعر امروز فارسی در تاجیکستان است. وی در شهریور ۱۳۹۳ برای نخستین بار در مراسم شعرخوانی رهبر ایران شرکت کرد و شعر «شبت خوش باد و روزت خوش» را در جمع خواند.
فرزانه به سال ۱۳۴۳ خورشیدی (۱۹۶۴ م) در خانوادهای فرهنگی در شهر خجند به دنیا آمد. پس از طی کردن دوران مقدماتی تحصیل، به دانشکدهٔ زبان و ادبیات دانشگاه دولتی خجند رفت و از آنجا فارغالتحصیل شد.
اشعارش فرزانه تحت تأثیر فروغ فرخزاد و دیگر شاعران پارسیگوی از جمله فردوسی و مولانا قرار دارد. وی به فروغ تاجیکستان مشهور است.
فرزانه صاحب عنوان «شاعر خلقی» تاجیکستان است. از وی تاکنون چندین دفتر شعر منتشر شدهاست که عبارتند از:
- طلوع خندهریز، دوشنبه: بیجا، ۱۹۸۷
- شبیخون برق، دوشنبه: بیجا، ۱۹۸۹
- برگهای زرین، (به زبان روسی)، مسکو: بیجا، ۱۹۹۰
- آیت عشق، دوشنبه: بیجا، ۱۹۹۴
- تا بیکرانهها، ۱۹۹۷
- پیام نیاکان، تهران: بیجا، ۱۳۷۶
- قطرهای از مولیان (۳جلد)، خجند: بیجا، ۲۰۰۳
- سوز ناتمام، تهران: بیجا، ۱۳۸۵[۶
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#28
Posted: 12 Apr 2016 16:36
« گل سپاس »
دوست! با دسته مژگان
ابرها را بیا به پشت افقها رانیم.
در تبسمکدهٔ نرگس و نیلوفر صبح
گیمن* خورشید را بیا خوانیم.
این سحر جویبار نوخط
می برآرد سواد روشن
اولین بار در برابر ناز عفیف یک گل پیچک به لرزه میآید
در سینهٔ کسی دل تهمتن
مینهٔ** شرینکامی
در سرشاخهٔ آلوبالو
قصیدهٔ نشاط میگوید.
در سر گور نوی میروید
علف نورس سلام و علیک
علف خیر و خوش نمیروید
من به تالار سایه و روشن خواهم رفت
که در آنجا نیم مردم شاید
زندگانِی قیمتی خود را بهر بد دیدن من میبخشند.
نیم دیگر شاید
به نغز دیدن من
من به هر یک گل سپاس هدیه خواهم کرد
گل سپاس به آنی که دوست میدارد
برای چشم حبیباش که چشمهای مرا
درود روشن گفت
برای پیک نجیبش که به دیماه بینجابت من
سلام گرم گل بهمن گفت
برای خانم دلاوری که چندین ماه
مینهد درم به درم
عاقبت میخرد کتابک کمظرف مرا.
ضامن کفش کودکان ویام
ضامن جامهٔ پشمین زمستانهٔ او.
سحر خوشبختی
که مستجاب شود در زمین تشنهٔ دعای باران
میروم با سخن میگیرم
بار نه چرخ را ز شانهٔ او.
گل سپاس هدیه خواهم کرد
به همانی که بدم میبیند
برای یاد مرا در دلش گذر دادن
برای سوز مرا جای در جگر دادن.
برای آن که با بدی هم باشد
میکند ذکر نام من
یعنی میبرارد مرا به عالم روشن
ز قعر دخمهٔ خاموشی.
برای روح مرا بردنش به سوی نافراموشی.
گل سپاس هدیه خواهم کرد
گل سپاس هدیه خواهم کرد
به تمام سپاسمند و ناسپاسان
به شناش و ناشناشان.
به همانی که چشمهای مرا
شیوهٔ دگر دیدن آموخت
با نگاهم چقدر تجربهٔ زیبا کرد
به دل تو که با دل من بعد از این
رابطهٔ مستقیم
پیدا کرد
گل سپاس هدیه خواهم کرد
به کسی که تمام نیکی عالم
صفات اصلی اوست.
به تو
آری به تو
تنها به تو
ای دوست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#29
Posted: 12 Apr 2016 16:37
« سلام دوباره »
و من دوباره به دنيا سلام مي گويم
به آفتاب و به دريا سلام مي گويم
دلم چو حجّت سرخ بهار پيش شماست
به مهرِ آن گل مينا سلام مي گويم
بهارتر ز بهارم ميان چلّه ي دي
به غنچه غنچه، تمنّا سلام مي گويم
به احترام نگاه هنوز شفّافت
به صبح آينه پالا سلام مي گويم
غبار پشتِ خم سفله گان بيفشاندم
به آن بلند و مبرّا سلام مي گويم
ز چشم نحس پذيرا اميد خيرم نيست
به چشم نغزپذيرا سلام مي گويم
به كلك عيب، ره كلك غيب نتوان بست
به دست ياريِ بالا سلام مي گويم
بپرس ترجمه ي عشق را ز كفترها
به مسجد و به كليسا سلام مي گويم
دو صد عليك تو آمد به يك سلام از من
به لطف هاي تعالي سلام مي گويم
به شادبادِ تو اي وحيِ جاودانيِِ عشق
به زندگي و به فردا سلام مي گويم
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#30
Posted: 12 Apr 2016 16:38
« چون جزيره ی بی كس خو كنم به خاموشی »
چون جزيره ي بي كس خو كنم به خاموشي
شهرتم به پابوست آيد اي فراموشي!
لذّّتي ست تنهايي، لذّّتي كه دريابي
بعد از آن نمي خواهي لذّّت هماغوشي
چون فلك نمي خواهم جامه ي ريا پوشم
از چنين قباي نحس به بود كفن پوشي
کودکانه مي گريد قلب سي و شش ساله
دير شد كه آغازد فصل آرزوجوشي
مي كشد دل نازك مرده ی محبّت را
زين وظيفه ي وزنين كی دهی سبك دوشي
گفتي ام؛ نمي داني طعمِ سيب ِممنوعي
كز دكان شربت ها آب سيب مي نوشي
شش جهت مخنّث شد زير چرخ بدگوهر
از كه مي توان جُستن مردي و سياووشي
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.