ارسالها: 23330
#41
Posted: 12 Apr 2016 16:55
« بیتو بگو چگونه هوا را نفس کشم؟»
وقتی که خاطرات فراموش میشود،
دنیای شوق و عشق سیهپوش میشود.
آن روز اگر نگاه بگیری، چراغ عشق
از باد بیوفای تو خاموش میشود.
تو میروی ز خاطرهها تا ابد. مرا
بار فراق توست که بر دوش میشود.
از عالم تخیل و اندیشهام مرو.
با من بمان که همهمه پرجوش میشود.
بی تو، بگو چگونه هوا را نفس کشم؟
آیا برای هستی من نوش میشود؟
من عاقبت در آتش این رشک میروم،
وقتی نگاه آینه آغوش میشود.
آنجا حدیث عشق تو گوید اگر کسی،
دیوار و کوچهها همه گلپوش میشود.
از یک تبسم نگهت دیدهام چه خوب
دیوانهی دلم که قدحنوش میشود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#42
Posted: 12 Apr 2016 16:55
« حالا چرا فضای غزل ها سیاسی اند؟ »
هم حرف و هم سخن همگی اقتباسی اند
یعنی بهای شعر و غزل هم قیاسی اند
قبلا فضای شعر و غزل عاشقانه بود
حالا چرا فضای غزل ها سیاسی اند؟
در مکتب غزل نفرانی ز راه شعر
با من به احترام غزل هم كلاسی اند
آیینه سیرتان زمان سنگ می خورند
كار تمام آیینه ها انعكاسی اند
هر شاعری که حرف ستایش به لب گرفت
اشعارشان برای نظرها اساسی اند
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#43
Posted: 12 Apr 2016 16:56
« عشق می آورمت ،عشق ،که سوغات من است! »
عشق انگیزه خوبیست ،که إثبات من است،
قبله مقصد و مقصود و حاجات من است .
ای که خود مایه آرامش و دنیای منی،
دوست دارى تو از آیین و عادات من است
آن قدر در دل من ریشه دواندی ،به خدا،
هر نفس روى مهت با من و ساعات من است .
بیش از اندازه تو را می طلبم ،عیب مگیر،
كاین زیادتطلبی خاصیت ذات من است .
آن قدر در نظرم آمده ى شعر شدی،
هر دو چشمت ،به خدا ،شاعر ابیات من است،
آمدم باز به دیدار تو ،از راه سفر،
عشق می آورمت ،عشق ،که سوغات من است!
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#44
Posted: 12 Apr 2016 16:58
« لطفی کنید و شعر مرا هم اتو کنید »
نزدیک من شینید و کمی گفتوگو کنید
آیینه را گرفته به من ر و به رو کنید
خشکیدهام درون خودم، لا اقل شما
با آب پاک و تازة باران وضو کنید
من ساکنم به شهر. به آن شهر غصه ها
در سینه های غمزده ها جستجو کنید
پیراهنیست شعر من، امّا که خط خطیست
لطفی کنید و شعر مرا هم اتو کنید
از نام من به آن که نخوانده است این غزل
لطفاً حکایت غم دل مو به مو کنید
روزی که مرگم آید و با خود برد به گور
رو را به آب دیدة دل شستشو کنید
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#45
Posted: 12 Apr 2016 16:58
« اينجا کسی صداقت آیینه را نديد »
داغ عطش به جان بیابان نشسته است
جنگل به انتظار باران نشسته است
اينجا کسی صداقت آیینه را نديد
آينه هم به خدمت شیطان نشسته است
پژمردگی صورت گل میدهد گواه
دست ستم به شانه ی بستان نشسته است
در ازدحام مردم خوشبخت ،مثل من
مردی شكسته روح و پریشان نشستهاست
اینجا که فصل هاى زمان، بی تفاوتند
جاى بهار سبز زمستان نشسته است
بالای تو چه گونه شود جا در این غزل
وقتى سخن به زینه ی پایان نشسته است
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#46
Posted: 12 Apr 2016 17:08
ثریا حکیم آوا
بیوگرافی ندارد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#47
Posted: 12 Apr 2016 17:08
« بــردنـد بـه يـغــمـا ، دل ديــوانـه مـا را »
بــردنـد بـه يـغــمـا ، دل ديــوانـه مـا را
دردانه بود، ليك چـه پـرواست شـما را؟
ترسم، كه همان دزد شود سير ز جانش
از تجربه گـويـم، ز بـس ديـده جــفـا را
از شفقتـش امـيـد تـو بـرگـيـر ، نـبـيـني
كي لـطف نموده است شهـنـشـاه گدا را؟
بر عقل كنون پنجه مزن ، هـيچ نداني؟
يك بـار گـذرد بـه خـطـا كـور عـصا را
با ايـن هـمه ديـوانـه بـودنـهـاش دل مـا
يك عمر نگـهـدار بـود صـدق و وفـا را
بر آن كه ربودي دل شـوريـده و شـاعر
يغمـاگري خوشبخت، بگو شكر خدا را
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#48
Posted: 12 Apr 2016 17:09
« چون یاد شما در سر ما گشت خرامان »
چون یاد شما در سر ما گشت خرامان،
بیچاره دلم واله و شیدا و پریشان
در بند مرا کردی و امّا تو ندانی؟
خود بین، که گرفتاری به این چاه زنخدان.
این ناز و عتابم اگرت کاره ندارد،
بر باد دهد عقل ترا سیلة زلفان.
گرمک بینمودت به نظر کلچة رویم؟
چون نان بنماید به گدا آن مه تابان.
در باغ دو رخسار شما لاله دمیدست،
خندان ز چه باشد بر این رویی گلفشان؟
چشمان شما ساقی پرتجربه دارد،
یک جرعه ننوشیده شدم مست و غزلخوان.
من مست تمنّای نگاهش شدهام، بین
کنیاک به کی ها میبرد آن ساغر چشمان؟
ای دلبر شوریدة ما رحم بفرما،
آزاد کن از دام رسن جادوی مژگان.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#49
Posted: 12 Apr 2016 17:09
« با نگاهت زندگی را تازه و تر ساختی »
با نگاهت زندگی را تازه و تر ساختی،
از محبّت خانة دل را منوّر ساختی.
وه، چه زیبا آمدی اندر کنارم ناگهان،
خارسنگ قلب ما را دُرّ و گوهر ساختی.
یک قدم خوشبخت بودن قسمتم را ره نبود،
پُر ز نصرت آمدی و مهر رهبر ساختی.
در فضای شعر ما گر یاد تو پر میزند،
مرغ الهامم شدی، هر واژه را زر ساختی.
چرخ گردونم اگر دوری به سوی ما نزد،
بر علیهش آرزو را چرخ دیگر ساختی.
یاد تو همچون صدف در عمق دریای خیال،
با ضمیرت شادی ها را حوض کوثر ساختی.
پس، ثریا تا ثریا شکر میگوید، که تو،
عشق پاکت را غزل کردی و دفتر ساختی.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#50
Posted: 12 Apr 2016 17:10
« ز غمت دوباره امشب به غزل پناه بردم »
ز غمت دوباره امشب به غزل پناه بردم،
تو ببین ،که این شکایت به سراغ ماه بردم .
چو غمت به خانه اى دل به زیاد تنگ امد،
من بیهنر تو بنگر به هجای آه بردم .
من از این ستاره زاران ،که به شب همی كند ناز،
به یقین رسیدم آخر ،که مهم به چاه بردم .
به همان نگاه اول ،که به شهر عشق میبرد،
كه به عمر خویش آن را چو دوای راه بردم .
شب غم دراز باشد ،چه کنم ،چه چاره سازم؟
ک به شوق وصل رویت دل بیگناه بردم .
تو بگو ز خلوت ما ،که صدای تك - تكشرا،
به صدای هيق - هيق خود به چه اشتباه بردم .
تو گرم به عشق بازى دل خود برنده دانی،
مگرم خبر نداری که گهی و گاه بردم؟
تو بیا به جشن نوروز ،ز غرور خویش بگزر،
و بگو ،که عقل و هوش را به همین نگاه بردم .
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.