ارسالها: 14491
#91
Posted: 10 Jun 2016 12:48
غزل شماره ۹۰
آتش مهرتو در سینه نهان است هنوز
خون دل از گذر دیده روان است هنوز
نگران رخ زیبای تو شد دیده و دل
همچنانم دل ودیده نگران است هنوز
غمزه ات می دهدم عشوه که من آن توام
چون بدیدم نظرش با دگران است هنوز
در ازل عکس جمالت به گلستان بردند
بلبل از شوق رخت نمره زنان است هنوز
زان شمایل خبری باد به بستان آورد
در چمن سرو سهی رقص کنان است هنوز
از یقین دهنت هیچ نمی یارم گفت
کانچه گویم همه در عین گمان است هنوز
دل که اندر شکن زلف تو بست ابن حسام
مشکن آن را که دلش بسته ی آن است هنوز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#92
Posted: 10 Jun 2016 12:53
غزل شماره ۹۱
چو زلف دوست بباید شبی سیاه و دراز
که با خیال رخت در درون پرده ی راز
دل شکسته ی آشفته ی پریشان حال
تطاول سر زلفت به شرح گوید باز
فرو گرفت غم دل فضای سینه ی من
کجاست ساقی گلرخ شراب غم پرداز
به عشوه عربده با روزگار نتوان کرد
که دهر عشوه فرو شست وچرخ عربده ساز
اگر چه درگه یار از نیاز مستغنی است
تو بر مدار سر از خاک آستان نیاز
عجب نباشد اگر عاقبت شود محمود
کسی که خدمت شایسته کرد همچو ایاز
زفیض دوست چو در هر سری تمناییست
امید ابن حسام است و لطف بنده نواز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#93
Posted: 10 Jun 2016 12:56
غزل شماره ۹۲
شیخ را صومعه در رهن شراب است امروز
بر در میکده در چنگ ورباب است امروز
آنکه در میکده دی منکر می نوشان شد
در خرابات مغان مست و خراب است امروز
از می ای شیخ مرا توبه چه میفرمایی
توبه موقوف که ایام شباب است امروز
نرگس از غایت مستی سر ساغر دارد
قدح لاله پر از باده ی ناب است امروز
من چه خون کرده ام ای خون منت در گردن
چشم خون ریز تو در عین عتاب است امروز
بنشین تا نفسی با تو بهم بنشینیم
اخ ای عمر چه هنگام شتاب است امروز
بس که دوش ابن حسام از غم عشقت بگریست
مردم دیده ی او غرقه ی اب است امروز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#94
Posted: 10 Jun 2016 13:22
غزل شماره ۹۳
بیا به میکده بفروش خرقه ی ناموس
ریا و شمعه رها کن به زاهد سالوس
حریف مصطبه و ساغرم به بانگ بلند
به زیر پرده از این پس دگر نگویم کوس
فلک به دست ستم بین که زیر پای بکوفت
سر سریر فریدون و افسر کاووس
طبیب شهر علاج دام نمی داند
کزین معالجه دورست فهم جالینوس
نهال قد تو بر سرو می نماید ناز
گل عذار تو بر لاله می کند افسوس
به هر زمین که غباری ز موکبت برسد
دهم به وجه ارادت بر آن زمین صد بوس
کمال نظم تو ابن حسام تا چه کند
که پای بند غروری تو نیز چون طاووس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#95
Posted: 10 Jun 2016 13:23
غزل شماره ۹۴
خبری جان دل ز جانان پرس
درد بسیار شد ز درمان پرس
ما کجا و وصال یار کجا
هر چه پرسی ز ما ز هجران پرس
پیش آدم حدیث رضوان گوی
غم یوسف ز پیر کنعان پرس
تو چه دانی که نطق مرغان چیست
قصه ی هدهد از سلیمان پرس
عاشقان غیمت بلا دانند
صبر ایوب را ز کرمان پرس
حال بر من فلک بگردانید
حالم از چرخ حال گردان پرس
حال سرگشتگی ابن حسام
زان خم طره ی پریشان پرس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#96
Posted: 10 Jun 2016 13:24
غزل شماره ۹۵
دلا رعنایی سرو از چمن پرس
نسیم طره ی یار از سمن پرس
حدیث آن لب و دندان شیرین
ز مرجان جوی و از درّ عدن پرس
پریشان حالی و دلتنگی من
گهش از زلف و گاهی از دهن پرس
خلاف وعده و پیمان شکستن
از آن کج وعده ی پیمان شکن پرس
درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس
دل هم درد من حالم بداند
تو هم درد من از همدرد من پرس
شکر در منطق ابن حسام است
اگر باور نداری از سخن پرس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#97
Posted: 10 Jun 2016 13:25
غزل شماره ۹۶
دوش از فراغ روی تو با روی سندروس
نالیده ام چو نای وفغان کرده ام چو کوس
گفتی به وعده دوش که کام از لبت دهم
افسوس ازین سخن که لبت می کند فسوس
آنرا که پای بوس میسّر نمی شود
خود دست کی دهد که کند با تو دست بوس
آیینه پیش دار و در ابروی خود نگر
بر عاج بین کشیده کمانی ز آبنوس
می ده که دیر و زود عظام رمیم من
دستاس سالخورده ی گردون کند سبوس
سرخ از چه شد کرانه ی این طشت نقره کوب
خون سیاوش است درو یا سرشک طوس
ابن حسام دل چه نهی در فریب دهر
پرهیز کن ز عشوه ی دامادکش عروس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#98
Posted: 10 Jun 2016 13:26
غزل شماره ۹۷
ما را ازین چمن صنمی گلعذار بس
زیبا رخی چو لاله ازین نوبهار بس
مویی سیاه چون شب و رویی بسان روز
ما را ز دور گردش لبل و نهار بس
جام جهان نمای که دوران به جم سپرد
جان را ز جام او قدحی خوشگوار بس
یار ار به دست لطف شود دستگیر ما
ما را ز دست یار همین دستیار بس
انجا که عاشقان به تمنای خود رسند
ابن حسام را نظر لطف یار بس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#99
Posted: 10 Jun 2016 13:26
غزل شماره ۹۸
صبا نشان غبار دیار یار بپرس
دوای چشم ضرر دیده زان غبار بپرس
هزار بار گر از یار بر دلم بیش است
به جان یار که او را هزار یار بپرس
ز زلف دوست که مجموع او پریشانیست
حکایت من آشفته روزگار بپرس
حدیث دیده ی بی خواب من ز درد فراق
از آن دو نرگس خوش خواب پر خمار بپرس
مرا که زار شدم ز آرزوی دیدن دوست
تن نزار مرا بین و زار زار بپرس
بر آن قرار که دادی مرا به پرسیدن
تلطفی کن و روزی بر آن قرار بپرس
علاج درد دل مستمند ابن حسام
از آن مفرح یاقوت آبدار بپرس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#100
Posted: 10 Jun 2016 13:27
غزل شماره ۹۹
زهّاد و عُجب و گوشه ی محراب وکار خویش
ما و نیاز قبله ی ابروی یار خویش
ما را نسیم طرّه ی خوبان به یاد داد
هان تا به باد بر ندهی روزگار خویش
ما را چه اختیار اگر بخت یار نیست
آری به اختیار کشد بختیار خویش
گفتم که جان نثار تو کردم قبول کن
گفتا که چشم نیست مرا بر نثار خویش
با خاک آستانه چو کردی برابرم
سر بر فلک کشیده ام از اعتبار خویش
من صید لاغرم به کمند تو پای بند
بگشای دست و روی متاب اش شکار خویش
ساقی می صبوح به ابن حسام ده
بشکن خمار او به می خوشگوار خویش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟