ارسالها: 14491
#111
Posted: 10 Jun 2016 14:04
غزل شماره ۱۱۰
تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع
بنشست شعاع نظر شمع مشعشع
خورشید ز رخسار تو در عین حجابست
تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع
واعظ فزع روز قیامت که بیان کرد
گر بخت جوان بادی و از عمر تمتع
خاک در آنم که به روبند حواری
هِجرانُکَ ذا مِن فَزع الاَکبَرِ افزَع
در ره به ادب باش وتواضع که به هر گام
خاک در او را به سر ریشه ی مقنع
زاهد نفس سوختگان سرد نباشد
فرقیست به زیر پی و تاجیست مرصّع
هان ابن حسام این دو نفس فرصت ایام
پرهیز که آتش نزنندت به مرقع
برخور ز جوانی و تمتُّع طلب از عمر
در یاب و مکن تکیه برین عمر مودّع
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#112
Posted: 10 Jun 2016 14:06
غزل شماره ۱۱۱
بی تو حرامست تماشای باغ
با تو مرا از همه عالم فراغ
ای رخ تو شمع شب افروز من
خوش بنشین تا بنشیند چراغ
شیفته را به ز مُفَرِّح بود
بوی سر زلف تو اندر دماغ
ما به می لعل لبت قانعیم
ساقی مجلس بنه از کف ایاغ
در جگر غنچه ز درد تو خون
بر دل لاله ز جفای تو داغ
سر مکش از گفته ی ابن حسام
از تو پذیرفتن و از ما بلاغ
نکته مگو تا نبود نکته دار
کس ندهد طعمه ی طوطی به زاغ
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#113
Posted: 10 Jun 2016 14:07
غزل شماره ۱۱۲
غمزه ی تیز ترا سینه ی من شد هدف
خون دلم گو بریز اینت مرا صد شرف
در صف تو عاشقان جامه به خون شسته اند
تا که شود در میان یا که رود پیش صف
دل به کمند تو باز بسته از آن شد که هست
سایه ی موی ترا نور خدا در کنف
غرقه ی بحر عمیق از پی دُردانه ایم
یا برود سر ز دست یا گهر آید به کف
عمر که بی یاد دوست می گذرد عمر نیست
تا نکنی عمر من عمر گرامی تلف
جان ودل عارفان صید کمند تواند
کی بود آخر ترا میل به صید عجف
فتنه نشان می دهند رو به طلب شحنه ای
فتنه نشان تو بس شحنه ی دشت نجف
ابن حسام این سخن وسع بیان تو نیست
اَلهَمَنی مُلهَمٌ عَرَّفَنی مَن عَرف
لؤلؤ نظم خوشاب زاده ی طبع من است
دُرّ گرانمایه را پاک بباید صدف
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#114
Posted: 10 Jun 2016 14:10
غزل شماره ۱۱۳
به وقت گل چو به کف برنهی شراب رحیق
بنوش جام مروّق به یاد لعل رفیق
بیار ساقی گلرخ می خمار شکن
به بوی مشک و صفای گلاب و رنگ عقیق
صفای دل می صافیست بار ها گفتم
ولی چه سود که صوفی نمی کند تصدیق
مجاز،قنطره ی راه اهل تحقیق است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
چو یاد لعل تو در خاطرم خطور کند
به نکته خون بچکاند دلم به فکر دقیق
اسیر چاه زنخدان تست یوسف دل
مگر که زلف تواش برکند ز چاه عمیق
به یاد چشم تو چندان گریست ابن حسام
که گشت مردم چشمش در آب دیده غریق
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#115
Posted: 10 Jun 2016 14:15
غزل شماره ۱۱۴
الا یا ساقی البَزم الحَقیق
أدر کأسأ دهاقاً من رحیق
شرابٌ سائقٌ للشاربینا
تشابه لونها لون العقیق
وفکُر خیال لعلکَ لی دقیقً
دقیقُ الفکر فی فکر الدّقیق
مرادک واسعً فاطلب تَجدها
فإنَّ الکسل آتٍ باالمضیق
مشاهدهُ الحبیب مجاهدات
وصالُ الحلِّ فی فجٍ عمیق
عقیقی لیس فی الدنیا عتیق
فمالی لا اری فیها عنیق
رفیقی تطلب الدُّنیا و رفقاً
و لیس لها التَّرفق باالرَّفیق
تأملها و لا منها تألم
و کن فیها کأبناء الطَّریق
رجال ٌ أذ رؤا دنیا دَنیّا
تأمل کیف قنعوا بالسَّویق
فحاذر مکرها یابن الحسام
وکالحسَّان و واثقٌ بالوثیق
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#116
Posted: 10 Jun 2016 14:17
غزل شماره ۱۱۵
ای ملک طراوت به تو زیبنده ولایق
روی تو و گلبرگ طری هر دو مطابق
از طرّه ی تو بوی برد عنبر سارا
وز چهره ی تو رنگ برد برگ شقایق
وصف سر مویی ز میان تو نکردیم
چندانکه نمودیم بسی فکر دقایق
هر تیر که ابروی کمان تو بپیوست
بگشای و بزن بر هدف سینه ی عاشق
زاهد که جز ابروی تو اش قبله ی رازیست
بیچاره نکرده است یکی سجده ی لایق
خواهی که کنی دست بکش در کمر دوست
ای دوست بکش دست تعلُّق ز علایق
تا رنج تو اندر طلب راه مجاز است
کی راه دخندت به سر گنج حقایق
درد دلم از پیر خرابات بپرسید
زیرا که طبیب است درین مسئله حاذق
گر ابن حسامت به سر کوی مغان خواند
تا سر نکشی از سخن مرشد صادق
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#117
Posted: 10 Jun 2016 14:19
غزل شماره ۱۱۶
چو خاک تا نشود تخته ی من اندر خاک
ز لوح سینه نگردد رقوم عشق تو پاک
ز سوز سینه خبر می دهد به غمّازی
سرشک سرخ و رخ زرد و دیده ی نمناک
متاب رشته ی زلفت ز ما درین گرداب
که میل کشتی ما می کند نهنگ هلاک
چه غم ز طعنه ی دشمن اگر تو باشی دوست
که نیش همدم نوش است و زهر با تریاک
به زهر می کشدم عقل مفسد ابن حسام
خیال فاسدش از سر ببر به شیره ی تاک
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#118
Posted: 10 Jun 2016 14:20
غزل شماره ۱۱۷
حریف دلکش خوش طبع و ساقی گلرنگ
شراب و شاهد و شمع و شب و چغانه و چنگ
هوای معتدل نو بهار و موصم گل
طراوت چمن دلفریب و دلبر شنگ
نوای نغمه ی عشّاق و ساز پرده ی راست
مده به رغم مخالف چو می توان از چنگ
به صلح کوش که با روزگار عربده جوی
بسی به عربده رفتیم و بر نیامد جنگ
دلم چو شیشه شد و روزگار سنگین دل
کدام شیشه که نشکست روزگار به سنگ
غمت که جای نمی یافت در جهان فراخ
چگونه جای دهم در فضای سینه ی تنگ
گر آه غالیه گونم در آسمان گیرد
عذار آیینه ی اختران بگیرد زنگ
به وصل خویش برآر آرزوی ابن حسام
شتاب عمر گرانمایه بین چه جای درنگ
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#119
Posted: 10 Jun 2016 14:22
غزل شماره ۱۱۸
رخ زرد از آن روی شویم به اشک
که تا آبرویی بجویم به اشک
از آن مرد خواهم بر آن خاک کوی
که باشد کند شستو شویم به اشک
چو بر کشته ی خویشتن بگذری
بر آور یکی آرزویم به اشک
عبیری برآموی بر من به موی
گلابی بر افشان به رویم به اشک
بر آنم که بر ره نمانم غبار
که سقّای آن خاک کویم به اشک
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#120
Posted: 10 Jun 2016 14:22
غزل شماره ۱۱۹
ای قامت بلند تو ما را بلای دل
چون من که دیده ای که بود مبتلای دل
از دست دیده کار دل من به جان رسید
ای دیده ای که چه کردی به جای دل
خون دلم بریخت خیال لب تو دوش
آه از لب توام ندهد خونبهای دل
دل آرزوی لعل تو دارد به بوسه ای
گر وایه ی دلم نرسد از تو وای دل
دوش اندرون غنچه ی دلتنگ خون گرفت
از بس که گفت بلبلش از ماجرای دل
آیا کجا معالجه ی درد دل کنند
کانجا من از طبیب بپرسم دوای دل
ابن حسام مخزن گنج قناعت است
از لطف دوست کلبه ی احزان سرای دل
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟