ارسالها: 14491
#121
Posted: 10 Jun 2016 14:25
غزل شماره ۱۲۰
برفتی از نظر و از نظر نرفت خیال
به افتراق مبدّل شد اتفاق وصال
تصوری به صبوری خیال می بندم
زهی تصور باطل زهی خیال محال
به دست باد صبا بوی زلف خود بفرست
مگر به حال خود آید دل پریشان حال
مرا چه سود که دامن ز آب در چینم
که هست دامن من ز آب دیده مالامال
کبوتر حرم صدر سینه یعنی دل
به دام زلف تو آمد به میل دانه ی خال
مرا که صاحب حالم به معرفت بشناس
چرا که معرفه باید به واجبی ذوالحال
درون روزنه ی جان چو آفتاب بتاب
که در هوای تو سر گشته ایم ذره مثال
کمال حسن تو چون برق لُمعه ای بنمود
بسوخت ابن حسام از تجلّیات جمال
مرا رسد که کنم دعوی کمال سخن
از آن جهت که رسانم سخن به حدّ کمال
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#122
Posted: 10 Jun 2016 14:29
غزل شماره ۱۲۱
ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل
ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل
ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل
در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل
نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن
ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل
اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی
ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل
ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ
رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل
من از شراب خجالت نمی برم ساقی
بده که کس نشد از کرده ی صواب خجل
مقال ابن حسام ار به تربت حافظ
برند گردد ازین شعر همچو آب خجل
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#123
Posted: 10 Jun 2016 14:30
غزل شماره ۱۲۲
بگریست ابر نیسان والوَرد قَد تبَسَّم
خامش چنین چرایی؟والطَّیر قَد ترنَّم
کردند خانه رنگین عینای مِن دمُوعی
از بس که اشک خونین قَد فاضَ مِنهُما دم
دل کی رسد به جانان والحُزن لیسَ فیهِ
دعوی کنی محبَّت والقلب غَیر مُغتَم
ای باد عنبرین بوی یا مرحبا مَجِیک
جانم ترا فدا باد جِئتَ خَیر مَقدم
دل خست غمزه ی او لابدَّ من شفاءٍ
مرهم طلب ز لعلش ای والشِّفاهُ مَرهم
صد چشمه آب در چشم والنَّار فی فؤادی
من غرق آتش و آب یا ویلَنا ترحَّم
بیمار درد عشقم هیهات لَم تَعُدنی
باری چو مرده باشم زرنی ولا تَلَوَّم
راه صفا نپویی هذا طریق جَورٍ
مهر و وفا نجویی انَّی اخاف تَندم
ابن حسام دارد فی العیَنِ عین جارٍ
ای نور چشم فانظُر الیهِ وارحَم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#124
Posted: 10 Jun 2016 14:34
غزل شماره ۱۲۳
تَعالِ مَن بِکَ وجدی که من هوای تو دارم
انیس قلب حزینی و جان برای تو دارم
کَفی بِخَدَّک وَردی چه جای لاله ی سیراب
کَذا و ایَّهُ وَردٍ که من به جای تو دارم
وَلی مُنیَ و هَواء طواف کعبه ی کویت
فَجِئتُ یابَک سَعیاً که من صفای تو دارم
إن اِبتَغَیتُ وَفاتی سر از وفات نپیچم
وإن رَضیِتَ بِرَاسی سر رضای تو دارم
وَ اِطَّلَعتُ بِحالی به های های بگریی
کما بِعِشقِکَ اَبکی و های های تو دارم
فَما تَطاوَلَ قلبی حدیث زلف درازت
وَ ما جَری بِدمُوعی ز ماجرای تو دارم
فِداکَ ابنِ حُسامٍ نثار کوی تو جانش
و کَیف اَقصِر عَنها که جان فدای تو دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#125
Posted: 10 Jun 2016 14:41
غزل شماره ۱۲۴
ما به گلزار عذارت همه در بستانیم
از خیال می لعلت همه سر مستانیم
نیم جانیست که در پای تو انداخته ایم
نیست لایق چه توان کرد تهیدستانیم
چهره بنما که چو صبحم نفسی بیش نماند
کان نفس را ز سر صدق بر آن افشانیم
گر به سودای تو در پای بگردد سر ما
تو مپندار که از پای تو سر گردانیم
ما به امید تو از راه دراز آمده ایم
سر مگردان که چو زلفت همه سرگردانیم
شعله ی آتش دل هستی ما پست کند
گر نه هرلحظه به آب مژه اش بنشانیم
پیشتر زان که فلک داد ز ما بستاند
ساقیا باده که ما داد ازو بستانیم
ما که پیمان وفا با سر زلفت بستیم
به وفای تو که هم بر سر آن پیمانیم
حالیا در صفت حسن تو چون ابن حسام
در کتب خانه ی عشقت ورقی می خوانیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#126
Posted: 10 Jun 2016 14:51
غزل شماره ۱۲۵
بیا بیا که دل بسته را گشاد دهیم
بیار باده که غم های دل به باد دهیم
غمی که مونس دیرینه بود در دل ما
اگر ز یاد برفت آن غمش به یاد دهیم
به وقت نزع فریدون نگر به سام چه گفت
که وقت شد که قبادی به کیقباد دهیم
روان خفته ی نوشیروان چه می گوید
که بهتر است که انصاف و عدل و داد دهیم
زبان بسته ی طایی به رهروی خوش گفت
که توشه ای بطلب تا که مات زاد دهیم
سروش غیب ندا می کند به ابن حسام
که ناامید چرایی که ما مراد دهیم
همین کرشمه تمامم که دوش ساقی گفت
وظیفه ای است مقرر ترا زیاد دهیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#127
Posted: 10 Jun 2016 16:10
غزل شماره ۱۲۶
ما وصال تو به زاری و دعا می طلبیم
دردمندیم و ز لعل تو دوا می طلبیم
همچو حجّاج به احرام درت بسته میان
کعبه ی کوی تو از راه صفا می طلبیم
هر کسی از پی مقصود خود اندر طلبی است
حاصل آنست که ما از تو ترا می طلبیم
دیده هر سو نگران و تو به خلوتگه دل
تو کجایی و ترا ما به کجا می طلبیم
در نسیمی که ز زلف تو دمد موجودست
آنچه از رایحه ی باد صبا می طلبیم
نفحه ی مشک خطا در شکن طرّه ی تست
ما ز چین سر زلفت به خطا می طلبیم
غرض ابن حسام از رخ زیبای تو چیست
غالب آنست که ما صنع خدا می طلبیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#128
Posted: 10 Jun 2016 16:11
غزل شماره ۱۲۷
ما نیاریم که وصف تو کماهی بکنیم
شکر الطاف تو ای لطف الهی بکنیم
عذر خواهی قدوم تو گر امکان باشد
به دعای سحر و ورد پگاهی بکنیم
خواهش ار جان عزیزست بفرمای که ما
به دل و دیده و جان آنچه تو خواهی بکنیم
دوش خوش گفت مرا سابقه ی روز ازل
کای بسا لطف که ما نامتناهی بکنیم
نامه ی ابن حسام از چه سیه شد به گناه
ما به آب کرمش محو سیاهی بکنیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#129
Posted: 10 Jun 2016 16:11
غزل شماره ۱۲۸
ما نیاریم که سوی تو نگاهی بکنیم
تکیه بر لطف تو داریم که گاهی بکنیم
رویت آیینه ی روحست ز ما روی متاب
آه اگر در رخ آن آیینه آهی بکنیم
تکیه بر گردش دور قمری نتوان کرد
رخصتی ده که به روی تو نگاهی بکنیم
هر کجا راه روی روی به راهی دارند
ما هم اندر طلبت روی به راهی بکنیم
بنده وارم به گدایی در خودبپذیر
تا به جان بندگی همچو تو شاهی بکنیم
هاتف غیب چه خوش گفت مرا کابن حسام
عاقبت از کرمت عفو گناهی بکنیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#130
Posted: 10 Jun 2016 16:12
غزل شماره ۱۲۹
مقیم میکده و ساکن خراباتم
نه مرد صومعه و سمعه و مقاماتم
مرا به کعبه چه خوانی که طاق ابرویت
بس است روز دعا قبله ی مناجاتم
اگر نه بر سر کویت به طوع سجده کنیم
ملک گناه نویسد به جای طاعاتم
مقرّبان صوامع نشین لاهوتی
کنند ورد سحر نغمه ی مقالاتم
حدیث وجد من افسردگان کجا دانند
فلک به چرخ در آید ز شوق حالاتم
برفت عمر به زهد ریا و سالوسم
کجاست باده که ضایع گذشت اوقاتم
به باده خرقه ی ابن حسام رنگین کن
که دل ملول شد از رنگ زرق و طاماتم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟