ارسالها: 14491
#151
Posted: 10 Jun 2016 16:50
غزل شماره ۱۵۰
دهانش آرزوی تنگدستان
عذارش قبله آتش پرستان
بجای پسته و شکر تمامست
دهان ساقی و لب نقل مستان
ز دیوان کمال از غایت لطف
بدست آوردم این معنی بدستان
دهانش هست میگویند آن نیست
میانش نیست ، می گویند و هست آن
دل ابن حسام آن غمزه گر خست
کدامین دل که آن غمزه نخست آن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#152
Posted: 10 Jun 2016 16:56
غزل شماره ۱۵۱
بیا و معنی اسرار ما مشاهده کن
حیات جان ز لب یار ما مشاهده کن
طریق بنده نوازی و رسم دلداری
گرت دلیست ز دلدار ما مشاهده کن
به شهر ما بفروشند جان و غم نخرند
بیا و رونق بازار ما مشاهده کن
حدیث عقل نیابند در دفاتر ما
رموز عشق در اشعار ما مشاهده کن
ز مرهمی که رسد لطف دوست بر دل ریش
دوای سینه افگار ما مشاهده کن
هزار دانه که در گوش هوش باید کرد
ز عقد طبع دُرَربار ما مشاهده کن
شکر که طعمه به طوطی دهند ابن حسام
تو از مقاله گفتار ما مشاهده کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#153
Posted: 10 Jun 2016 17:05
غزل شماره ۱۵۲
ای خیال عارضت گلشن نگار چشم من
رُسته شمشاد قدت در چشمه سار چشم من
گر خیالت دامن آب روان می بایدش
گو بیا چون سرو بنشین بر کنار چشم من
چشم خوشخوابت به عیاری و شوخی می برد
صبر و آرام دل خواب و قرار چشم من
وعده دیدار خویشم داده بودی پیش ازین
آخر ای جان رحم کن بر انتظار چشم من
می خلد در دیده من خار مژگانت چو تیر
وه کز آن خارست دایم خار خار چشم من
با دل من هر چه رفت از اختیار دیده بود
آه دل کاین دل چه دید از اختیار چشم من
از غبار دامنت بر چشم من گردی فشان
کان جواهر سرمه بنشاند غبار چشم من
مقدمت را هر کسی آخر نثاری ساختند
دُرّ و مروارید غلطان بین نثار چشم من
رازت ای ابن حسام از پرده بیرون میکشد
مردم غمَّاز کامد پرده دار چشم من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#154
Posted: 10 Jun 2016 17:06
غزل شماره ۱۵۳
آن سرو ناز کو که ببوسیم پای او
روشن کنیم دیده به خاک سرای او
او سر زناز خویش نیارد بما فرود
ما چون بنفشه سر بنهاده به پای او
او را به جای ما به غلط گر کسی بود
ما را کسی نبود و نباشد به جای او
او گر جفا و جور کند بر دلم چه باک
ما دل نهاده ای به جور و جفای او
او گر رضای خاطر ما را نگه نداشت
ما بنده ایم خاطر ما و رضای او
او گر گدای درگه خود را ز در براند
آیا کجا رود ز در او گدای او
او گلبنی است تازه ز گلشن سرای جان
ابن حسام بلبل دستان سرای او
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#155
Posted: 10 Jun 2016 17:06
غزل شماره ۱۵۴
گران جانی مکن جانا و بشنو
مکن تکیه برین چرخ سبک رو
میفکن عشرت امشب به فردا
که روز نو بیارد روزی نو
چو نتوان خورد بیش از روزی خویش
رها کن تا توانی این تک و دو
بقا و ملک اگر پاینده بودی
که دادی تخت کیخسرو به خسرو
تو چون طبل تهی دایم بفریاد
زمانه می زند طبل روا رو
دلا بیرون شو ار کاری نداری
برون شو بایدت از خود برون شو
غلام همت آنم که پیشش
نسنجد حشمت دنیا به یک جو
شب ار در زاویه نبود چراغت
بمان تا مشعل ماه افکند ضو
بس است ابن حسام اینک که افتاد
ز مهر ماه رویان بر تو پرتو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#156
Posted: 10 Jun 2016 17:17
غزل شماره ۱۵۵
دل را حضور نیست دمی بی حضور او
خرم دلی که شاد بود با سرور او
پویندگان وادی ایمن توقُّفی
باشد که لمعه ای بدرخشید ز نور او
سالک به اهتمام ارادت وصال یافت
موسی و ذرّه ای ز تجلّی و طور او
درس زبور عشق به عشّاق می دهند
داوود را ترنّم زیر زبور او
آن را که در بهشت لقا وعده کرده اند
او را چه التفات به حور و قصور او
اسرار دنیوی چه متاعیست پر غرور
هان تا مگر نفریبد غرور او
ابن حسام تا نشوی ملتغت به غیر
پرهیز کن ز آتش قهر غیور او
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#157
Posted: 10 Jun 2016 17:18
غزل شماره ۱۵۶
دلم صید کردی بدان چشم آهو
گرفتار گشتم بدان جعد گیسو
قدم شد خمیده چو ابروی شوخت
نبد با کمال تواش زور بازو
دلم چون پریشان نباشد که باشد
چو زلف تو آشفته دایم برآن رو
تنم را ببستی دلم را بخستی
بدان زلف مشکین و آن چشم جادو
دلا راستی جو و آن سرو قامت
خیال کج ما و ان خط ابرو
چه باریک بینم خیال میانت
سخن در میانست و او به یک مو
چو زان سنبل تر نسیمی نیابیم
بسان بنفشه سر ما و زانو
چرا خال او می کند غارت دل
که یغمای ترکان نبد رسم هندو
نکو دانم اوصاف رویش ولیکن
کما هی حسنش ندانم کما هو
به میدان کیّال روز قیامت
بود نامه عشقم اندر ترازو
بخوان شعر ابن حسام از سر سوز
که از جان مستان برآرد هیاهو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#158
Posted: 10 Jun 2016 17:18
غزل شماره ۱۵۷
من مرغ آشیانه قسدم به دام تو
ز آرامگه رمیده و یک چند رام تو
ای ساکنان کوی ترا چشم روشنی
از خاک آستانه عرش احترام تو
روح ملک به جبهه بساید هزار بار
خاکی که بر کشند برو نقش نام تو
زنده شود به بوی تو عظم رمیم من
بر خاکم ار رسد قدم خوشخرام تو
روی تو روز روشن و زلفت شب سیاه
فرخنده باد روز و شب و صبح وشام تو
خوش می کشد به دایره خط زمرُّدی
برگرد شکَّرت لب یاقوت فام تو
تا نسخ کرد ثلث عذارت خط غبار
نصفی خسوف یافت ز ماه تمام تو
باشد صباح دور قیامت صبوح من
آن شب که جرعه ای بدهندم ز جام تو
ابن حسام باده ی گلگون من ز دست
پاینده باد عشرت شرب مدام تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#159
Posted: 10 Jun 2016 17:19
غزل شماره ۱۵۸
چون بلا نیست بی مشیَّت او
دل نهادیم بر بلیَّت او
جلوه حسن یار بین و مبین
حال کیفیت و کمیَّت او
مفلسانیم و با هزار امید
دست در دامن عطیَّت او
غیر با دوست در نمی گنجد
بر حذر زآتش حمیَّت او
صوفی انکار دُرد نوش مکن
تو چه دانی صفای نیَّت او
های و هویی که از هوا داریم
آن هوی نیست بی هویَّت او
با قدشت راست گشت ابن حسام
آفرین باد بر سویَّت او
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#160
Posted: 10 Jun 2016 17:20
غزل شماره ۱۵۹
نگار من که میان بسته ام به خدمت او
هزار شکر که مستظهرم بهمَّت او
اگر چه در قدمش همچو سایه بی قدرم
ز فرق ما مرواد آفتاب دولت او
لبش به دور ازل جرعه ای به ما بخشد
نمی رود ز مذاقم هنوز لذت او
اگر چه در لبش آب حیات موجود است
بسوخت سینه من زآتش محبت او
بدین قدم نتوانم که راه او پویم
بدین زبان نتوانم شمرد نعمت او
کدام سر که توانم فکند در پایش
کدام دیده که بینا شود به طلعت او
حواله گر بسوی کعبه گر خرابات ست
تو دم مزن که برون نیست از مشیَّت او
مراد گوشه نشینان نعیم حور و قصور
مراد ما همه او هرکسی و نیّت او
ز یمن موکبش ابن حسام زنده شود
گر اتّفاق گذر افتدش بتربت او
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟