انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 20:  « پیشین  1  ...  16  17  18  19  20  پسین »

ابن حسام خوسفی


زن

 
غزل شماره ۱۶۰

بلبل از شاخ گل زند هوهو
نغمه کبک و بانگ تیهو هو

بگذر وقت گل به باغ بهار
بشنو از مرغزار آهو هو

در رخ و زلف آن نگار نگر
تا بگوین ترک و هندو هو

می نماید بعینه گویی
زان میان دو چشم جادو هو

چشم و ابرو و غمزه دلجویند
فَتحا شَیت لَن یَضلُّوا هو

بنگر ابن حسام از چپ و راست
بِشِنو ، دم به دم ز هر سو هو

ما هم او و او همه ماییم
هو و هوهو و هو و هوهو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل شماره ۱۶۱


ای به جبین و هر دو رخ زهره یکی و ماه دو
بر دلم از قد و خدت خانه یکی و ماه دو

ریخت دو چشمت از دلم خون عذار عذر خواست
ای همه عذر تو نکو عذر یکی گناه دو

جان ز لبت دو بوسه خواست گفت بساز بر یکی
ای دهنت زما به تنگ خواه یکی و خواه دو

ملک دلم خراب کرد سوز درون و آب چشم
چون نشود خراب ملک ، ملک یکی و شاه دو

گه به پنای آن دو زلف گاه بسایه قدت
ابن حسام را نگر سایه یکی پناه دو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۲

مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده
حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده

دل خراب به چشم تو حال خود می گفت
به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده

به روز گریه دلم را شکیب می فرمود
به هایهای بگفتم سخن به آب مده

چو ما ز لعل تو آب حیات می جوییم
بجانبی دگرم وعده سراب مده

شراب ناب به افسردگان بده ساقی
چو من به بوی تو مستم مرا شراب مده

صبا شمامه خاک دیار یار بیار
دگر مشام مرا زحمت گلاب مده

بپوش سرّ حقایق ز سفله ، ابن حسام
خراج گنج معانی به هر خراب مده
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۳

شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه
کمند زلف تو دامست و بخت من گمراه

میان این همه ظلمت خیال سودایی
چگ.نه راه برد لا اله الا الله

دلم به زلف تو بسته است امید لیک چه سود
که آن امید دراز است و عمر من کوتاه

ز حصرت دهنت غنچه را جگر خون است
ز رشک زلف تو دارد بنفشه زلف دو تاه

بر آستان تو امشب ز آب دیده من
برست لاله رنگین و بر دمید گیاه

حدیث شوق تو پنهان نمی توانم کرد
که هست برزخ زردم سرشک سرخ گواه

ز آفتاب عذارت بسوخت ابن حسام
کنون به سایه سرو قد تو برد پناه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۴

نظری سوی به ما کن صنما گاه به گاه
کان دو رخساره ببینیم مگر ماه به ماه

تا مگر ناله ام از رهگذری گوش کنی
می روم ناله کنان بر گذرت راه به راه

تا به آیینه رخسار تو زنگی نرسد
می نشیند شرر سینه من آه به آه

سایه سرو سهی زآن قد دلجوی بجوی
کام دل گر بدهد زآن لب دلخواه بخواه

صیت شعر تو در افواه جهان ابن حسام
منتشر گشت و به زودی برسد فاه به فاه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۵

دلم به چشم تو آمد به دودمان سیاه
حذر نکرد همانا ز خان و مان سیاه

ز قید زلف تو پرهیز می کند دل من
چنانکه مار گزیده ز ریسمان سیاه

زبان برید قلم راز من هویدا کرد
سرش بریده که در من کشد زبان سیاه

فغان که صومعه گیران دورنگ و زّراقند
به درعه های سفید و به طیلسان سیاه

شبی دراز به باید که من بپردازم
شکایت سر زلف تو با شبان سیاه

چو خط سبز تو بگرفت طرف چشمه نوش
خضر به آب حیات امد از مکان سیاه

نشان خال تو بر دل نگاشت ابن حسام
که هرگزش مرواد از دل آن نشان سیاه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۶

کَالبَدر مَحیَّاک مِن الحُسنِ تلآلآ
الله ُ مَعَک زادکَ حُسناً و جَمالا

هر کس به جهان در پی حالی و خیالیست
مائیم و خیال رخ زیبای تو حالا

مشتاق ترا حال چو زلف تو پریشان
عشاق ترا کار چو بالای تو بالا

آزادی قد تو کند سرو خرامان
ای سرو سهی بنده آن قامت و بالا

لعل لب دلجوی تو دُرجیست گهر پوش
یا حقه یاقوت پر از لؤلؤ لالا

خاک قدم از دیده اغیار نگهدار
شرط است که ندهند ره دزد بکالا

بر خاک درت ابن حسام از چه نشسته است
قَد کان لَه مِنک تمنَّی َ و مآلا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۷

شبی به پیش تو خواهم نشست روی بروی
تطاول سر زلفت بگفت موی به موی

به بوی زلف تو آشفته حال می گردم
بسان باد صبا در ره تو کوی به کوی

بسوی صومعه گاهی ، گهی بسوی کنشت
همی روم به طلب در پی تو سوی به سوی

نشان سرو تو از جویبار می جویم
چو آب از این سببم سر نهاده جوی به جوی

ز گفت و گوی عواقب مگوی ابن حسام
بیاد غبغب جانان سخن ز گوی بگوی

شدن به جانب چین بهر مشک عین خطاست
بجای مشک تو ان زلف موشک بوی به بوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۸

بت گلعذار اگر ز ره کرمی بما گذری کنی
چه شود بجانب ما اگر به کرشمه ای نظری کنی

نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی
بوصال صبح رخ چو روز ، شب هجر ما سحری کنی

چو بنزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود
تو به کیمیای عنایتی مس قلب ما چو زری کنی

سر کوی او نرود کسی که نه سر در آن سر کو نهد
تو نه مرد این روشی اگر ز چنین بلا حذری کنی

ز کمینگه خم ابرویش چو به تیر غمزه کند گشاد
بر تیر او تو نه عاشقی که نه سینه را سپری کنی

نفس چو آتش گرم من تو در آن عذار چو آینه
نکنی که ناگه از آتشی دل سوخته اثری کنی

پسر حسام چو عندلیب ریاض گلشن قدسییی
بله وقت شده که بدان چمن سوی آشیان گذری کنی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۶۹

تو را که درد نباشد به درد من نرسی
به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی

تو گرم و سرد جهان چون ندیده ای چه عجب
اگر به سوز دل و آه سرد من نرسی

ز گرد چهره ی من آستین دریغ مدار
کز آستانه چو رفتم به گرد من نرسی

بخورد خاک درت روی خاک خورده من
چرا به غور رخ خاک خورد من نرسی

خبر نداری از اندوه و درد ابن حسام
به درد من نرسی تا به درد من نرسی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 17 از 20:  « پیشین  1  ...  16  17  18  19  20  پسین » 
شعر و ادبیات

ابن حسام خوسفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA