انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 20:  « پیشین  1  2  3  ...  18  19  20

ابن حسام خوسفی


زن

 
ابر آمد و بر روی هوا می گرید
چون متهم از شرم و حیا می گرید
معلومم شد که او چرا می گرید
بر عمر تلف گشته ما می گرید




با نغمه داوود کمانچه نزنید
زر وزن کنید و بر کپانچه نزنید
گفتم به جواب تو درآیم لیکن
شرطیست که بر کوه طپانچه نزنید





ای دست نشان قلمت لؤلؤ تر
منشی فلک عبارتت را چاکر
بر بام فلک ز ماه می سازند
از بهر قلمدان تو ما شوره زر




ای دست امید ما به لطف تو دراز
بنواز مرا به لطف ای بنده نواز
هرچند تو بی نیازی از ما ما هم
بر خاک در تو روی بر خاک نیاز




گر پیر شدم دلم جوانست هنوز
سودا و خیال ما همانست هنوز
چون ابروی دوست گر چه پشتم خم شد
دل مایل آن سرو روانست هنوز


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 

ای باد نشان کوی دلدار بپرس
از ماش دعا رسان و بسیار بپرس
صد بار اگر زیار بر دل بیش است
او را تو بجان او که صد بار بپرس





بیداری شبهای من از اختر پرس
حال دل پر خون ز لب ساغر پرس
بی زر ز لب دوست به کامی نرسند
ای دوست بیا و از من بی زر پرس





ماییم و هزار گونه خودکامی خویش
مستوجب آتشیم از خامی خویش
ای شاه رسل مرا فرو نگذاری
در روز جزا به حق هم نامی خویش





بنشست به ناز سرو در دامن باغ
لاله ز کرشمه برداشت ایاغ
تا خرم و خوش بود شبستان چمن
در پای درخت لاله بر گرد چراغ






سرو آمد و بنشست به رعنایی باغ
لاله ز دگر طرف به لالایی باغ
بخرام به باغ تا که خوبان چمن
دیگر نزنند لافِ زیبایی باغ


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ای ماه گرفته روی آن ماه دریغ
آن ماه بود برنج ای ماه دریغ
گر آه و دریغ گفتنم سود بُدی
صد بار بگفتی که صد آه دریغ





هر چند که یار پارسا باشد گرگ
از بره همان به که جدا باشد گرگ
بیرون مهل از خانه زن ار خلق ولیست
خر بسته به ار چه آشنا باشد گرگ






در مانده به چنگ شیر و دندان پلنگ
در سینه اژدها و در کام نهنگ
سر کوفته و مغر برآورد به سنگ
به زان که بود سلیطه ای با تو به جنگ





نور تو که در سینه نهان بد چو هلال
از شعشعه بدر برآمد به کمال
اکنون که عروس سخنت یافت جمال
المنة لله تبارک و تعال





ای قطره ز دریا برسیدی به کمال
از مشرب عذب یافتی آب زلال
نور تو ز بدر است و لطافت ز جمال
المنّة لله تبارک و تعال


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آنها که ببسته اند چون رشته طبل
بر جعبه میوه های گوناگون حبل
در روضه چو الوان فواکه بینند
قالوا هذا الّذی رزقنا مِن قبل





بلبل بنشست باز بر منبر گل
بگشاد ز هم ورق ورق دفتر گل
بر گل ز رخت آیت خوبی می خواند
جان می پرورد از رخ جان پرور گل





بشکفت شکوفه باز چون خرمن گل
سبزه بکشید حلّه در دامن گل
در تاک نگر که با سر افرازی خویش
کرده است به ناز دست در گردن گل





تیسیر ز فَسر سخنت یافت نظام
کشّاف مکمّلی و حاوی کلام
هر نکته که در وقایه دین کافی ست
در سلک معانی بیان تو تمام





بدخواه تو صد بلا کشیده چو قلم
با اشک روان بسر دویده چو قلم
از دست تو تیغ تیز بر سر خورده
سر داده ز دست و پا بریده چو قلم


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تا نرگس یار لاله گون می بینم
چشمم به میان آب و خون می بینم
از عارضه چشم تو ای بینایی
اندر عجبم ز خود که چون می بینم





از خرمن جود خوشه ای می خواهم
وز کشت جلال توشه ای می خواهم
چون گوش به حال خود همی باید داشت
من گوشه گرفته گوشه ای می خواهم





ماییم که بی هیچ غمی دم نزنیم
یک دم به مراد خویش بی غم نزنیم
صدبار شبی بود که صد خار فراق
بر دیده زنیم و دیده بر هم نزنیم






گر موی تو را مشک خطا می گویم
در تاب مرو که من خطا می گویم
بالای تو گر به سرو گفتم به مرنج
زیرا که حدیث ناروا می گویم





تا من صفت عارض او می گویم
الحق سخن از او چه نکو می گویم
دل مایل دوست گشت و من مایل او
زآن هر چه دلم گفت بگو می گویم


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 

از خاک جهان به زرق رستن نتوان
بر رهگذر سیل نشستن نتوان
از مکر جهان حذر که از وی زادی
با مادر خود نکا بستن نتوان





اکنون که وداع می کنی مسکین من
دل را به چه انواع دهم تسکین من
بر روی نهم روی که هنگام وداع
برمه ریزم ز اشک خود پروین من






خود نیست کسی دگر تبهکار چو من
جز جامه من کسی سیه کار چو من
یا رب تو اگر گناه می آمرزی
نبود به جهان گنه کار چو من






ای روضه برون آی رسول ثقلین
ای ماه حجاز و آفتاب حرمین
پر زهر ببین خلعت زیبای حسن
پر خون بنگر کسوت زیبای حسین





جانیست مرا و نیست اندر خور تو
غایت ز بر من است و اندر بر تو
لطف تو هزار در برویم بگشاد
دیگر نروم به هیچ باب از در تو


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ای قامت دلکش تو سرمایه سرو
سبز است لباس تو چو پیرایه سرو
مهتاب شبی چه خوش بود بر لب جوی
تنها من و تو نشسته در سایه سرو





ای روضه بگو ابوالبشر آدم کو
وای باد که صاحب خاتم کو
ای روح بگو که عیسی مریم کو
اینها همه رفت خواجه عالم کو





در دست و دوا هست طبیب من کو؟
فریاد رس حال عجیب من کو؟
جودت به تمام مردم شهر رسید
انعام چو عام شد نصیب من کو؟






اکنون که نماند مایه حشمت و جاه
آمد اجل و گرفت ما را سر راه
کردیم دراز پای بر بستر مرگ
چون دست تصرف ز تعلق کوتاه





چون خامه تو سیاه سازد جامه
عنبر بارد ز نوک او برنامه
همدست کند عطارد و پروین را
آنجا که بنان تو بگیرد خامه


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 

ای خواجه چه گویم چو نیی فرزانه
از شمع شکیبا نبود پروانه
عیب است خروس با زن اندر خانه
تا خود چه رسد به مردم بیگانه





از چار بلا که دور باد از خانه
پرهیز کنند مردم فرزانه
از دیوار شکسته و گاو سترگ
از زال سلیطه و سگ دیوانه





از نشو و سحاب شد زمین سبزه نمای
وز بوی عبیر شد هوا نافه گشای
از لاله زرد و سرخ بر پشته کوه
عالم علم دو رنگ بر کرد بپای





ای مرگ چه گویم که چه ها ساخته ای
پرداخته ای هر آنچه پرداخته ای
بس تخت سلاطین که به هم برزده ای
بس تاج ملوک کز سر انداخته ای






ای صبح ندانم که چه در یافته ای
مشکین قصب از بهر که بشکافته ای
خورشید عفاک الله از آنروز که گرم
بر تشنه لبان کربلا تافته ای


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 

نازکتر از آبی تو نه از آب و گلی
از جان و دلی از آنکه در جان و دلی
گر کام دل من ندهی از لب خویش
بس خون دلم بریزی از من بحلی





ای روشنی دیده بینا چونی
ای بلبل خوش لهجه گویا چونی
تن های همه فدای تنهایی تو
تا در لحد تنگ ، تو تنها چونی





ای احمد دلخسته تو با ما چونی
وای تازه گل خّرم رعنا چونی
ما بی تو چو پروانه ز بی پروایی
ای چشم و چراغ ما تو بی ما چونی





ای جان اثری ز مظهر خاک بجوی
ای گوهر پاک گوهر پاک بجوی
از سوک حسن مذاق ما پر زهر ست
از نوش لبش مایه تریاک بجوی





گر چه به تصور از خود آگاه شوی
در هود به غلط مشو که گمراه شوی
در چاه غرور اگر بمانی دل را
هاروت صفت مقیّد چاه شوی


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گر تیر به جانب فلک بگشایی
شب خال سیه از رخ مه بربایی
از تیر تو خصم تو کمان پشت شود
گر پشت کمان خود برو بنمایی





ای باد صبا غالیه سا می آیی
چون مشک خطا نافه گشا می آیی
معلومم شد که از کجا می آیی
از تربت آل مصطفی می آیی





در دست مرض گرچه زبون می آیی
برپای روی و سرنگون می آیی
گر بر سرت آسیا همی گردانند
چون سفله ز آسیا برون می آیی





ای ابر پر آب بر هوا می پویی
گریان گریان رخ ز حیا می شویی
فریاد کنان چو رعد و برداشته آب
از بهر حسین ، کربلا می جویی





ای روشنی دیده بینا که تویی
گویایی نطق های گویا که تویی
آنجا که تویی محل قرب است ولیک
مارا چه محل رسیدن آنجا که تویی


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 20 از 20:  « پیشین  1  2  3  ...  18  19  20 
شعر و ادبیات

ابن حسام خوسفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA