ارسالها: 14491
#21
Posted: 9 Jun 2016 17:11
غزل شماره ۲۰
حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت
یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت
یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید
از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت
دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر
مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت
این آهوی رمیده که اندر کمند تست
او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت
گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت
بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت
مه با عذار یار برابر همی نمود
زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت
سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت
آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#22
Posted: 9 Jun 2016 17:12
غزل شماره ۲۱
هر جفایی که ممکن است ازوست
من تحمل کنم ولی نه نکوست
گر دلم میل جانب او کرد
میل دلها همه به جانب اوست
بوی زلف تو همدم بادست
که نسیم بهار غالیه بوست
روی کردی به سوی گل زان روی
گل ز شادی نگنجد اندر پوست
خجل از قد و عارض تو به باغ
سرو آزاد و لاله خود روست
در خم زلف همچو چوگانت
دل مسکین شکسته همچون گوست
با جفا نیک خو کن ابن حسام
چاره این است کان صنم بدخوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#23
Posted: 9 Jun 2016 20:04
غزل شماره ۲۲
سنبل تر دمیده بر گل دوست
بوی گل میدمد ز سنبل دوست
باد عنبر شمیم میگذرد
یافت بویی مگر ز کاکل دوست
هر تجمل که هست در خورشید
ذره ای نیست با تجمل دوست
به جفا از درش نخواهد رفت
دوستان را بود تحمّل دوست
هر کسی راه توشهای بردند
ما برفتیم بر توکل دوست
قصهٔ زلف او دراز مکش
که درازست خود تطاول دوست
این رساله ز شعر ابن حسام
یاد میدار از ترسل دوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#24
Posted: 9 Jun 2016 20:09
غزل شماره ۲۳
دلم فریفته آن شمایل عربیست
که شکل و شیوه او را هزار بوالعجبیست
خیال لعل لبش در درون سینه من
چو باد در دل پر خون شیشه حلبیست
بکشت فتنه چشمش مرا و می بینم
که همچنان نظرش سوی من به بو العجبیست
مرید پیر مغانم که شیخ هر قومی
میان قوم چو اندر میان فرقه نبیست
مخار پای دل رهروان به خار جفا
که این طریقه بد راه و رسم بولهبیست
مرو ز راه ادب تا بلند بخت شوی
که شور بختی مردم ز راه کم ادبیست
کجاست بانی قصر ارم که ترکیبش
به قصر شاه کنون خشت شرفه طنبیست
ز جام لم یزلی جرعه ای به من دادند
مگوی مستی من ذوق باده عنبیست
مکن ز گردش دوران شکایت ابن حسام
که عادت فلک دون پرست منقلبیست
برو به آب قناعت بشوی دست طمع
که بیش حرمت مردم ز فرط کم طلبیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#25
Posted: 9 Jun 2016 20:11
غزل شماره ۲۴
مرا درد تو دایم هم نشین است
غمت پیوسته با جانم قرین است
هوس دارم که در پای تو میرم
تمنای من از دولت همین است
نظر بر پسته تنگ تو دارم
که چشم من به غایت خرده بین است
عذار از دود آه من نگهدار
که آه سوزناکم آتشین است
خیالت بر سواد دیده من
انیس مردم دریا نشین است
نهفته گوشه چشمی به ما کن
که هر گوشه رقیبی در کمین است
سر ابن حسام و خاک کویت
که لطفش خوشتر از ماه معین است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#26
Posted: 9 Jun 2016 20:11
غزل شماره ۲۵
ای خوش آن بلبل که گلزاریش هست
خرمّا آن دل که دلداریش هست
خرقه ناموس صوفی برکشید
زان که بر هر موی زنّاریش هست
یوسف حسن تو را در مصر دل
بر سر هر کو خریداریش هست
من نه تنها بسته زلف توام
صد چو من بسته به هر تاریش هست
نرگس مستت چه خوش منظر گلی ست
لیکن اندر هر مژه خاریش هست
بنده ام طوطی گفتار ترا
زانکه الحق طرفه گفتاریش هست
شاد و خندان می رود ابن حسام
غالبا امید دیداریش هست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#27
Posted: 9 Jun 2016 20:12
غزل شماره ۲۶
دلبری دارم که دل در بند زلف و خال اوست
عاشقانش را شراب از جام مالامال اوست
فتنه آن چشم فتانم که از هر گوشه ای
فتنه ای پر شیوه از دنباله دنبال اوست
حال وصف حسن او بالاترست از ممکنات
هرچه گوید عقل کل جزوی ز وصف الحال اوست
طفل ابجد خوان مکتب خانه اسرار عشق
نکته دان خرده بین رمز قیل و قال اوست
آن تجلی کز جلالت کوه را از جا ببرد
پرتوی از لمعه رخشنده اجلال اوست
دوست گو بنمای رو تا جان بر افشتانم برو
زانکه جان را وقت رحلت چشم استقبال اوست
روی دولت زان بدان خورشید روی آورده ام
کافتاب دولت اندر سایه اقبال اوست
هر کسی را چشم بر منظور و محبوبی دگر
زان میان ما را نظر بر ایلیا و آل اوست
سایه اندازد مگر بر من همایی کز شرف
طایر فرخنده اقبال زیر بال اوست
این مگس بر خوان انعامش کجا یارد نشست
کآسمان چون گرده ای بر سفره افضال اوست
خوش تواند خواند فردا نامه را ابن حسام
زان که نقش نام او بر نامه اعمال اوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#28
Posted: 9 Jun 2016 20:13
غزل شماره ۲۷
بیا که بوی ریاحین دمید و گل بشکفت
صبا به زلف معنبر بساط سبزه برفت
به باغ نرگس مخمور جام جم برداشت
به بزم گاه چمن لاله پر ، پیاله گرفت
صبا به دست سحر گه به نوک نیزه خار
حریر گل بدرید و قبای غنچه بسفت
میان سبزه سیراب عکس لاله ببین
که لعل ناب چگونه است با زمرد جفت
شکفت گل ، می گلگون بده که موسم گل
حدیث توبه و تقوا حکایتی است شگفت
ز بلبلان چمن پرس نکته توحید
که آشکار شود بر تو راز های نهفت
خیال خواب برفت از دُماغ ابن حسام
که بلبل از هوس گل نمی تواند خفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#29
Posted: 9 Jun 2016 20:14
غزل شماره ۲۸
صبا حکایت زلف مرا پریشان گفت
سیاهکاری شوریده باز نتوان گفت
خط غبار که تعلیق ثلث عارض تست
محققش بتوان نسخ خط ریحان گفت
نسیم طرهّ سنبل به هم برآمد یافت
مگر حکایت آن زلف عنبر افشان گفت
به سرمه خاک درت جوهری برابر کرد
کجاست اهل بصارت که نیک ارزان گفت
برآن سرم که گر از دل به جان رسد کارم
دل رمیده نخواهد به ترک جانان گفت
اگر مراد تو از من گذشتن از جان است
بیا بیا که دلم ترک صحبت جان گفت
از آنچه بر سر من می رود ز دست فراق
حکایتی است محقّر که پیر کنعان گفت
ز اهل قافله پنهان کجا شود رازی
که دوش بر سر محمل جرس به افغان گفت
چو سیل دیده من دید ابر طوفان بار
سرشک گرم مرا رشک روز باران گفت
صبا به داور دوران رسان حکایت من
که باد واقعه مور با سلیمان گفت
حدیث ابن حسام از شکایت اصحاب
حکایتی است که یوسف ز جور اخوان گفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#30
Posted: 9 Jun 2016 20:15
غزل شماره ۲۹
ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست
شکوه دل باز رانم یک به یک با موی دوست
چون بنفشه بر سر زانوی خدمت سالها
بوده ام ، باشد که یارم بود هم زانوی دوست
بر سر آنم که تا سر دارم از دستم دهد
بر ندارم سر ز خاک رهگذار کوی دوست
پهلو از پهلو نشینان زان جهت کردم تهی
تا مگر روزی توانم بود هم پهلوی دوست
راه دشوار ست و منزل دور و مقصد ناپدید
سالکی باید که ما را ره نماید سوی دوست
تا دگر مشک از خطای خود نیارد دم زدن
گو صبا بر باد ده یک حلقه از گیسوی دوست
هر کسی را قبله از سویی و روی از جانبی است
قبله ابن حسام از جانب ابروی دوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟