صفحه 5 از 6: « پیشین 1 2 3 4 5 6 پسین »

Niloufar Laripour | نیلوفر لاری پور

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#41 Posted: 29 Jun 2016 16:06

آدم‌ ها یک روز می آیند و روز دیگر می روند،
ولی در خواب‌هایمان می مانند.‌ آدم‌ ها یک روز می آیند و روز دیگر می روند،
ولي دیروز را با خود نمی برند‌.
آدم‌ ها می آیند؛
خاطره‌هایشان را جا می گذارند و می روند‌‌ !
آدم ها وقتي مي آيند،
موسیقی شان را هم با خودشان می آورند.
ولی وقتی می روند، با خود نمی برند‌‌.
آدم‌ ها می آیند و می روند،
ولی در دلتنگی هایمان‌‌، شعرهایمان‌‌، و
رویاهای خيس شبانه‌‌مان می مانند‌‌‌. .
جا نگذارید...
هر چه را که روزی می آورید، با خودتان ببرید‌.
وقتی که می روید دیگر؛
به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید!

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#42 Posted: 29 Jun 2016 16:07

این شرط را از اول گذاشتیم
که عشق به درد قصه هــا می خورد
من و تو بزرگ شده ایم
بهانه نمی گیریم
عاشق نمی شویم
دل تنگ هم؟؟! اصلا. . .
فقط گاهی با هم قدم می زنیم
زیر باران
در خنکای آخر اسفند
در حاشیه خیابان هایی که به هر دلیل
به هر سمت ادامه دارند
از هم سوال نمی کنیم
اصلا قلبمان را داخل کیفمان می گذاریم
تا درگیر ماجرا نشود
.
درگیر ماجرا نشدیم
پابند قراری شدیم
که نفسمان را به شماره انداحته بود
با قلبی که نمی دانم چرا از نفس نمی افتد
حالا تو هی به سفر برو
من مدام می گویم مهم نیست
ولی هر دو
بی آنکه به زبان بیاوریم
قبول داریم
عشق به شناسنامه نگاه نمی کند
.
باورت می شود
این دل دلِ بی دلیل
نامش عشق است
تو هر چه دوست داری صدایش کن . . .

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#43 Posted: 29 Jun 2016 16:09

در من کسی هنوز دنبال تو می گردد
دنبال رد سرانگشتانت
بر بی قراری گونه هایم
که مثل قرص نعنا
خنک و تند و بی پروا بود
و چشم هایت
که طعم عسل می داد
و رنگ فروردین بود
این ها فقط تو بودی.
.
آن قدر دوری
که پیش از رسیدن رؤیایت
به خواب من
صبح شده

بی خداحافظی رفتی
بی سلام برگرد
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
من هنوز هم وقتی منتظرم
بهار می پوشم
فقط نگاهم کن
شاید دوباره عاشقم شوی

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#44 Posted: 29 Jun 2016 16:11

من شعرهای حافظ را از بر می کردم و تو معادلات پیچیده ریاضی را ... نه من ترا می فهمیدم و نه تو مرا ... اما باز هم من برایت شعر می خواندم و تو دلت می خواست بتوانی لااقل به من تقسیم اعشاری یاد بدهی.
تلاشمان ستودنی بود ولی بی نتیجه.
من با قلبم خوش بودم و هیچ وقت استدلالات منطقی ترا جدی نگرفتم
زیر باران بی چتر راه می رفتم و برای گربه های زمستان دل می سوزاندم و با کلاغ ها درد دل می کردم.
شاید اگر از روز اول مداد را با دست چپم برنمی داشتم ... تو امروز مجبور نبودی که با رسم شکل برایم توضیح دهی که تمام جاده ها به دریا نمی رسند و یاد گرفتن جدول ضرب واجب تر است از حدس زدن مسیر احتمالی قاصدک ها.
اما چاره ای نیست ... منِ راست مغز،... باید قبل از این که به رویایِ تویِ چپ مغز پا بگذارم... تکلیفم را با دو نیمه مغزم روشن می کردم تا کارم امروز به وقت اضافه نکشد.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#45 Posted: 29 Jun 2016 16:13

پنجره دیروز بود، و آفتابی که تنها برمن تابید
درخت امروز است، و سایه ای که در انتظار است تا خستگی مرا بگیرد.
نسیم فرداست، هنگامی که صورت گر گرفته ام در گرمای نفس گیر تابستان، حضورش را منتظر است.

تو، دیروزی، امروزی و فردایی،

نه فقط برای من... برای تمام آنها که پنجره و درخت و نسیم را می شناسند.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

ویرایش شده توسط: sepanta_7

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#46 Posted: 29 Jun 2016 16:16

برای هر کسی لالایی خواندم
مرا تاخت زد
با رؤیایی که
خودم برایش ساخته بودم
وقتی شانه هایم ویران بود
و سرگردانی ام را
حتی گنجشک های دمِ صبح
جدی نمی گرفتند
.
از صدایم
روی خوابت خون می چکید
تو فکر می کردی
رد پایم پیچ کوچه را رد می کند
اما
کسی در من
خیالش تخت بود
که هرگز بر نمی گردد
.
من زخم نمی خورم
تمام نمی شوم
آن قدر ادامه دارم
که با هر رؤیای ناتمام
به یاد من می افتی
حتی شاید
در خانه سالمندان
خوابم را ببینی
که با چشم های بیست سالگی ام
دنبال تختت می گردم
تا آن قدر برایت لالایی بخوانم
که دیگر هرگز
از خواب بیدار نشوی

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#47 Posted: 29 Jun 2016 16:18

به زنی که یک روز
شال گردنت را
دور گردنت پیچیده
دروغ نگو
زنی که مدام دلشوره دارد
مبادا روز تولدش را
فراموش کنی
و هرسال
یک هفته قبل از تولدش
می میرد
.
برایش گل بخر
به موهایش دست بکش
سر هر چهارراه
دستش را بگیر
بگذار فکر کند دوستش داری
از زنی که به تمام زنان جهان مشکوک است
بترس
زنی که حتی در شب
عینک آفتابی اش را به همراه دارد
و محال است
وقتی با تو تنهاست
ریمل بزند
.
هرگز به زنی که حتی
در برابر آیینه
نمی شکند
خیانت نکن
او همیشه خنجری در مشت
و لبخندی بر لب دارد
و تا انتقامش را نگیرد
بغضش نمی شکند

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#48 Posted: 29 Jun 2016 16:21

در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی
و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام
می گویم میان ما چیزی نبوده است
تنها برای این که از دردسر به دور باشیم
شایعات عشق را ٬ با آن شیرینی ٬ تکذیب می کنم
و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم

احمقانه٬ اعلام بی گناهی می کنم
نیازم را می کشم ٬ بدل به کاهنی می شوم
عطر خود را می کشم
و از بهشت چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم ٬ عشق من
و در این بازی شکست می خورم و باز می گردم
زیرا که شب نمی تواند ٬ حتی اگر بخواهد
ستارگانش را پنهان کند
و دریا نمی تواند ٬ حتی اگر بخواهد
کشتی هایش را

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#49 Posted: 29 Jun 2016 16:23

این که باید بی تو تمام بهار را نفس بکشم اتفاق خوبی نیست اما بهتر است از این که کنارم باشی و بدانم حواست با من نیست.
من به گل ها نگاه کنم و تو مدام به صفحه نگران گوشی ات.
بیا به خانه برگردیم.... خانه ای که نه باغچه ای داشت و نه پنجره اش رو به نسیمی که این روزها عاشقانه می وزد، باز می شد.
خانه ای که هیچ وقت نداشتیم و من هنوز نگرانم برای گنجشک های کوچکش،.... که دیدنت، عادتشان بود.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

sepanta_7

کاربر

ارسالها: 23330

#50 Posted: 29 Jun 2016 16:26

آن قدر هم ساده نیست
بیایی،
عاشقانه در زندگی ام نفس بکشی؛
بعد بگویی که رفتنت
تقدیر است
و من لبخند بزنم.

انتهای این سرنوشت،
ویرانی من است؛
ویرانی توست؛
و ویرانی آن چه ترا
ناگزیر از این تقدیر می کند.

شب خوش عزیزکم،
اگر صبح بیدار شدی؛
سلام مرا،
به جاده هایی که تقدیرشان دیدن تو نیست؛
برسان....
اشتباه از تو بود.
تو عاشق کسی شدی،
که تقاص بوسه های گم شده اش را
از تو می گیرد.
وبه تنهایی ویران نمی شود

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.

صفحه 5 از 6: « پیشین 1 2 3 4 5 6 پسین »

شعر و ادبیات /

Niloufar Laripour | نیلوفر لاری پور

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

↑ بالا