ارسالها: 14491
#1
Posted: 15 Nov 2016 21:13
اشعار آزیتا قهرمان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2
Posted: 15 Nov 2016 21:33
آزیتا قهرمان، متولد چهاردهم فروردین ۱۳۴۱ در مشهد، ساکن شهر مالمو در کشور سوئد است. اشعار او به زبانهای فرانسوی؛ هلندی، انگلیسی؛ سوئدی؛ دانمارکی؛ مقدونی؛ آلمانی؛ آلبانیایی؛ عربی و ترکی ترجمه شدهاست. او چهار دوره عضو هیئت داوران جایزه شعر زنان ایران، خورشید؛ بودهاست.
کتاب شناسی
آوازهای حوا، مجموعه شعر، مشهد، ۱۳۷۱
تندیسهای پاییزی، مجموعه شعر، مشهد، ۱۳۷۵
فراموشی آیین سادهای دارد، مجموعه شعر، مشهد، ۱۳۸۱
اینجا حومههای کلاغ است؛ مجموعه شعر، سوئد؛ ۱۳۸۸
زنی آمد مرا بپوشد، مجموعه شعر، تهران؛ ۱۳۸۹
شبیه خوانی، مجموعه شعر، نروژ؛ ۱۳۹۱،
هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری، مجموعه شعر، تهران، ۱۳۹۳
قایقی که مرا آورد، مجموعه شعر، سوئد، ۱۳۹۳
گزیده اشعار، نشر اچ اند اس مدیا، لندن، ۱۳۹۳
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#3
Posted: 15 Nov 2016 21:48
آوازهای حوا
حــــــــــــــــــوا
ازروزهای باستانی زمین می آیم ،
از دلشوره های ساده حوا
حزن عارفانه ی مریم
از انتظار چارده ساله ی راحیل
تا اشتیاق دردمند زلیخا .
هماره آواره ی چهره خوب تو بودم
ای عشق .
زخم زدم بر خود
وبیدار ماندم تمام شب را
درتلاوت نامت
و روزهایم همه
جستجوی صدایت بود
در تعبیر نسیم .
عمر هزار ساله ی من
تاملی پنهانی ست
در نفس ارغوان و موج وبهار
تمام لحظه هایم
تفسیر صادقانه ای است
از عطر حضور تو
سایه ی گذرت و
گـــــــــریزت .
در بیابان دلتنگی ها
به حقارت
در عطشم وامانده ام هنوز
هـــــــــــاجر وار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#4
Posted: 15 Nov 2016 21:59
مــــــــــــادر زمین
باران
بازوان محبوب است
باانگشت های خیس و جادویی
قفل را
از صندوق زمین
باز می کند
آن گاه
بوی تن مادر
پر می کند حباب هوا را .
مادر
دوباره جوان می شود
با شال توری ساده
و روبنده ی نسیم
خلخال سرخ برگ ها
برساق پای
رقصان و شوریده
از باغ می گذرد
می چرخد و
دور می شود
باران که می ایستد
او را دوباره می بینم
بر اخرین تپه ی چشم انداز
عریان لمیده است
با رنگین کمانی بر گردنش .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#5
Posted: 15 Nov 2016 22:05
بیقـــــــــــــــــراری
در تنم ولوله باغهای تابستانست
شوری سبز
در تاب چیده شدن
پر از صدای قناری .
تموج رنگین
رها در باد
در آیینه ی آب
به خوابِ آسودن
سیب های سرخ
در رعشه رسیدن
- بیقرار -
سنگین به بوی نور
بر های هوی سبز دلم
سیبی سرخ می چرخد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#6
Posted: 16 Nov 2016 16:58
پنــــــــــــــــــــــاه
اینک کجاست خانه ات ؟
وقتی تمام راهها
به بیابان های کودکی می رسد
به دخترکی با کتاب های پاره دبستانی
پشت دری بسته .
اینک کجاست بوی پاییز
در قاب خلوت نیمروز
برشانه ی زمین ؟
وقتی از میان رویاهامان می گذرند
با تازیانه و تکفیر
واز خوان گشوده ی دستهامان
با چکمه های گل آلود .
وقتی چیزی نمانده است
در کوچه های وحشت و یاس
جز قلبی برای بخشیدن
جز دستی برای نوازش
اینک کجاست دستانت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#7
Posted: 16 Nov 2016 20:07
مرگ
بی یادگاری بر دست
بی شالی بردوش
اینچنین عریان می میرم
هچون صخره و سنگ
در جوار بادها
و دانه های نور
که در باد پریشانند
ما را از یاد می برند
مرگ را
ذره
ذره
نوشیده ام سالها
در پیاله های متروک
در جام های کدر
همچون یاس ها
که در عطر خود می پوسند
وحباب های رنگ باخته نارنجها
در نسیان خویش تاب می خوریم
با نازکای نخی
وبه سرانگشتانی موهوم
می پیچیم
می پیچیم و
خواب می شویم
وچون آب فرو می رویم
تا منتهای قلب زمین
*
دیگر صدایی نیست
نه نوازشی
نه نگاهی
تنها تنی آنجاست
که گفتن نمی داند
آنجا کسی خفته است
که زمانی ما بوده است
از پشت دریچه های شب
خود را می نگرم
خفته بر تخت .
مرگ را اندک ،
اندک مرده ایم
و پیراهنی بی ما
مانده است در ازدحام پیاده روها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#8
Posted: 16 Nov 2016 20:26
بر نیمکت گورستان
...و این باد که می گذرد
از شاخه های سرو
بیدار می کند عطر ریحان و مریم را
در آن حیاط قدیمی .
*
با کیف و کتاب
با دندان های شیری افتاده
در آب حوض
عکس منست
و ماه سرگردان
تاب می خورد
بین دو چشمم.
*
اکنون
دقیقه چندم
از روز چندم
از سال چندم است ؟
من درس حساب را
باانگشت های خاکی می آموزم ؟
یا لالایی می گویم
کنار گهواره ؟
یا پیرزنی خمیده ام در فاصله کوتاه میان آشپزخانه و اتاق
که اب می شود
اینک !
زمان
جادوی لحظه ها
از پشت کدام شیشه زرین
مرا به نام می خوانند ؟
*
در تاریکی اتاق
صدای تو می شکفد
-گل های آتشین
بر نقش گچبری-
اسبان خسته ساعت
دوباره به راه می افتند
برف می بارد و
تو قصه می گویی
دست هم را می گیریم
در کنج دامنت
چه سالی است
که به خواب فرعون آمده است
هفت سنبله شکسته و خونین
و کاروان کنعان
چون نگاه کنی
ز راه دور می آید ؟
تو کودکان گرسنه را
زیز پستان خالیت شیر می دادی
- سال سختی بود -
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#9
Posted: 16 Nov 2016 20:45
در جستجوی یار
با هفت کفش آهنین
دریا و دشت را گذشتیم
با خاتون خسته دل
و آن زن آواره ی کنار جاده
زلیخا بود .
تو گفتی :
«این است عقوبت عشق »
*
بر لب نهر که نشستیم
چهره به سایه مان سائید
دختری گریان
از میان میوه ی نارنج
با برادران هفت گانه ی کهف
خواب ماندیم
سالیان بلند
در غار سرد و نمور.
چقدر گذشت ؟
چند کاروان عبور کرد
از پشت خواب ما ؟
با جامه ی سپید
چندین عروس
آمدند و برون شدند
از قلب آینه
*
چند گورستان تازه را
با نام مردگان دگر
پر کردند؟
در نیمه های راه کجا بود
آن مرد جوان
کز سایه بیدی
کمند تازه ای می یافت ؟
تو گفتی
« امیر ارسلان نامدار است »
گفتم :
« بایدبه او بگویم فرخ لقا کجاست »
گفتی :
«نه
انوقت قصه تمام می شود »
و من دانستم
عقوبت عشق
حزن شیرین است
*
با ماه پیشانی
به چاه شدیم
شیشه عمر دیو را
جستجو کردیم
وشبانه دعا خواندیم
برای مرد دلاور
کنار هیمه نشستیم
تا به سلامت از آتش گذشت
ابــــــــــــــراهیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#10
Posted: 16 Nov 2016 21:20
در قصه های تو
دو با دو چهار نبود
و یک چراغ روشن می کرد شام عالمی
*
اما مادر !
کی پلکان وارونه شد
ومیان راه ماندم من
و از تمام کتابها
به کار نیامدم کلامی
تا جادویی بسازم
یا رجی بلند
از کندر و چل واژه ی آتشگون
آویزه ی هراس
آتشزنه ای چرخان
تا بسوزاند زخمی را
که اژدهای مهیبی است
لمیده بر ابر نسیان ؟
*
دیگر شهزاده را
حتی به خواب ندیدم
دیوان اما
از طلسم و شیشه بیرونند
گاه یکی را می بینم
بر سرچار راهی سیگار می فروشد
یا تکیه داده بر نرده ای
در حواشی میدان .
باران
چگونه اینهمه بارید
تا من بزرگ شدم
و درد با من روئید
بالید و سایه ای افکند
روی دست و دلم
و کفایت نکرد
تمام آب های جهان
عطشی را
که دهان در طرح چهره ی من داشت
و ریشه در خاک زمین ؟
*
تو دیگر قصه نمی گویی
آنجا دستان مرگ
چگونه می بافند
پیراهن سکوت را
از حسرت و غبار ؟
آنجا هنوز آیا
چشمان آبی ات آبی است ؟
دیدی هیچ نپایید
نه سرمدان و شمعدان بلور
نه بوی زعفران و گلاب
در هوای صندوق چوبی
*
اینک
شاهراهی ساخته اند مورچگان
زیر سنگی به نام تو .
حال
باز کن دریچه را
بی انگشت و بی دهان
بی گوشواره و گیسو
ببین
که عریان در آینه می چرخم
و به هر گشت قد می کشد
آن هفت سنبله ی شکسته و خونین
و ماه سرگردان
خاموش می رود
در لجه های تنم
-سال سختی ست -
چه تلخ نی می زند باد
بااستخوان شکسته ای
بر بام های همیشه
و تو با تمام کودکان
که دوست می داشتی
به پهلو غنوده ای
در بستری بزرگ
و خاک
شیر می خورد از رگ های گشوده ات .
لکی سبز
پر می کند
پیشانی کبود جنون را
*
از روی نیمکت گورستان
وقتی نگاه می کنم
این چتر چرخان سرو را
بر آبی هوا
هر دو با طره ی صدای تو
گره می زنم
اندوه و آه را
پس نازادگان را
در آغوش خود بگیر
در گوششان بخوان
از نام پهلوانان
از عاشقان از جاودانگی .
باز قصه بگو
تا رود بگذرد
با پنج های گشوده
از ذره های تنت
و خورشید
اینگونه باز بزاید
از تکه های ستاره و چشمان عاشقی
خورشید دیگری .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟