انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

اشعار آزیتا قهرمان


زن

 
خداحافظی

پلک خانه را بستیم
و پوشاندیم دست هایش را
با ملافه های سپید
پیکرهای شیشه گون را زدودیم
از گوشه و کنار
عطرهای ماندگار و نجواهای مضطرب
گفتگوها و ترانه هایی سبز
که دمیده بود از شکاف رویاها
چشمان خانه را پوشاندیم
آفتاب را لوله کردیم
و کنجی نهادیم
پرده ها را کشیدیم
و هوای خانه را ورق زدیم
در جستجوی تنهایی زنی
که کتاب قدیمی بر زانوانش داشت
و هلال نازکی از ماه
به روی پیشانی
صدای تمام قدم ها را
از پلکان جارو زدیم
تنها مانده بود
شیر آبی که باید
چکه چکه زمان را شماره می کرد

و سوسکی سم خورده
روی کاشی های سفید
تا ردی از زندگی باشد
و سکوت
ساقه هایی نازک از مه بود
بالا می آمد از گرداگرد حواسمان
درها را بستیم
تمام کلیدها سه بار درقفل چرخیدند
و ما دست تکاندیم
برای خانه ای محو در سایه ها و بادها
و با چمدان هایی پر شده از سنگ
در شب زمستانی
فرو شدیم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
برای ...
صدایت می زنیم
در سایه روشن های فروردین
میان ورق های سبز و هوای اقاقی
ترا که مانند زنبقی ساده بودی
که آب می خورد
از لیوانی بلور
ترا می جوییم
میان افتاب و ظلمت
پشت شمشادهای عصر
و روی دقایقی که خاکستری بودند
و کند می گذشتند
در می زنند
با قدم های کوچکت
بیا در را دوباره بگشا
و مبارک بگو
به پیراهن عید
و کفش های نو
و گل هایی که برای تو چیده ایم
زیبای من !
آیا راست می گویند
که شاهزاده ای آمد
با دستکشی کبود و ردایی سیاه
و گونه های ترا بوسید
ترا چید و مثل زنبق
در شب رها کرد
و عطر دل جوانت را
روی لحظه های ما پاشید
تــــــــــــــــــآ دیوانه وار صدایت کنیم
بانو کجایی؟



آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
برای ...

تنها همین دست های پریشان
روی دامنم باقی ست
تا صورتم را بپوشانم و بگریم
تـــــــــــا بیادت بیاورم
و بر شوی چون ابیات گمشده
از قعر اندوهی دراز
و دلتنگی مرا شکل دهی
با هاله ی یاس های زرد گرد صدای تابانت
تا بگذری از سایه سار بید و اقاقی
با موی سفید ، پیپ و عصای چوبی
و مارا نگاه کنی
که خواب ترا دیده ایم
گل های سحر آلود چهره ات
و عطر نگاهت را
تا بگذری
و یکباره شعله ای زنی
میان پنجه های بادی که آمده است
تا ترا بچینند
از آخرین شاخه های برفی اسفند
گفتم :
تنها همین دست های پریشان را دارم
تا صورتم رابپوشانم
در طرح بال پرنده ای سفید
که غیب شد ناگاه
روی فیروزه های تماشا
و دنیارا بی تو نگاه کنم

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آخر بازی

با فرفره ای شکسته
و کج کلاهی سرخ
پرتاب شدیم میان بازی دنیا
لبخندهای مرده را
بر چهره چسباندیم
وکوک زدیم
بال فرشته پیر را
بر شانه های خاکی مان
کنار سروها
تا قد کشیدیم
و استخوانها مان مثل رعد صدا می کرد
گلوله شدیم
تا پنهان شویم در بنفشه کوهی
میان باغ تیمارستان می دویم
باتوپی نامریی

دلقکانی عرقریزان که می جهیدیم
از خانه های سیاه شطرنج به خانه های سفید
این همه راه دویدیم
بااین چمدان سنگین ، اما تهی
تا به مرگ سلام کنیم
که آخر بازی بساط داشت
پشت میزی نشسته بود
با چارقد خال خال و گوشواره های کولی
و دو مشت پیش آورده به سوی ما
که هردو
پـــــــــــــــوچ بود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کسی نیست

ســـــــــــــکوت
با چشمان بی رحم مرگ می آید
با کفش های پنبه ای
و تلخابی سرد می چکاند در فنجان خالی ات

دستی نیست تا از آسمان شنگرفی غروب
تارهایی بلند و سرخ بریسد
و طرح چکاوکی را ، بیفکند
بر روی پرده های خاموشی
کسی نیست
و بر پیشانی خانه
تیک تاک ساعت
تپیدن زخمی ست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ناگاه

چنان گرم گفتگو بودیم
که تاریک فرود آمد وما را پوشاند
با بالهای بزرگ و نمناکش
چراغی نبود
برلبه ی عصر
هاج و واج ایستاده ایم کودکانی خمیده و دیر سال
کنار گودی دقایق
به تماشای قایقی کاغذی
که در اب فرو میشد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بهار گمشده

با این کلمات سبز تو از چه می گویی
که بهار عـــــــــــــریان
این گونه می لرزد میان استخوان هایم
چیزی از یاد رفته است
مثل تمام چراغ ها که خاموشند
وما که برهنه
زیر این تاق ویران ایستاده ایم
و حریر سیاه و چین خورده شبی
که فرو افتاده ، گرد پاهامان
با ستاره های شکسته اش

دست های پیر خود را نگاه می کنم
و خوب می دانم چیزی از یاد رفته است
که پرندگان سرگردان در این بهار جایی نمی یابند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مــــــــــــــاه

هر گوشه ی زمین باشیم
سقف همیشگی تویی
ماه
ای ماه مشترک
چرخ مانده ای
از گردونه ای که برد ، رویاهای ما را
با کولیان رنگین فصلها
ما مانده ایم
و شور باغ هایی نچیده که دود شدند
در پشت پلک های تمنا
ما مانده ایم و تو
تو سیب اشتیاق بر رف ظلمت
ما دستانی از فلز
با طرح و قواره ی خواهش
در کهکشان وقت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پریزاد آفتاب

از روی طناب روز می گذرد
پری خندانی ، با چتری نیلی رنگ
پیاله خورشید را ، بر کف گرفته است
و لغزان عبور می کند
برای نوشیدن ، مرغان کنار دستانش فرود می آیند
و علف ها قد می کشند
پری خسته زانو زده
پیشانی می سائید بر دیواره ی غروب
شب آمده
ملافه ای تاریک
روی طناب تاب می خورد
پری را باد سیاه برده است
چتر سرنگون شده
علفها خاموش
ارتفاع طناب را ، به خواب می بیند
و پیاله های تهی
با دُرد ستاره ها بر اب حوض
چرخ می زند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عشق

باز اگر برخیزم
پشت درختان حیاط ایستاده است
با چلیپایی سبز بر شانه
و گلی سرخ بین دوانگشتش

شباهت به باد می برد
دامنی تاریک از آه رفتگان
و بر پیشانی بلند
سرور بشارت ها
با کدام دست می نوازد
با کدام زخم می زند
با چشم های آب به ما می نگرد
و آتش قدم هایش
به کتان لحظه ها می گیرد
باز آمده است
و ریگ های شادی را
کودکانه به دریچه می کوبد
تا سبوهای ما را دوباره از اشک پر کند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 4 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار آزیتا قهرمان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA