ارسالها: 14491
#51
Posted: 8 Dec 2016 11:22
یونان
اینجا منتظر کسی ایستاده ام ، که بیاید
تابا هم به یونان برویم
به تماشای مجسمه های مرمرین
زیباترین پیراهنم را برداشته ام
چند شمع سفید و دفترچه ی خاطرات
ایستاده ام و او پیدایش نیست
خیلی گذشته است
نام کوچه ها چندین بار عوض شده است
مد لباس ها
شکل ماشین ها
چند جنگ اتفاق افتاده
چند زلزله و توفان
و خیابان های جدیدی کشیده اند
پراز پیچ و خم
منتظر ایستاده ام
و چقدر علف ها مهربانند
پرندگان با فضله هاشان
سیر سیرک ها با آوازشان
یک نفر برایم سایبانی آورده ست
دیگری ،تکیه گاهی سنگی
و پیراهنی از فلزکه هرگز زنگ نمی زند
دورو برم گل های زیبایی کاشته اند
و فوراره ها را گشوده اند در میدان یونان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#52
Posted: 8 Dec 2016 11:42
دریا
یکی بیاید علامتی بگذارد
روی این ساحل
و بگوید اینجا آخر دنیاست
می خواهم بخوابم
روی کلماتی از دریا
روی نقطه ها، شن ها
یکی بیاید اینها را برچیند
تندیس آنها که برگشته اند
تا نگاهی بیندازند
به ساحتی غیبی
پرده ها و هو را بتکاند از نگاه
کمی برهنه ام
میخواهم خواب شوم
در همهمه ی پرندگان
و دریاهایی که بیدار می شوند با دست های او
حالا یکی بیاید صدای دنیا را کمتر کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#53
Posted: 8 Dec 2016 12:06
شباهت
من شبیه ترم به شما
یا آنکه دست هایش وقف کلمات بود
و این را لکه های سبز جوهر لو می داد
شما به من شبیه ترید
یاانکه کرفس ها را می شست ؟
و رخت هارا تا می کرد
آنکه شماره تلفن را گرفت
به شما شبیه تر است ؟
یا من که دست هایم وقف کلمات بود
اینکه بر صندلی نشسته است
با جوراب های نازک ومشکی به من شبیه تراست
یا شما که خیابان رادویده اید
با کفش های سیاه ؟
زنی که موهایش را تراشیده
و عاشق دکتر بخش است
به من شبیه تر است
یا شما که آیینه را چرخانده اید
کدام یک
من یا سومین که صورتش را پاک کرده است
یا چهارمین که دست هایش وقف باد است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#54
Posted: 9 Dec 2016 16:44
آبی
هیچ کس دیگر او را به یاد نمی آورد
بنفشه های میدان همه یک شکلند
قانون ایام ،
همیشه به موقع اجرا خواهد شد
سنگ ها پرتاب می شوند
طناب ها را می آورند
کشتی سوت می زند
و نام تبعیدی ها را می خوانند
فراموشی آیین ساده ای دارد
هر چند اندکی غم انگیز
امــــــــــــــــا در آخر این مراسم ، ما همه بخشوده ایم
و انگشت هایمان به رنگ آسمان است
جلاد و شاه و دلقک
یا آنکه درکوچه ای دراز عاشق کسی بود
که پاهایش زود خسته می شد
قانون ساده ای را در جغرافیا آورده اند
و بچه ها آن را حفظند
تمــــــــــــــــــام رودها به دریا می ریزند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#55
Posted: 9 Dec 2016 17:00
شعر
همیشه هنگامی پیدایش می شود
که عقربه ها قفلند
و کلمات خواب آلود ، آن قدر دور
که تنها پشت شان پیداست
و من گیج و برهنه ام
خیس از تاریکی ، مچاله از سرما
کور از برق سفیدی کاغذ
ترحم برانگیزم ، هر چند اندکی حیله گر
تا مجبور شود تابستان را به دورم بپیچد
و اشیایی غریب را به گردم بیاویزد
پرنده ای از شعرها ی نیما
آیینه ای کش رفته از سیلویا پلات
خیابانی که در برفها گم شد
یا چشمان شما که زیبا بود
اما درست در همین لحظه
ممکن است سرش رابخاراند
نگاهی به آسمان بیندازد
دستش را به شاخه های عصر بگیرد و بپرد
و مرا زیر باران ها جا بگذارد
کاردستی مضحکی
که شما آن را خواهید شناخت
اگر روزی از این کتاب رد شوید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#56
Posted: 15 Dec 2016 18:19
تنها من می دانستم
از کنار همین ریل ها شروع شدیم
درباران ریزی که می بارید همین جا
و مرد و زنی نشسته بودند
که حالا من را نمی بینند
شنیدم یکی گفت باید برخیزد
و برخاست و در نامرئی را گشود
شنیدم گفت
باید بگوییم : خداحافظ
رفت و دستی تکان داد
و تنها من می دانستم
دوباره تمام راه ها به خانه خاکستری می رسد
تمام پیچ ها به آن سگ سیاه
باید دور می زدیم
پایان سطرها واضح نبود
و آنها نمی دانستند
تنها من می دانستم
که تمام راه را یک بار دویده بودم
و ما گم شدیم
تا مارادوباره صدا کنند
یکی نام ها را به خاطر سپرد
یکی دیگر رنگ ها و کلمات را
و دیگری گفت :عجیب است
تمام اینها را قبلا خواب دیده ام
این آسمان و نیمکت
این دست ها و چشمان
و مردی که شما بودید
نام دیگری داشت
ساکت ماندم
وتنها من می دانستم
که از انتها برگشته ام
از پشت سایه ها
تا چترم را بردارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#57
Posted: 16 Dec 2016 09:38
گمشده
از خواب ها که پیاده می شدیم
صبح روشن بود
روزگرسنه گربه وار می چرخید
به گرد پاهایش
عطر جوشانده ها و خش خش جارو
نورهای شادمان سر می رفت
از قاب کهنه ی چوبی
ماجرا از فرط سادگی سخت است
چیزی نبرده
لخت رفته است
باانگشت ها ، با صورت وصدایش
بی اجازه ، عینا دختر بچه ای پابرهنه و سرخود
ردش تا همین جاست
دیگ خالی ، شمعدانی ها خشک
و تسبیحی سیاه لای کتاب ،
بعد بادها می چرخند
و برگ ها می ریزند
روی صفحه ای که از سنگ است
و دیگر ورق نمی خورد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#58
Posted: 29 Dec 2016 09:08
استحاله
نــــــــگاه کنید
آبی تند دریا به من می آید
یا آبی آسمان در اردیبهشت ؟
ماه را این بالا بنشانم
یا بر دستم شاخه ای بگیرم
اینجا که ایستاده ام
و عاشق شما هستم در ساعت چهار
در ابتدای این داستان نانوشته
حالا از کدام پله وارد شوم ؟
مثل همیشه
شما در هاله های بنفش زیبا ترید
اما باز هم در صفحه ششم زنی برهنه ظاهر می شود
و پیراهن و کفش هایتان را می رباید
از درز خوابهایتان رد می شود
ازآیینه ها
و سومین در بسته می شود
درست کمی بعد از ساعت چهار
در خیابانی پرت و بیهوده بادها می وزند
وهیچ عکسی در شیشه نیفتاده
و تمام اینها در صفحه ی دهم پیش آمده
بی آنکه حتی ،فرصت کرده باشید
نامتان را بردارید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#59
Posted: 30 Dec 2016 08:50
چند جمله ی ساده
باد عقب می نشیند
دریا پس می رود
در گوشه ی حیاط اتفاقی می افتد
با چند جمله ی ساده
لکه هایی صورتی روی بادبانی سبز
و هفت شمع روشن در آواز پرندگان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#60
Posted: 30 Dec 2016 09:03
باران های اول اردیبهشت
بهتر است مشغول خودباشید
یا شاغل به آنچه معافتان می کند
از کار دشوار عــــــــــاشقی !
حرفه ای که آدمی را وادار می کند
تونل هایی بلند و کور
پشت جمله های کوتاه حفر کند
با چشم لک لک دنیا را ببیند
زبان مارمولک ها را یاد بگیرد
یا مورچه ای گیج باشد
که دانه های درشت را
از دیوار صاف بالا می برد
و از این همه مواجبش تنها
بادهای آخر پاییز باشد
و باران های اول اردیبهشت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟